دل ازتو بر نگیرم تا جان ز تن برآید

دل ازتو بر نگیرم تا جان ز تن برآید دست از تو بر ندارم تا عمر من سر آید بودی چو ماه اگر ماه چون…

ادامه مطلب

در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا

در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان گر نخواهد…

ادامه مطلب

خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد

خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد نافه تاتار کی مشکی چومویت بار دارد خال رخسار تورا خوانم خلیل الله زیرا کاندر آتش…

ادامه مطلب

چومریخی ز خون چون ماهی از رو

چومریخی ز خون چون ماهی از رو چوتیر از قامتی چون قوس از ابرو منجم چهر و ززلفت را مگر دید که گوید ماه باشد…

ادامه مطلب

چنانم ساقی ازمی کرده سرمست

چنانم ساقی ازمی کرده سرمست که می نشناسم از پا سر، سر از دست نمی دانم چه می در ساغرش بود که هشیاران شدنداز بوی…

ادامه مطلب

جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری

جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری نور حق در دست من طالع شده است ار بنگری گفتم از اکسیر خودیک ذره…

ادامه مطلب

تو راکه گفته ندانم که این چنین باشی

تو راکه گفته ندانم که این چنین باشی به خصم دوست وبا دوستان به کین باشی تورا چه غم اگرم کشته بینی اما من بمیرم…

ادامه مطلب

تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر

تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر شد فغانم رعد وآهم برق وچشمم ز اشک ابر نیست جز مردن مرا دیگر علاجی…

ادامه مطلب

به وطن یار سفرکرده ما خوب آمد

به وطن یار سفرکرده ما خوب آمد یوسفی بودکه اندر بر یعقوب آمد عاشقان درطرب آئید که معشوق رسید طالبان در طلب آئید که مطلوب…

ادامه مطلب

برده ای رونق زمشک تر ز زلف

برده ای رونق زمشک تر ز زلف نرخ را بشکستی از عنبر زلف داده ای یک شهر را مستی ز چشم کرده ای یک خلق…

ادامه مطلب

با طلعتت به گلشن وصحرا چه حاجت است

با طلعتت به گلشن وصحرا چه حاجت است درخدمتت به سیر وتماشا چه حاجت است خود با خیال روی تومشغول صحبتم گلزار و صوت بلبل…

ادامه مطلب

ای رخت آئینه انوار حق

ای رخت آئینه انوار حق ای دلت گنجینه اسرار حق نیست درعالم به غیر از مهر تو هیچ نقدی رایج بازار حق حق بنای خلق…

ادامه مطلب

ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن

ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن از مکرمت دلم را از قید غم رها کن من خسته وغریبم شددردو غم نصیبم گفتی که…

ادامه مطلب

اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح

اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح هنوز قوت جان و دلی و راحت روح وصال روی تومشکل تر آمده است از این که وفق…

ادامه مطلب

از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری

از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری وز قامت اگر سروی رفتار چرا داری خون دل ما خوردی از لعل لبت پیداست حاشا نتوان کردن…

ادامه مطلب

آتشی عشق زد به خرمن من

آتشی عشق زد به خرمن من که دل وجان بسوخت درتن من خون دل بسکه ریختم از چشم لاله زاری شده است دامن من غم…

ادامه مطلب