ماه من را هر که بیند گوید این است آفتاب

ماه من را هر که بیند گوید این است آفتاب در فلک هم خود همی گویدچنین است آفتاب گرمنجم گفت بر چرخ برین است آفتاب…

ادامه مطلب

لعلی ازکان بدخش آورده لب می خواندش

لعلی ازکان بدخش آورده لب می خواندش شور عالم در لبش شیرین رطب می خواندش شد ترشح قطره خونی زچشمم بر رخش از دل من…

ادامه مطلب

گفتم که تو را نیست وفاگفت کمی هست

گفتم که تو را نیست وفاگفت کمی هست گفتم به منت هست نظر گفت دمی هست گفتم صنما از غم عشق توهلاکم گفتا ز هلاک…

ادامه مطلب

گر چون دهان دوست ز غم بی نشان شدم

گر چون دهان دوست ز غم بی نشان شدم در پیش تیر غمزه چشمش نشان شدم بودم به قد چو تیر وز غم چون کمان…

ادامه مطلب

قاصد برسان به یار کاغذ

قاصد برسان به یار کاغذ وز یار به ما بیار کاغذ گر گفت ز کیست گوکه باشد از خسته دلی فکار کاغذ گوازچه سویم نمی…

ادامه مطلب

عجب ای ترک بی وفا بودی

عجب ای ترک بی وفا بودی چه شد آن عهدها که بنمودی چه شد آن لطفها که می بودت چه شد آن وعده ها که…

ادامه مطلب

شد وقت آنکز بی خودی وصفی ز دلداری کنم

شد وقت آنکز بی خودی وصفی ز دلداری کنم وز طور و طرز دلبری کو دارد اظهاری کنم دورافکنم هم خرقه را از کف نهم…

ادامه مطلب

ساقی امشب می دهی گر می به من

ساقی امشب می دهی گر می به من ساغر از کف نه به من می ده به من گو به خادم تا رود در پیش…

ادامه مطلب

زدستم بر نمی آید که در زلفت زنم چنگی

زدستم بر نمی آید که در زلفت زنم چنگی همان بهتر که در پایت نهم سر را به نیرنگی چومن نی هم همانا درد عشقت…

ادامه مطلب

روی تو را ندیده دلم را ربوده ای

روی تو را ندیده دلم را ربوده ای در دلبری چه چابک و چالاک بوده ای دین ودلی سراغ ندارم دگر به کس غارت همی…

ادامه مطلب

دین ودل درعشق یار از گفتگوئی داده ایم

دین ودل درعشق یار از گفتگوئی داده ایم قوت روح وقوت جان را ز بوئی داده ایم عاقلان دیوانه می خوانندما ز آنکه ما دل…

ادامه مطلب

دلم ازدیدن آن طره طرار می ترسد

دلم ازدیدن آن طره طرار می ترسد بلی هرکس ندارد دل چو بیندمار می ترسد مکن زاری دلا اندر بر چشم سیاه او که گر…

ادامه مطلب

دل گشته در برم خون از طبع زودرنجت

دل گشته در برم خون از طبع زودرنجت افتاده درشکنجم از زلف پر شکنجت از خالت اوفتادم در ششدر غم و رنج تا بر سرم…

ادامه مطلب

درخواب بسی آن پری آزارمرا کرد

درخواب بسی آن پری آزارمرا کرد بخت بد من آه که بیدار مرا کرد گفتم که دلم هست بسی طالب دیدار بنمود رخ وصورت دیوار…

ادامه مطلب

داده شه فرمان که مستان را نمایند احترام

داده شه فرمان که مستان را نمایند احترام شد خبر گویا ز چشم مست آن ماه تمام روز نوروز و شب یلداست چهر و زلف…

ادامه مطلب

خرم آن دم که نشنید بت من در بر من

خرم آن دم که نشنید بت من در بر من شاد بی او نشوداین دل غم پرور من زلف دلدار مرا خاصیت پر هماست پادشاهی…

ادامه مطلب

چه خوردی که گشتی چنین ارغوان رخ

چه خوردی که گشتی چنین ارغوان رخ بگوتا کنیم ارغوانی از آن رخ چو قد و رخت سرو ومه بود بودی گر این را چنین…

