از سوز غم تو آتش میطلبم

از سوز غم تو آتش میطلبم وز خاک در تو مفرشی میطلبم از ناخوشی خویش به جان آمده‌ام از حضرت تو وقت خوشی میطلبم

ادامه مطلب

از خویش خوشم نی نباشد خوشیم

از خویش خوشم نی نباشد خوشیم از خود گرمم نه آب و نی آتشیم چندان سبکم به عشق کاندر میزان از هیچ کم آیم دو…

ادامه مطلب

از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست

از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست وز بی‌کاری لطیفتر کاری نیست هرکس که ز عیاری و حیله ببرید والله که چو او زیرک و عیاری نیست

ادامه مطلب

ای هرچه صدف بستهٔ دریای لبت

ای هرچه صدف بستهٔ دریای لبت وی هرچه گهر فتاده در پای لبت از راهزنان رسیده جانم تا لب گر ره ندهی وای من و…

ادامه مطلب

این پردهٔ دل دگر مکن تا نرود

این پردهٔ دل دگر مکن تا نرود جز جانب او نظر مکن تا نرود این مجلس بیخودی که چون فردوس است از مستی خود سفر…

ادامه مطلب

این عشق به جانب دلیران گردد

این عشق به جانب دلیران گردد آهو است که او بابت شیران گردد این خانهٔ عشق از امل معمور است می‌پنداری که بیتو ویران گردد

ادامه مطلب

با پیر خرد نهفته میگویم دوش

با پیر خرد نهفته میگویم دوش کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش کین دیدنیست گفتنی نیست خموش

ادامه مطلب

آن چیست کز او سماعها را شرف است

آن چیست کز او سماعها را شرف است وان چیست که چون رود محل تلف است می‌آید و میرود نهان تا دانند کاین ذوق و…

ادامه مطلب

با هرکه نشستی و نشد جمع دلت

با هرکه نشستی و نشد جمع دلت وز تو نرمید زحمت آب و گلت زنهار تو پرهیز کن از صحبت او ورنی نکند جان کریمان…

ادامه مطلب

بالا شجری لب شکر و دل حجری

بالا شجری لب شکر و دل حجری زنجیر سری، سیم‌بری رشک پری چون برگذری درنگری دل ببری چشمت مرساد سخت زیبا صوری

ادامه مطلب

بر رهگذر بلا نهادم دل را

بر رهگذر بلا نهادم دل را خاص از پی تو پای گشادم دل را از باد مرا بوی تو آمد امروز شکرانهٔ آن به باد…

ادامه مطلب

بر هر جائیکه سرنهم مسجود او است

بر هر جائیکه سرنهم مسجود او است در شش جهت و برون شش، معبود اوست باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد این…

ادامه مطلب

بفروخت مرا یار به یک دسته تره

بفروخت مرا یار به یک دسته تره باشد که مرا واخرد آن یار سره نیکو مثلی زده است صاحب شجره ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره

ادامه مطلب

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست در عشق حقیقی نه وفا و نه…

ادامه مطلب

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود

بی‌عشق نشاط و طرب افزون نشود بی‌عشق وجود خوب و موزون نشود صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد بی‌جنبش عشق در مکنون نشود

ادامه مطلب

پرسید مهم که چشم تو مه را دید

پرسید مهم که چشم تو مه را دید گفتم که بدید و مه ز مه میپرسید گفتا که ز ماه عید میپرسم من گفتم که…

ادامه مطلب

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد بسیار فتاده بود اندر غم عشق اما نه چنین زار که…

ادامه مطلب

تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست

تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست صوفی به مثال ذره‌ها رقصانست گویند که این وسوسهٔ شیطانست شیطان لطیف است و حیات جانست

ادامه مطلب

تا شب میگو که روز ما را شب نیست

تا شب میگو که روز ما را شب نیست در مذهب عشق و عشق را مذهب نیست عشق آن بحریست کش کران ولب نیست بس…

ادامه مطلب

تقصیر نکرد عشق در خماری

تقصیر نکرد عشق در خماری تقصیر مکن تو ساقی از دلداری از خود گله کن اگر خماری داری تا خشت به آسیا بری خاک آری

ادامه مطلب

تو سیر شدی من نشدم درمان چیست

تو سیر شدی من نشدم درمان چیست بنما عوض خود عوض جانان چیست گفتی که به صبر آخر ایمان داری ای بندهٔ ایمان بجز او…

ادامه مطلب

جان جانی بیا میان جان باش

جان جانی بیا میان جان باش چون عقل و خرد تاج سر مردان باش تو دولت و بخت همه ای در دو جهان چون دولت…

ادامه مطلب

جانرا که در این خانه وثاقش دادم

جانرا که در این خانه وثاقش دادم دل پیش تو بود من نفاقش دادم چون چند گهی نشست کدبانوی جان عشق تو رسید و سه…

ادامه مطلب

جودت همه آن کند که دریا نکند

جودت همه آن کند که دریا نکند این دم کرمت وعده به فردا نکند حاجت نبود از تو تقاضا کردن کز شمس کسی نور تقاضا…

ادامه مطلب

چون آتش میشود عذارش به سخن

چون آتش میشود عذارش به سخن خون می‌چکد از چشم خمارش به سخن چون می‌برود صبر و قرارش به سخن ای عشق سخن بخش درآرش…

