از هر عاشق وصف دلالی شنوم

از هر عاشق وصف دلالی شنوم وز حالت او حدیث حالی شنوم شبهای دراز می زنم سر بر سنگ باشد که شبی بوی وصالی شنوم…

ادامه مطلب

آن کس که به سالوس و هوس مغرور است

آن کس که به سالوس و هوس مغرور است از حضرت عشق بی گمان مهجور است مسکین عاشق که صبر از وی دور است بیچاره…

ادامه مطلب

ای دل تو به عشق در نبینی بنشین

ای دل تو به عشق در نبینی بنشین چندت گویم نه مرد اینی بنشین اول زوجود خویش برخیز ای دل پس با غم عشق اگر…

ادامه مطلب

اینها که زاسرار قدَر بی خبرند

اینها که زاسرار قدَر بی خبرند بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند ما با همه شیوه ای بسازیم ولیک چه سود که جمله خلق کوته نظرند…

ادامه مطلب

بگریختم از عشق تو ای سیمین تن

بگریختم از عشق تو ای سیمین تن باشد که زغم باز رهم مسکین من عشق آمد وزنیمه رهم باز آورد مانندهٔ خونیان رسن در گردن…

ادامه مطلب

تا جان دارم عشق تو را غمخوارم

تا جان دارم عشق تو را غمخوارم بی جان غم عشق تو به کس نسپارم فردا که قیامت آشکارا گردد می آیم وزین خمار در…

ادامه مطلب

جانا ز دو چِشم من خیالت که برد

جانا ز دو چِشم من خیالت که برد یا از دل من شوق وصالت که برد گیرم که به وصلت نبود دسترسی از لوح روان…

ادامه مطلب

خوبان همه گردن نفرازند آخر

خوبان همه گردن نفرازند آخر یکباره چنین به بر نتازند آخر هر چند که دلفریب و دلبر باشند با خسته دلان نیز نسازند آخر اوحدالدین…

ادامه مطلب

در عالم عشق صادقی باید کرد

در عالم عشق صادقی باید کرد با هر چه رسد موافقی باید کرد در عشق سراسر قدم پیران زد سر در سر کار عاشقی باید…

ادامه مطلب

در عشق حدیث کفر و ایمان نکند

در عشق حدیث کفر و ایمان نکند بر در دربند و بام درمان نکند آنجا که شه عشق فرو آرد سر در پای غمش نثار…

ادامه مطلب

دست دل اگر به دامن یار زنیم

دست دل اگر به دامن یار زنیم در دیدهٔ دشمن به جفا خار زنیم دستی بزنیم و پای دل بگشاییم پا برداریم و دست بر…

ادامه مطلب

سودای تو را خود سر و سامانی نیست

سودای تو را خود سر و سامانی نیست وین حادثه را پدید پایانی نیست قصّه چه کنم درد دل ریش مرا جز وصل تو دوست…

ادامه مطلب

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجود من همه دوست گرفت…

ادامه مطلب

عشق تو و بس همنفس من این است

عشق تو و بس همنفس من این است واندر همه عالم هوس من این است من خود دانم که گفت و گو بیهوده است لیکن…

ادامه مطلب

گر ماه شوی به جز محاقی نبود

گر ماه شوی به جز محاقی نبود ور زهره شوی جز احتراقی نبود این صحبتها که در جهان می بینی چون در نگری به جز…

ادامه مطلب

مردار چه به کار خویش سرگردان است

مردار چه به کار خویش سرگردان است هم چارهٔ او ازو بود گردانست نامرد بود که او نسازد با کس آن کس که بساخت با…

ادامه مطلب

هر چند که عشق سخت نیکوکار است

هر چند که عشق سخت نیکوکار است این است خلل که طبع بدکردار است گر شهوت را تو عشق خوانی غلطی از شهوت تا به…

ادامه مطلب

یارم به سفر چو راه رفتن بگزید

یارم به سفر چو راه رفتن بگزید نرگس دیدم ازو روان مروارید بیچاره دلم در پی او می نگرید می گفت که الوداع و خون…

ادامه مطلب

از صورت اگر چه طبع سرکش نشود

از صورت اگر چه طبع سرکش نشود آن خود نبود که دل مشوّش نشود سلطان و گدا و نیک و بد را دیدم کس نیست…

ادامه مطلب

از هجر تو زان رنج ستم نیست مرا

از هجر تو زان رنج ستم نیست مرا کز دولت عشق هیچ کم نیست مرا با وصل تو هم سخت نمی گیرم از آنک از…

ادامه مطلب

آن کس که حریف عشق باید پیوست

آن کس که حریف عشق باید پیوست دایم زشراب بیخودی باشد مست گر زانک دلت را سر ره رفتن هست پا بر سر نفس خود…

ادامه مطلب

ای دل چو غم عشق برای من و تُست

ای دل چو غم عشق برای من و تُست سر بر خط او نه که سزای من و تُست تو چاشنی درد نداری ورنه یک…

ادامه مطلب

با این همه لطف و این همه زیبایی

با این همه لطف و این همه زیبایی کم می نکنی یک نفس از رعنایی فی الجمله به هر صفت که برمی آیی ای دوست…

ادامه مطلب

بی دیدن تو بیم هلاک است مرا

بی دیدن تو بیم هلاک است مرا پیراهن صبرم همه چاک است مرا وز فرقت دیدار تو ای جان و جهان یا رب چه عظیم…

ادامه مطلب

تا تو به هوس می روی و می آیی

تا تو به هوس می روی و می آیی البته مپندار که او را شایی پابرجا باش و سر مگردان از عشق کآنجا نخرند عاشق…

