چشم من خواب ندارد به شب وخونبار است

چشم من خواب ندارد به شب وخونبار است بلکه همسایه هم از ناله من بیدار است جز به دیوار نگویم غم دل پیش کسی کسی…

ادامه مطلب

توعجب سست عهد وسخت دلی

توعجب سست عهد وسخت دلی گاه دلبند وگاه دل گسلی غیرت دلبران چین وتتار رشک خوبان خلخ وچگلی من به هجر تو مبتلا نشوم به…

ادامه مطلب

تعالی الله چه دولت بر سر استی

تعالی الله چه دولت بر سر استی که می در جام وساقی دلبر استی دلا با غم چهکارت دیگر استی که بختت یار ویارت در…

ادامه مطلب

پروانه را که داده تعلق به نور شمع

پروانه را که داده تعلق به نور شمع او را که رهنما است به بزم حضور شمع در حیرتم بدوکه بیاموخت درس عشق کز جان…

ادامه مطلب

بوسه دل از لعل جان بخشت هوس داردهمی

بوسه دل از لعل جان بخشت هوس داردهمی فرصت ار یابد ببوسد تا نفس دارد همی گر چه مستان از عسس دارند بیم جان ولی…

ادامه مطلب

بر سر ما آن نگار آورده کاری از فراق

بر سر ما آن نگار آورده کاری از فراق کآتش دوزخ بود بی شک شراری از فراق هوشم ازسر تابم از دل جانم ازتن رفته…

ادامه مطلب

با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند

با سر زلف تو بربط گفتگوئی می کند صوفی آسا هی مکررهای های وهوئی می کند از دل آشفته ما گوئیا با زلف تو با…

ادامه مطلب

ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی

ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی آشفته خاطر روز وشب ز‌آشفته موی کیستی گفتم خلیل الله وشی چون دیدم اندر آتشی می…

ادامه مطلب

ای باعث ایجاد جهان احمد محمود

ای باعث ایجاد جهان احمد محمود ای گشته جهان وآنچه در او بهر تو موجود لعل تو روانبخش تر از عیسی مریم زلف تو زره…

ادامه مطلب

اگر به حکم قضا می شود رضا دل تو

اگر به حکم قضا می شود رضا دل تو یقین بدان شودآسان تمام مشکل تو دلا به عمر ندیدم تو را دمی بی غم سرشته…

ادامه مطلب

از سر کوی تو حاشا که روم جای دگر

از سر کوی تو حاشا که روم جای دگر که نباشد به دلم عشق دلارای دگر می توان کرد به بالای تو تشبیه او را…

ادامه مطلب

وه که از این زندگانی دل به تنگ آید مرا

وه که از این زندگانی دل به تنگ آید مرا شیشه عمر از خدا خواهم به سنگ آید مرا دارم از بس دل غمین هستم…

ادامه مطلب

نیست غم پروانه را از سوختن

نیست غم پروانه را از سوختن بایداز اوعلم عشق آموختن خواهی ار روشندلی مانند شمع آتشی باید به جان افروختن ریخت چشمم در دلم خون…

ادامه مطلب

نگفتم دل مکن اینقدر غارت

نگفتم دل مکن اینقدر غارت که ترسم آخر افتی در مرارت شه آگه گشته و داده است فرمان به گیر و دار هر کس کرده…

ادامه مطلب

من نه مستم از شراب از چشم یار مستم

من نه مستم از شراب از چشم یار مستم از نگاهی کرده است آن دلبر عیار مستم شاه وشیخ وشحنه شهر آگهند از مستی من…

ادامه مطلب

مرا به جز غم وحسرت ز عشق یار چه حاصل

مرا به جز غم وحسرت ز عشق یار چه حاصل به غیر حیرت و غفلت به روزگار چه حاصل تو رابه نشئه هستی به غیر…

ادامه مطلب

گوئیم عاشقیم وز هجرت نمرده ایم

گوئیم عاشقیم وز هجرت نمرده ایم گویا هنوز بهره ز عشقت نبرده ایم امروز در زمانه منجم چوما مجو شب تا سحر ز بس همی…