ادامه مطلب

چون دید مرا مست بهم برزد دست

چون دید مرا مست بهم برزد دست گفتا که شکست توبه بازآمد مست چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست دشوار توان کردن و آسان بشکست

ادامه مطلب

چون ممکن آن نیست اینکه از بر ما برهی

چون ممکن آن نیست اینکه از بر ما برهی یا حیله کنی ز حیلهٔ ما بجهی یا بازخری تو خویش و مالی بدهی آن به…

ادامه مطلب

حاشا که کند دل به دگر جا منزل

حاشا که کند دل به دگر جا منزل دور از دل من که گردد از عشق خجل چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد هم…

ادامه مطلب

خواهی که حیات جاودانه بینی

خواهی که حیات جاودانه بینی وز فقر نشانهٔ عیانی بینی اندر ره فقر بد مرو تا نرود مردانه درآ که زندگانی بینی

ادامه مطلب

خوش می‌سازی مرا و خوش می‌سوزی

خوش می‌سازی مرا و خوش می‌سوزی خوش پرده همی دری و خوش می‌دوزی آموختیم جوانی اندر پیری از بخت جوان صلای پیرآموزی

ادامه مطلب

در انجمنی نشسته دیدم دوشش

در انجمنی نشسته دیدم دوشش نتوانستم گرفت در آغوشش رخ را به بهانه بر رخش بنهادم یعنی که حدیث میکنم در گوشش

ادامه مطلب

در جای تو جا نیست بجز آن جان را

در جای تو جا نیست بجز آن جان را در کوه تو کانیست بجو آن کان را صوفی رونده گر توانی می‌جوی بیرون تو مجو…

ادامه مطلب

در خاموشی چرا شوی کند و ملول

در خاموشی چرا شوی کند و ملول خو کن به خموشی که اصولست اصول خود کو خموشی آنکه خمش میخوانی صد بانک و غریو است…

ادامه مطلب

در سر دارم ز می پریشانیها

در سر دارم ز می پریشانیها با قند لب تو شکرافشانیها ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی رسوا شود این دم همه پنهنیها

ادامه مطلب

در عشق تو معرفت خطا دانستیم

در عشق تو معرفت خطا دانستیم چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم یک یافتنی از او به فریاد دو کون این هست از آن…

ادامه مطلب

در کوی خرابات نگاری دیدم

در کوی خرابات نگاری دیدم عشقش به هزار جان و دل بخریدم بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم دست طمع از هر دو جهان…

ادامه مطلب

در نوبت عشق چشم باشد در بار

در نوبت عشق چشم باشد در بار چون او بگذشت دل بروید چو بهار این دم چو بهار است ز روی دلدار چون کار به…

ادامه مطلب

دستان کسی دست زنان کرد مرا

دستان کسی دست زنان کرد مرا بی‌حشمت و بی‌عقل روان کرد مرا حاصل دل او دل مرا گردانید هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا

ادامه مطلب

دل در هوس تو چون ربابست رباب

دل در هوس تو چون ربابست رباب هر پاره ز سوز تو کبابست کباب دلدار ز درد ما اگر خاموش است در خاموشی دو صد…

ادامه مطلب

دلتنگم و دیدار تو درمان منست

دلتنگم و دیدار تو درمان منست بیرنگ رخت زمانه زندان منست بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر…

ادامه مطلب

دوش از سر عاشقی و از مشتاقی

دوش از سر عاشقی و از مشتاقی می‌کردم التماس می از ساقی چون جاه و جمال خویش بنمود به من من نیست شدم بماند ساقی…

ادامه مطلب

با عشق روان شد از عدم مرکب ما

با عشق روان شد از عدم مرکب ما روشن ز شراب وصل دائم شب ما زان می که حرام نیست در مذهب ما تا صبح…

ادامه مطلب

دی بود چنان دولت و جان افروزی

دی بود چنان دولت و جان افروزی و امروز چنین آتش عالم سوزی افسوس که در دفتر ما دست خدا آن را روزی نبشت این…

ادامه مطلب

رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو

رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو تا با تو چرا رود به گرمابه فرو آن در سر زلف تو چرا آویزد وین بر…

ادامه مطلب

روز شادیست غم چرا باید خورد

روز شادیست غم چرا باید خورد امروز می از جام وفا باید خورد چند از کف خباز و سفا رزق خوریم یکچند هم از کف…

ادامه مطلب

روی چو مهت پیش چراغ اولی‌تر

روی چو مهت پیش چراغ اولی‌تر روی حبشی کرده به داغ اولی‌تر این حلقه چو باغست تو بلبل ما را رقص بلبل میان باغ اولی‌تر

ادامه مطلب

زاهد بودی ترانه گویت کردم

زاهد بودی ترانه گویت کردم خاموش بدی فسانه گویت کردم اندر عالم نه نام بودت نه نشان ننشاندمت و نشانه گویت کردم

ادامه مطلب

سر در خاک آستان تو نهم

سر در خاک آستان تو نهم دل در خم زلف دلستان تو نهم جانم به لب آمده است لب پیش من آر تا جان به…

ادامه مطلب

سرهای درختان گل رعنا چیدند

سرهای درختان گل رعنا چیدند آن یعقوبان یوسف خود را دیدند ایام زمستان چو سیه پوشیدند آخر ز پس نوحه‌گری خندیدند

ادامه مطلب

شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید

شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید چون بچهٔ خرد آستین برخاید چون دید مرا کنار را بگشاید چون باز جهد مرغ دلم برباید

ادامه مطلب