آن زلف که او به بوی مرزَنگوش است

آن زلف که او به بوی مرزَنگوش است گه بر جَبَه است و گه به زیر گوش است زین باز عجبتر آن لب خاموش است…

ادامه مطلب

با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه

با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه از روز و شب جهان نبودم آگاه بنمود چو چشم بد فروبست آن ماه شبهای فراق…

ادامه مطلب

چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت

چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت وین یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت چون جای دگر نهاد میباید رخت نزدیک خردمند چه…

ادامه مطلب

شاه حبش است زلفت ای بدر منیر

شاه حبش است زلفت ای بدر منیر از عنبر تاج دارد از لاله سریر تو شسته همی کنی گل سرخ بقیر من شسته همی کنم…

ادامه مطلب

معشوقۀ خانگی بکاری ناید

معشوقۀ خانگی بکاری ناید کو دل ببرد رخ بکسی ننماید معشوقه خراباتی و مطرب باید تا نیم شبان آید و کوبان آید

ادامه مطلب

آمد برِ من که؟ یار. کی؟ وقت سحر

آمد برِ من که؟ یار. کی؟ وقت سحر ترسنده. ز که؟ ز خصم. خصمش که؟ پدر دادمش دو بوسه. بر کجا؟ بر لب بر لب…

ادامه مطلب

بر چهرۀ خوبت آفرین کرده کسی

بر چهرۀ خوبت آفرین کرده کسی کس با تو شود ازین جهان دسترسی گر میزنم از آتش عشقت نفسی تا سوخته در جهان نمانند بسی

ادامه مطلب

چون نار رخی ز نور پر مایه که دید؟

چون نار رخی ز نور پر مایه که دید؟ گسترده به روز بر، ز شب سایه که دید؟ بر توبه از گناه پیرایه که دید؟…

ادامه مطلب

شمشاد قد و نوش لب و عاج بری

شمشاد قد و نوش لب و عاج بری سنگین دل و سیمین ذقن و زر کمری هم سرو روان و هم بت کاشغری مر حورا…

ادامه مطلب

من گفت نیارم که تو ماهی صنما

من گفت نیارم که تو ماهی صنما روشن بتو گشت ماه و ماهی صنما من شاه جهان مرا تو شاهی صنما فرمانت روا بهر چه…

ادامه مطلب

آمد به سمرقند شه از رغم عدو

آمد به سمرقند شه از رغم عدو اینک ملک مشرق بدخواهش کو گریبغو و جیحونش نظر دید افزون پل بر جیحون نهاد و غل بر…

ادامه مطلب

بت گونه از آن بت حصاری گیرد

بت گونه از آن بت حصاری گیرد شب گونه از آن زلف بخاری گیرد آن دل که بسش عزیز میداشتمی کی دانستم ز من بخواری…

ادامه مطلب

چون مهره بروی تخته نردیم همه

چون مهره بروی تخته نردیم همه گاهی جمعیم و گاه فردیم همه سرگشتۀ چرخ لاجوردیم همه تا درنگرید درنوردیم همه

ادامه مطلب

شبها چو ز روز وصل او یاد کنم

شبها چو ز روز وصل او یاد کنم تا روز هزار گونه فریاد کنم ترسم که شب اجل امانم ندهد تا باز بروز وصل دل…

ادامه مطلب

من گفت نیارم که تو ماهی صنما

من گفت نیارم که تو ماهی صنما روشن بتو گشت ماه و ماهی صنما من شاه جهان مرا تو شاهی صنما فرمانت روا بهر چه…

ادامه مطلب

ای دل چو بغمهای جهان درمانم

ای دل چو بغمهای جهان درمانم از دیده سرشکهای رنگین رانم خود را چه دهم عشوه یقین میدانم کاندر سر دل بآخر جانم

ادامه مطلب

با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه

با روز رخ تو گرچه ای دوست چو ماه از روز و شب جهان نبودم آگاه بنمود چو چشم بد فروبست آن ماه شبهای فراق…

ادامه مطلب

حورات نخوانم که تو را عار بود

حورات نخوانم که تو را عار بود حورا برِ تو نگار دیوار بود آن را که چنین لطیف دیدار بود حقا که بر او عشق…

ادامه مطلب

شنگرف چکانیده ترا بر شکرست

شنگرف چکانیده ترا بر شکرست مشکین زلفت شکسته گرد قمرست حورات مگر مادر و غلمان پدرست کاین صورت تو ز آدمی خوبترست

ادامه مطلب

هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام

هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام هم روی نکو داری و هم نیکونام دو لب چو مدام داری و زلف چو دام من مانده…

ادامه مطلب

آن لب نمزم گرچه مرا آن سازد

آن لب نمزم گرچه مرا آن سازد زیرا که شکر چون بمزی بگدازد چشمم ز غمانش زرگری آغازد تا بگدازد عقیق و بر زر یازد

ادامه مطلب

بر آتش هجر عمری ار بنشینم

بر آتش هجر عمری ار بنشینم خاک در تو همی بدل بگزینم از باد همه نسیم زلفت بویم در آب همه خیال رویت بینم

ادامه مطلب

چون نار رخی ز نور پر مایه که دید؟

چون نار رخی ز نور پر مایه که دید؟ گسترده به روز بر، ز شب سایه که دید؟ بر توبه از گناه پیرایه که دید؟…

ادامه مطلب

شنگرف چکانیده ترا بر شکرست

شنگرف چکانیده ترا بر شکرست مشکین زلفت شکسته گرد قمرست حورات مگر مادر و غلمان پدرست کاین صورت تو ز آدمی خوبترست

