می‌گفت عماد کاشی از نادانی

می‌گفت عماد کاشی از نادانی کامسال گرانی بود از بی نانی تا بود وجود او گران بود همه چون مرد کنون هست بدین ارزانی

ادامه مطلب

شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین

شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین گردید و جدا گشت، چه افتاد ازین؟ حاشا که تو افتی و نیفتد هرگز مانند تو شهسوار…

ادامه مطلب

دی سرو به باغ سرفرازی می‌کرد

دی سرو به باغ سرفرازی می‌کرد سوسن به چمن زبان درازی می‌کرد در غنچه نسیم صبحدم می‌پیچید با بید و چنار دست بازی می‌کرد

ادامه مطلب

در رشته دندان تو ای غیرت مه

در رشته دندان تو ای غیرت مه دردی اگر از دود دلی گشت سیه از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه آراسته شد رشته درت…

ادامه مطلب

تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان،

تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان، گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟ گر طلعت شاهد قناعت بینی زلفش به کف آر و خوش فروکش…

ادامه مطلب

با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست

با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست بالای تو چشم است که می‌یارد گفت با دوست که…

ادامه مطلب

اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است

اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است پای دلم از دلت به سنگ آمده است آمد دل و در کنج دهانت بنشست مسکین چه…

ادامه مطلب

مقصود ز احسان درم و دینار است

مقصود ز احسان درم و دینار است چندم دهی امید که زر در کار است؟ از بخشش اگر وعده امید است تو را امید به…

ادامه مطلب

سوز تو جگر کباب می‌گرداند

سوز تو جگر کباب می‌گرداند اندوه تو دل خراب می‌گرداند از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز در چشم پیاله آب می‌گرداند

ادامه مطلب

دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟

دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟ ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟ من دیده‌ام از برای او پر خونم آخر تو ندیده‌ای،…

ادامه مطلب

دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون

دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون از دل رخ نازنین گل کرد برون در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟ گل را همه…

ادامه مطلب

تا با شدم این جان گرامی در تن،

تا با شدم این جان گرامی در تن، خواهم به غم عشق تو جان پروردن چون زلف تو تا سرم بود بر گردن شور تو…

ادامه مطلب

ای دیده پی بلای دل می‌پوئی

ای دیده پی بلای دل می‌پوئی در آب بلای دل، بلا می‌جوئی خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی سودت ندهد که خون به…

ادامه مطلب

اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند

اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند چون راندمش در اولین گام بماند بد جانوری بود، ندانم…

ادامه مطلب

من با کمر تو در میان کردم دست

من با کمر تو در میان کردم دست پنداشتمش که در میان چیزی هست پیداست کز آن میان چه بر بست کمر تا من ز…

ادامه مطلب

سیمین ز نخت که جان از آن بنماید

سیمین ز نخت که جان از آن بنماید سییبی است که دانه از میان بنماید در خنده بار دانه ماند لب تو کز دانه لعلش…

ادامه مطلب

دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم

دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم با دل که نیایی بر ما، گفت به چشم اما به چه رو توانم آمد پیشت اول…

ادامه مطلب

خالت که بر آن عارض مهوش زده‌اند

خالت که بر آن عارض مهوش زده‌اند یارب که چه دلگشا و دلکش زده‌اند ای بس که در آرزوی رویت خود را چشم و دل…

ادامه مطلب

بیماری شمع بین و آن مردن او

بیماری شمع بین و آن مردن او تب دارد و می‌رود عرق از تن او بر شمع دلم سوخت که در بیماری کس بر سر…

ادامه مطلب

ای سکه‌ای از خاک درت بر هر وجه

ای سکه‌ای از خاک درت بر هر وجه ار سیم رخ تو نیست نازک‌تر وجه از هر چه نسیم سحری می‌آورد جز خاک درت نمی‌نشیند…

ادامه مطلب

امسال مکرر است وقت گل و مل

امسال مکرر است وقت گل و مل وز غم سر و برگ ندارد بلبل با آن همه شوکت ز پریشانی وقت بی تیغ و سپر…

ادامه مطلب

ما هم که رخش روشنی خور بگرفت

ما هم که رخش روشنی خور بگرفت گرد خط او دامن کوثر بگرفت دلها همه چاه زنخدان انداخت و آنگه سر چاه را به عنبر…

ادامه مطلب

سوسن ز صبا یافت خط آزادی

سوسن ز صبا یافت خط آزادی ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت با غنچه…

ادامه مطلب

دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش

دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش زلف تو اگر چه حال ما می‌ماند لیکن…

ادامه مطلب

خواهم شبکی چنانکه تو دانی و من

خواهم شبکی چنانکه تو دانی و من بزمی که در آن بزم تو و امانی و من من بر سر بسترت بخوابانم و تو آن…

ادامه مطلب

بیمارم و کس نمی‌کند درمانم

بیمارم و کس نمی‌کند درمانم خواهم که کنم ناله ولی نتوانم از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم با ناله بر آمدن بر آید جانم