ادامه مطلب

چشم از باری دیدن رخسار دلبر است

چشم از باری دیدن رخسار دلبر است گوش از پی شنیدن گفتار دلبر است دست از برای چنگ به گیسوی اوزدن پا بهر رفتن سوی…

ادامه مطلب

توگرماه منی من ماه تابان را نمی خواهم

توگرماه منی من ماه تابان را نمی خواهم توگر سرو منی من سروبستان را نمی خواهم تمنا می کند هر کس ز یزدان حور وغلمان…

ادامه مطلب

تا گدای درتوام شاهم

تا گدای درتوام شاهم شاه را رشک آید از جاهم مهر وماهم مطیع فرمانند حرکتشان بود به دلخواهم بی خبر گر چه از خودم لیکن…

ادامه مطلب

پرده را بردار از رخسار بود

پرده را بردار از رخسار بود مات وحیرانم کن از دیدار خود بنگر اندر آینه بر روی خویش تا بگردی عاشق رخسار خود بشکند تا…

ادامه مطلب

به حسن چون تو نه آید کسی نه آمده بالله

به حسن چون تو نه آید کسی نه آمده بالله نگه در آینه کن تا شوی ز حسن خودآگه کنم چگونه رخ ماه را شبیه…

ادامه مطلب

بتا به کشتن ما عاشقان چه می کوشی

بتا به کشتن ما عاشقان چه می کوشی چوآب بر سر آتش ز کین چه می جوشی مگر نه زلف توافتاده چون زره به برت…

ادامه مطلب

این صنم کیست که نبود بشری بهتر از این

این صنم کیست که نبود بشری بهتر از این کس ندیده است ونبیند دگر بهتر از این گر که غلمان پدری گردد وحوری مادر که…

ادامه مطلب

ای دل نیی عاشق برو بر خویشتن بهتان مزن

ای دل نیی عاشق برو بر خویشتن بهتان مزن خود را سمندر نیستی بر آتش سوزان مزن آتش زدی برخرمنم ز آن سوختی جان وتنم…

ادامه مطلب

آن نگار از گریه طفل دل مرا آرام کرد

آن نگار از گریه طفل دل مرا آرام کرد بس که از چشم ولب اورا شکر وبادام داد یادم از گم گشته دل امد ز…

ادامه مطلب

از مژه سنان داری وجوشن به بر ازمو

از مژه سنان داری وجوشن به بر ازمو ز ابرو بودت خنجر ومغفر بسر از مو در فارس همه خاک زمین نافه چین شد از…

ادامه مطلب

از چه همچون زلف یار ای دل پریشان گشته ای

از چه همچون زلف یار ای دل پریشان گشته ای همچو من گویا اسیر عشق جانان گشته ای گوشه گیری داشتی از خلق می بینم…

ادامه مطلب

همچو چشم آن صنم بی باده مستی می کنم

همچو چشم آن صنم بی باده مستی می کنم چون دهانش نیستم دعوی هستی می کنم نیستم آگه که کافر یا مسلمانم ولی این قدر…

ادامه مطلب

نوشته حاشیه صفحه جمال توخط

نوشته حاشیه صفحه جمال توخط که هر که پیش تودم زد زحسن کرده غلط خط عذار تو داردخواص مهر گیاه فزوده عشق ولی بررخت دمیده…

ادامه مطلب

نگرددماه نوطالع گر از رخ پرده برداری

نگرددماه نوطالع گر از رخ پرده برداری نروید سرو در بستان به بستان گر گذار آری توئی آن بت که دین بت پرستی را دهند…

ادامه مطلب

من پی دلبر واو را بر دل منزل بود

من پی دلبر واو را بر دل منزل بود دل بیهوش مرا بین چه عجب غافل بود تحفه ای از دل وجان در برجانان بردم…

ادامه مطلب

مدار باک ز تکفیر و بیم از توبیخ

مدار باک ز تکفیر و بیم از توبیخ بکن به شیشه می ریشه غم از بن و بیخ مگر نه چشم تومست است و کرده…