ادامه مطلب

منگر تو بدو تا نشود دلت از راه

منگر تو بدو تا نشود دلت از راه ور سیر شدی ز دل برو کن تو نگاه ور درد نخواهی تو برو عشق مخواه عشق…

ادامه مطلب

آفاق بپای آه ما فرسنگیست

آفاق بپای آه ما فرسنگیست وز آتش ما سپهر دود آهنگیست در پای امید ماست هر جا خاریست بر شیشۀ عمر ماست هرجا سنگیست

ادامه مطلب

بت گونه از آن بت حصاری گیرد

بت گونه از آن بت حصاری گیرد شب گونه از آن زلف بخاری گیرد آن دل که بسش عزیز میداشتمی کی دانستم ز من بخواری…

ادامه مطلب

خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری

خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری جان شده را بمردگان باز بری گوئی که دم پیمبر…

ادامه مطلب

فریاد کنم زان سر زلف تو بسی

فریاد کنم زان سر زلف تو بسی کو کرد جهان بر دل من چون قفسی

ادامه مطلب

وز دست همی در گذرد کارم ازو

وز دست همی در گذرد کارم ازو آن دل که بدست بت گرفتارم ازو بیزار شدست از من و من زارم ازو دل نه ،…

ادامه مطلب

اندر شکن زلف مرا بشکستی

اندر شکن زلف مرا بشکستی وندر بندش دل مرا دربستی گوئی که رسول نزد من چفرستی دل باز فرست کز رسولم رستی

ادامه مطلب

بر چهرۀ خوبت آفرین کرده کسی

بر چهرۀ خوبت آفرین کرده کسی کس با تو شود ازین جهان دسترسی گر میزنم از آتش عشقت نفسی تا سوخته در جهان نمانند بسی

ادامه مطلب

حورات نخوانم که تو را عار بود

حورات نخوانم که تو را عار بود حورا برِ تو نگار دیوار بود آن را که چنین لطیف دیدار بود حقا که بر او عشق…

ادامه مطلب

شمشاد قد و نوش لب و عاج بری

شمشاد قد و نوش لب و عاج بری سنگین دل و سیمین ذقن و زر کمری هم سرو روان و هم بت کاشغری مر حورا…

ادامه مطلب

هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام

هم غالیه زلفینی و هم سیم اندام هم روی نکو داری و هم نیکونام دو لب چو مدام داری و زلف چو دام من مانده…

ادامه مطلب

اندر شکن زلف مرا بشکستی

اندر شکن زلف مرا بشکستی وندر بندش دل مرا دربستی گوئی که رسول نزد من چفرستی دل باز فرست کز رسولم رستی

ادامه مطلب

بر لاله ز مشگ زلف را گاه زدی

بر لاله ز مشگ زلف را گاه زدی وز شب دو هزار حلقه بر ماه زدی بر غالیه ای ماه رهی راه زدی وین راه…

ادامه مطلب

خورشید خراسان و خدیو زابل

خورشید خراسان و خدیو زابل از نخشب و کش بهار گردد کابل غل بر یبغو نهاد و پل بر جیحون جیحون به پل دارد و…

ادامه مطلب

کی عیب سر زلف بت از کاستن است

کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است روز طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو…

ادامه مطلب

منگر تو بدو تا نشود دلت از راه

منگر تو بدو تا نشود دلت از راه ور سیر شدی ز دل برو کن تو نگاه ور درد نخواهی تو برو عشق مخواه عشق…

ادامه مطلب

آفاق بپای آه ما فرسنگیست

آفاق بپای آه ما فرسنگیست وز آتش ما سپهر دود آهنگیست در پای امید ماست هر جا خاریست بر شیشۀ عمر ماست هرجا سنگیست

ادامه مطلب

آیا که مرا تو دستگیری یا نه

آیا که مرا تو دستگیری یا نه فریاد رسی باین اسیری یا نه گفتی که ترا ببندگی بپذیرم خدمت کردم گر بپذیری یا نه

ادامه مطلب

خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری

خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری جان شده را بمردگان باز بری گوئی که دم پیمبر…

ادامه مطلب

فریاد کنم زان سر زلف تو بسی

فریاد کنم زان سر زلف تو بسی کو کرد جهان بر دل من چون قفسی

ادامه مطلب

وز دست همی در گذرد کارم ازو

وز دست همی در گذرد کارم ازو آن دل که بدست بت گرفتارم ازو بیزار شدست از من و من زارم ازو دل نه ،…

ادامه مطلب

ای رخ نه رخی ، که لالۀ سیرابی

ای رخ نه رخی ، که لالۀ سیرابی ای لب نه لبی ، بنوش در عنابی ای غمزه بجادوئی مگر قصابی تو غمزه نه ای…

ادامه مطلب

بر زلف مگر تهمت ناحق داری

بر زلف مگر تهمت ناحق داری زیرا که بر آتشش معلق داری گر ماه بغالیه مطوق داری چون رنگ لبان می مروق داری

ادامه مطلب

چون مهره بروی تخته نردیم همه

چون مهره بروی تخته نردیم همه گاهی جمعیم و گاه فردیم همه سرگشتۀ چرخ لاجوردیم همه تا درنگرید درنوردیم همه

ادامه مطلب

گر زلف ترا رخ تو منزل نشدی

گر زلف ترا رخ تو منزل نشدی تاریکی شب ز خلق زایل نشدی گر بر حکما وصف تو مشکل نشدی فرزانه ز دیدار تو بیدل…

ادامه مطلب

ای تیره شده آب بجوی تو ز تو

ای تیره شده آب بجوی تو ز تو وز خوی تو بر نخورد روی تو ز تو عشاق زمانه را فراغت داده است روی تو…

ادامه مطلب