ادامه مطلب

گفتم که دلا دلبر ما از چه غمین بود

گفتم که دلا دلبر ما از چه غمین بود گفتا نه مگر با من غمدیده قرین بود گفتم که چرا گشته ای این گونه پریشان…

ادامه مطلب

گر طالعم کند به وصالت حمایتی

گر طالعم کند به وصالت حمایتی نبود دگر ز طالع خویشم شکایتی رشک آیدم از اینکه مگر دیده روی تو گر بشنوم زحسن تو از…

ادامه مطلب

کجا طلعت مه چو روی توباشد

کجا طلعت مه چو روی توباشد کجا نکهت گل چوبوی توباشد نه کان بدخشان چو لعل تو دارد نه خورشیدرخشان چوروی توباشد چو دیدم که…

ادامه مطلب

عقل را چندی زمن بیگانه می کردند کاش

عقل را چندی زمن بیگانه می کردند کاش ساکنم در گوشه میخانه می کردند کاش زندگی جاودان تا گیرم از سر بعد مرگ کاسه فرق…

ادامه مطلب

شنیده ام سخنی خوش که گفت باده فروش

شنیده ام سخنی خوش که گفت باده فروش ز دست دوست می ار چه به ماه روزه بنوش می حرام شود ازکف نگار حلال چنانکه…

ادامه مطلب

سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد

سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش…

ادامه مطلب

زقامت کرده ای بر پا قیامت

زقامت کرده ای بر پا قیامت قیامت قامتی ای سروقامت به پایت کس نکرد ار جانفشانی گران جانی نموده است از لئامت چوازحسن تو زاهد…

ادامه مطلب

ریزم از بس خون زچشم اندرکنار

ریزم از بس خون زچشم اندرکنار لاله زاری سازم اندر هر کنار شدکنارم چشمه ساری زاشک چشم تا زمن بگرفت آن دلبر کنار از پی…

ادامه مطلب

دیوانه ام ای شوخ پری وار توکردی

دیوانه ام ای شوخ پری وار توکردی آشفته ام از طره طرار توکردی من نقطه قطب وسط دایره بودم سرگشته ام از عشق چو پرکار…

ادامه مطلب

دلم آشفته ز آن آشفته موشد

دلم آشفته ز آن آشفته موشد قدم خم از غم ابروی اوشد مگر آن سرو قد درگلشن آمد که پای سرو اندر گل فرو شد…

ادامه مطلب

دل من نه عزم باغ و نه هوای راغ دارد

دل من نه عزم باغ و نه هوای راغ دارد به خیال توهم از آن هم از این فراغ دارد بلی آنکه راست در بر…

ادامه مطلب

دردعشق یار را تدبیر نتوانم نمود

دردعشق یار را تدبیر نتوانم نمود پنجه اندر پنجه تقدیر نتوانم نمود در ره سیلاب اشک چشم بنیان دلم شد چنان ویرانه کش تعمیر نتوانم…

ادامه مطلب

دامن آن ماهم ار افتد به کف

دامن آن ماهم ار افتد به کف آفتاب بختم آید در شرف گر خدا زلف تو را ثعبان نمود شد به من هم امر از…

ادامه مطلب

خنجر به دست ترک تو دارد سر نزاع

خنجر به دست ترک تو دارد سر نزاع باید کنیم جان و دل خویش را وداع از حمره وبیاض رخت آورم فرح از این وآن…

ادامه مطلب

چه شد که مه بریدی وعهد بشکستی

چه شد که مه بریدی وعهد بشکستی مرا به بند ببستی خود از میان جستی زنی به ساغر ما سنگ و بر رخ ما چنگ…

ادامه مطلب

چشم ما را نور از دیدار توست

چشم ما را نور از دیدار توست جان ما را شور از گفتار توست هر که منظور تو شد منصور شد وآنکه منصور توشد بردار…

ادامه مطلب

توصاحب کرمی ما گدای کوی توایم

توصاحب کرمی ما گدای کوی توایم تمام تشنه یک قطره ز آب جوی توایم نمی شود دل ما خالی ازخیال رخت همی به روز وشب…