ادامه مطلب

جز آتش عشق رنگ دل نزداید

جز آتش عشق رنگ دل نزداید جز در غم تو عشق طرب نفزاید در عشق تو دل دلیر و ثابت باید یا رب تو دلی…

ادامه مطلب

دانی چه کنی زروی بردار نقاب

دانی چه کنی زروی بردار نقاب تا رنگ رخت به ماه گوید که متاب گر رنگ رخت برافکند سایه بر آب ماهی همه آب گردد…

ادامه مطلب

در صورت خوب دید باید معنی

در صورت خوب دید باید معنی کز صورت زشت خوب ناید معنی معنی داراست صورت زشت ولی چون خوب بود خوب نماید معنی اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

در عشق تو هستی جهان حاصل ماست

در عشق تو هستی جهان حاصل ماست اشکال جهان زقصّهٔ مشکل ماست هردم که یقین………………………. بی شک که د…………………..است اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

دست من و دامن تو امشب زنهار

دست من و دامن تو امشب زنهار از دامن صبح امشبی دست بدار خون من و گردن تو امشب تا روز در گردن صبح امشبی…

ادامه مطلب

شب دوش نقاب قیر بر رخ چو کشید

شب دوش نقاب قیر بر رخ چو کشید از هجر توَم جان به لبان خواست رسید در خواب خیال تو چو آمد برمن با روی…

ادامه مطلب

عشق آمد و صد گونه پریشانی کرد

عشق آمد و صد گونه پریشانی کرد در چهرهٔ دل هزار ویرانی کرد ای دل چو رسید غم کجا دانی شد وی جان چو ضرورت…

ادامه مطلب

عشقت صنما به زور و زر برناید

عشقت صنما به زور و زر برناید بی درد دل و خون جگر برناید در عشق تو سرمایهٔ تو یک نفس است ترسم که فروشود…

ادامه مطلب

گر عشق زهر بدی ندوزد دهنت

گر عشق زهر بدی ندوزد دهنت از گفتن عشق برفروزد دهنت زاوّل تو دهان خود به هفت آب بشوی تا زآتش قهر او نسوزد دهنت…

ادامه مطلب

مخلوق زعاشقی نشان چون یابد

مخلوق زعاشقی نشان چون یابد کز روح سبک شخص گران چون یابد عشق آتش تیز است و تو کاه [و] کبریت کبریت و کَه از…

ادامه مطلب

هر دل که درو عشق نگاری نبود

هر دل که درو عشق نگاری نبود مرده شمرش که زنده باری نبود هر دل که درو نباشد از عشق اثر در هیچ حسابی و…

ادامه مطلب

یا رب که اگر عشق تو افزون گردد

یا رب که اگر عشق تو افزون گردد این عاقبت کار دلم چون گردد عشق تو چو کیمیاست یک ذرّه ازو بر دل نه که…

ادامه مطلب

از عشق تو بوی مختصر نتوان برد

از عشق تو بوی مختصر نتوان برد جز درد دل و سوز جگر نتوان برد بی عشق تو هرک می برد عمر به سر ضایع…

ادامه مطلب

القلب الی لقایکم یَرتاحُ

القلب الی لقایکم یَرتاحُ یفدی لکم القلوبُ و الارواحُ حالی لیلاً و انتم مصباح من یصلحنا فما لنا اصلاحُ اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

آن کس که صریح با صراحی نبود

آن کس که صریح با صراحی نبود در مذهب اهل عشق صاحی نبود اول قدم از عشق مباحی شدن است عاشق نبود هر که مُباحی…

ادامه مطلب

ای دل عَلَم عشق برافراز و مترس

ای دل عَلَم عشق برافراز و مترس وز سر کُلَه کبر برانداز و مترس گوری همه دشمنان بی معنی را با ما همه همچو خویش…

ادامه مطلب

با دشمن اگر به دوستی سازد کس

با دشمن اگر به دوستی سازد کس با دوست به دشمنی حرام است نفَس تو دشمن آنی که تو را دارد دوست من دشمن دوستان…

ادامه مطلب

بی روی تو رای استقامت نکنم

بی روی تو رای استقامت نکنم در جستن وصل تو اقامت نکنم کس را به هوای تو ملامت نکنم وز عشق تو توبه تا قیامت…

ادامه مطلب

تا بر لگن عشق سواریم چو شمع

تا بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فرا پذیریم چو شمع عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم…

ادامه مطلب

جانم چو به چشم دل درو معنی دید

جانم چو به چشم دل درو معنی دید صورت دیدم ولیک دل معنی دید دانی که چرا می نگرم در صورت جز در صورت نمی…

ادامه مطلب

داماد خیال را نثاری نرسد

داماد خیال را نثاری نرسد ناخورده شراب را خماری نرسد آن کس که غریق بحر هجران تو نیست هرگز به لبی یا به کناری نرسد…

ادامه مطلب

در عشق بسی زیر و زبرها باشد

در عشق بسی زیر و زبرها باشد مر عاشق را بسی خطرها باشد پادار به هر دردسر از دست مرو کاندر ره عشق دردسرها باشد…

ادامه مطلب

در عشق درآی و خانه پردازی کن

در عشق درآی و خانه پردازی کن مانندهٔ پروانه سراندازی کن ور زانک زعشق عافیت می طلبی پس عشق نه کار تست رو بازی کن…

ادامه مطلب

دل در پی عشق دوست سودا بینید

دل در پی عشق دوست سودا بینید جان طالب وصل است، تمنّا بینید خود را بر خاص و عام رسوا کردم از بهر خدا عاشق…

ادامه مطلب

شمع است رخ خوب تو پروانه طِراز

شمع است رخ خوب تو پروانه طِراز سودات مفرح است دیوانه فراز در عشق تو زآن نای مرا نیست که هست شب کوته و تو…

ادامه مطلب