ادامه مطلب

گمان مکن که اگر بد کند کسی به کسی

گمان مکن که اگر بد کند کسی به کسی به روزگار نصیبش خوشی شود نفسی ز این و آن چو بری مال باش واقف حال…

ادامه مطلب

گفتم که درد دارم گفتا دوا دهیمت

گفتم که درد دارم گفتا دوا دهیمت گفتم علیل و زارم گفتا شفا دهیمت گفتم که شدجدایی سر بار بینوایی گفتا مدار اندوه برگ ونوا…

ادامه مطلب

گر توگوئی بت پرستم بت پرستی میکنم

گر توگوئی بت پرستم بت پرستی میکنم ور توسازی نیستم دعوی هستی می کنم می کشان مستی اگر از نشئه می کنند من به عشق…

ادامه مطلب

فغان که یار ندارد به ما سر یاری

فغان که یار ندارد به ما سر یاری مگر کندمددی فضل حضرت باری سفیدگشت مرا موی در سیه بختی امان ز گردش گردون و چرخ…

ادامه مطلب

عجب از روح مجسم بدنی ساخته ای

عجب از روح مجسم بدنی ساخته ای کس نداند به چه تدبیر و فنی ساخته ای آزر از سنگ بت ار ساخت تو خود ای…

ادامه مطلب

شد ز آب چشمه چشم جویم روان به دامن

شد ز آب چشمه چشم جویم روان به دامن کان سرو قد کند جا شاید به دامن من از خلق می شنیدم ز آهن پری…

ادامه مطلب

ساقی به یاد چشم وی برخیز وده جام میم

ساقی به یاد چشم وی برخیز وده جام میم مطرب دلم داردفغان حاجت نباشد بر نیم می خوش بوداز دست وی بی وی نبخشد نشئه…

ادامه مطلب

ز مو قیمت مشک وعنبر شکسته

ز مو قیمت مشک وعنبر شکسته به لب نرخ قند مکرر شکسته چه پرسی دلم ازچه بشکسته در بر دلم در بر از دست دلبر…

ادامه مطلب

روز است وآفتاب است شمع و چراغ جوئیم

روز است وآفتاب است شمع و چراغ جوئیم دلبر بر دل ماست واز اوسراغ جوئیم غافل که خضر بر خلق از حق دلیل راه است…

ادامه مطلب

دیشب من و دل تا سحر کردیم از بس گفتگو

دیشب من و دل تا سحر کردیم از بس گفتگو پژمرده گردید او ز من آزرده گشتم من از او گفتم بیا شو منزوی تاکی…

ادامه مطلب

دلبری می کند آن شوخ پری رو که مپرس

دلبری می کند آن شوخ پری رو که مپرس ساحری می کند از نرگس جادو که مپرس رخنه در دین کنداز ناوک مژگان که مگو…

ادامه مطلب

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند

دل را اسیر زلف گروه گیر می کند دیوانه را علاج به زنجیر می کند باید ز چشم و ابروی دلبر حذر نمود ترک است…

ادامه مطلب

دردا که هیچکس نبود دادرس مرا

دردا که هیچکس نبود دادرس مرا آوخ که یاوری نکند هیچکس مرا دست قضا شکسته مرا بال و پر دگر جا داده اند از چه…

ادامه مطلب

در آئینه بر عارض خود نظر کن

در آئینه بر عارض خود نظر کن دلت را ز حال دل ما خبر کن بزن شانه بر چین گیسوی مشکین چوچین فارس را هم…

ادامه مطلب

خرم آندم که از این بزم جهان برخیزم

خرم آندم که از این بزم جهان برخیزم همه جانان شوم و از سر جان برخیزم سر به زانو همه رندان به عزا بنشینند من…

ادامه مطلب

چه بد آغاز وسرانجام چه خواهدبودن

چه بد آغاز وسرانجام چه خواهدبودن ثمر صبح اثر شام چه خواهد بودن بودم اول به کجا میروم آخر به کجا ماحصل از من گمنام…

ادامه مطلب

چرا با دیگران مهر و وفا با من ستم داری

چرا با دیگران مهر و وفا با من ستم داری مرا پیوسته خوار و این و آن محترم داری هر آن حسنی که خوبان راست…

ادامه مطلب