ادامه مطلب

تاکس نبیندت ز نظرها نهان شدی

تاکس نبیندت ز نظرها نهان شدی تا پی کسی سویت نبرد لامکان شدی نبود تو را مکان و گرفتی به دل قرار گشتی زما نهان…

ادامه مطلب

پرسیدم از منجم کی آفتاب گیرد

پرسیدم از منجم کی آفتاب گیرد گفت آن زمان که از رخ آن مه نقاب گیرد گفتم به خواب کز چیست نائی به چشم من…

ادامه مطلب

به سویت از چه ز محراب می کند رو را

به سویت از چه ز محراب می کند رو را مگر به شیخ نمودی تو طاق ابرو را چونیشکر ز قدم تا به فرق شیرینی…

ادامه مطلب

برده ای خوابم ز چشم نیمخواب

برده ای خوابم ز چشم نیمخواب برده ای تابم ز زلف پر ز تاب زلف مشکین بر رخت باشد نقاب یا نهان است آفتاب اندر…

ادامه مطلب

با زلفت از بوهمسری چون مشک تاتاری کند

با زلفت از بوهمسری چون مشک تاتاری کند رخساره تاری زاین گنه در نافه اش تاری کند گفتی به چشم مست خودتا دل ز هشیاران…

ادامه مطلب

ای دلمناز دهانت تنگ تر

ای دلمناز دهانت تنگ تر وی ز زلف قامت من چنگ تر چشم مستت آمداندر دلبری از دوصد هشیار با فرهنگ تر پیش مرجان لبت…

ادامه مطلب

آنکه شد عاشق ومردازغم ودرد

آنکه شد عاشق ومردازغم ودرد با خبر شد که به من عشق چه کرد عقل انداخت سپر دربر عشق گفت من با تونیم مرد نبرد…

ادامه مطلب

اگر آن مهربان یارم شود مهمان شب و روزی

اگر آن مهربان یارم شود مهمان شب و روزی نیارد خوشتر از آن روز وشب دوران شب وروزی به فیروزی شبم چون روز وروزم عید…

ادامه مطلب

از چیست ترشرویی؟ بهر چه تلخ گویی؟

از چیست ترشرویی؟ بهر چه تلخ گویی؟ اندر شکستن عهد تا کی بهانه جویی کردی سیاه روزم از بس سیاه چشمی کردی سیاه بختم از…

ادامه مطلب

هیچ مرغی در قفس چون منگرفتاری ندارد

هیچ مرغی در قفس چون منگرفتاری ندارد بختی مستی چومن هرگز گرانباری ندارد دلبری دارم تعالی الله که در حسن است یکتا دلبری دارد ولیکن…

ادامه مطلب

نیارد سروهرگز میوه من چیزی عجب دیدم

نیارد سروهرگز میوه من چیزی عجب دیدم به سروقامت دلبر ز شیرین لب رطب دیدم ندیدم در رطب نه در شکر نه درعسل هرگز من…

ادامه مطلب

نه از وصل تو دلشادم نه درهجر توغمگینم

نه از وصل تو دلشادم نه درهجر توغمگینم خیال عشق رویت کرده از بس عاقبت بینم به امید وصالت در فراقت شاد ومسرورم ز تشویش…

ادامه مطلب

من نه از زلف بتان این سان پریشان روزگارم

من نه از زلف بتان این سان پریشان روزگارم باشد از کج گردی چرخ این پریشانی که دارم چارسوی وشش جهت را هفتخوان کرده است…

ادامه مطلب

مرا ای آسمان تا کی دمی آسوده نگذاری

مرا ای آسمان تا کی دمی آسوده نگذاری نمی دانم چه کین است این که اندر دل ز من داری زنی بر خرمن جان دوستان…

ادامه مطلب

لب لعل تویاقوت روان است

لب لعل تویاقوت روان است کزواشکم چو یاقوت روان است نبینم چون دهانت درمیان هیچ مگر وصف دهانت درمیان است به شکر خنده دندانت عیان…

ادامه مطلب

گفتم بهای بوسه ای گویند جان فرموده ای

گفتم بهای بوسه ای گویند جان فرموده ای گفتا بلی گفتم چرا ارزان چنان فرموده ای گفتا بده بستان زمن گفتم به کف دارم ثمن…

ادامه مطلب