ادامه مطلب

ای دیده اگر هزار سیل انگیزی

ای دیده اگر هزار سیل انگیزی خاک همه تبریز به خون آمیزی از عهده ماتمش نیائی بیرون بی فایده آب خود چرا می‌ریزی؟

ادامه مطلب

آمد سحری ندا ز میخانه ما

آمد سحری ندا ز میخانه ما کای رند خراباتی دیوانه ما برخیز که پر کنیم پیمانه ز می زآن پیش که پر کنند پیمانه ما

ادامه مطلب

گل زر به کف و شراب در سر دارد

گل زر به کف و شراب در سر دارد در گوش ز بلبل غزلی تر دارد خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح هم…

ادامه مطلب

زیر و زبر چشم ترا بس موزون

زیر و زبر چشم ترا بس موزون نقاش ازل سه خال زد غالیه گون پندار که در شب فراز عینت دو نقطه یا نهاد و…

ادامه مطلب

دل با رخ تو سر تعشق دارد

دل با رخ تو سر تعشق دارد چون سوختگان داغ تشوش دارد در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل کان وجه به نازکی تعلق…

ادامه مطلب

خواهم که مرا مدام آماده بود

خواهم که مرا مدام آماده بود جام و می و شاهدی که آزاده بود چندان بخورم باده که چون خاک شوم این کاسه سر هنوز…

ادامه مطلب

بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد

بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد از هر طرفی مشک وزیدن گیرد چون در لبت اندیشه باریک کنم خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد

ادامه مطلب

ای خواجه فلان الدین که ریشت … باد

ای خواجه فلان الدین که ریشت … باد ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد بر ریش تو یک گوزگره خواهم زد زآنان که به دندان…

ادامه مطلب

آتش ز دهان شمع دیشب می‌جست

آتش ز دهان شمع دیشب می‌جست ناگاه سپیده دم زبانش بشکست سر رشته به پایان شد و تابش بنماند روزش به شب آمد و بروزم…

ادامه مطلب

گل افسری از لعل و گهر می‌سازد

گل افسری از لعل و گهر می‌سازد زر دارد و این کار به زر می‌سازد یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا دریاب…

ادامه مطلب

زلف تو همه روز مشوش باشد

زلف تو همه روز مشوش باشد خال تو از آن روی برآتش باشد چشم خوش بیمار تو در خواب خوش است بیمار که خواب خوش…

ادامه مطلب

دیدم صنمی خراب و مست افتاده

دیدم صنمی خراب و مست افتاده در دست مغان دلربا افتاده از می چو صراحی شده افغان خیزان وانگه چو قدح دست به دست افتاده

ادامه مطلب

چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود،

چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود، یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود، آسوده ز هر چه نیست می‌باید زیست و آزاد ز…

ادامه مطلب

با منعم خود برون منه پای ز راه

با منعم خود برون منه پای ز راه عصیان ولی نعم گناهست گناه در منعم خود که او دواتست، چو کلک بگشاد زبان او سیه…

ادامه مطلب

ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟

ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟ وین وعده و انتظار تا کی باشد؟ گویند که آخرین دوا کی باشد راضی شدم آخر آن دوا…

ادامه مطلب

از باغ جمالت ار آگه بودی گل

از باغ جمالت ار آگه بودی گل این راه پر از خار نپیمودی گل با این همه خارها که در پا دارد چون آمد و…

ادامه مطلب

گفتم که مگر به اتفاق اصحاب

گفتم که مگر به اتفاق اصحاب در موسم گل ترک کنم باده ناب بلبل ز چمن نعره زنان داد جواب کای بیخبران برگ گل و…

ادامه مطلب

زلف سیهت که بر مهت می‌پوید

زلف سیهت که بر مهت می‌پوید در باغ رخت سنبل و گل می‌بوید بر گوش تو سر نهاده و اندر گوشت احوال پریشانی ما می‌گوید

ادامه مطلب

دستت چو به کارد کلک را بتراشید

دستت چو به کارد کلک را بتراشید دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟ چون گوهر مواج کف و گل بودند تیغت ز تحیر سر انگشت…

ادامه مطلب

دذر راه بسر همی پوید شمع

دذر راه بسر همی پوید شمع پروانه‌ای از حسن تو می‌جوید شمع تا ز آتش لعل تو سخن گوید شمع هر لحظه دهان به آب…

ادامه مطلب

با مهر رخ تو بیش از ایت تابم نیست

با مهر رخ تو بیش از ایت تابم نیست وز دست خیالت هم شب خوابم نیست از دیده به جای اشک از آن می‌ریزم من…

ادامه مطلب

ای بس که شکست و باز بستم توبه

ای بس که شکست و باز بستم توبه فریاد همی کند ز دستم توبه دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر امروز به ساغری شکستم توبه

ادامه مطلب

ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز

ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟ ساقی سپهر بر کف نرگس مست بنهاده پیاله‌ای که کج‌دار…

ادامه مطلب

گل بین که دریدند همه پیرهنش

گل بین که دریدند همه پیرهنش کردند برهنه بر سر انجمنش در چوب شکافتند همه پیرهنش کردند به صد پاره میان چمنش

ادامه مطلب