ای همچو خر و گاو که و جو طلبت

ای همچو خر و گاو که و جو طلبت تا چند کند سایس گردون ادبت لب چند دراز میکنی سوی لبش هر گنده دهان چشیده…

ادامه مطلب

این چرخ و فلکها که حد بینش ماست

این چرخ و فلکها که حد بینش ماست در دست تصرف خدا کم ز عصاست هر ذره و قطره گر نهنگی گردد آن جمله مثال…

ادامه مطلب

این گردش را ز جان خود دزدیدم

این گردش را ز جان خود دزدیدم پیش از قالب به جان چنین گردیدم گویند مرا صبر و سکون اولیتر این صبر و سکون را…

ادامه مطلب

با تو قصص درد و فغان میگویم

با تو قصص درد و فغان میگویم ور گوش ببندی پنهان میگویم دانسته‌ام اینکه از غمم شاد شوی چندین غم دل با تو از آن…

ادامه مطلب

آن حلوائی که کم رسد زو به دهن

آن حلوائی که کم رسد زو به دهن چون دیگ بجوش آمده از وی دل من از غایت لطف آنچنان خوشخوارست کز وی دو هزار…

ادامه مطلب

با همت بازباش و با کبر پلنگ

با همت بازباش و با کبر پلنگ زیبا بگه شکار و پیروز به جنگ کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ کانجا همه آفتست و…

ادامه مطلب

بالای سر ار دست زند دو دستم

بالای سر ار دست زند دو دستم ای دلبر من عیب مکن سرمستم از چنبرهٔ زمانه بیرون جستم وز نیک و بد و سود و…

ادامه مطلب

بر زلف تو گر دست درازی کردم

بر زلف تو گر دست درازی کردم والله که حقیقت نه مجازی کردم من در سر زلف تو بدیدم دل خویش پس با دل خویش…

ادامه مطلب

برخیز و به نزد آن نکونام درآی

برخیز و به نزد آن نکونام درآی در صحبت آن یار دلارام درآی زین دام برون جه و در آن دام درآی از در اگرت…

ادامه مطلب

بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ

بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم…

ادامه مطلب

بیدف بر ما میا که ما در سوریم

بیدف بر ما میا که ما در سوریم برخیز و دهل بزن که ما منصوریم مستیم نه مست بادهٔ انگوریم از هرچه خیال کرده‌ای ما…

ادامه مطلب

بیگانه شوی ز صحبت بیگانه

بیگانه شوی ز صحبت بیگانه بشنو سخن راست از این دیوانه صد خانه پر از شهد کنی چون زنبور گر زانکه جدا کنی ز اینان…

ادامه مطلب

پیران خرابات غمت بسیارند

پیران خرابات غمت بسیارند چون چشم تو هم خفته و هم بیدارند بفرست شراب کاندلشدگان نه مست حقیقتند و نی هشیارند

ادامه مطلب

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست ایمن منشین که بت‌پرستی باقیست گیرم بت پندار شکستی آخر آن بت که ز پندار برستی باقیست

ادامه مطلب

تا خاک قدوم هر مقدم نشوی

تا خاک قدوم هر مقدم نشوی سالار سپاه نفس و آدم نشوی تا از من و مای خود مسلم نشوی با این ملکان محروم و…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که من دوئی می‌بینم

تا ظن نبری که من دوئی می‌بینم هر لحظه فتوحی بنوی می‌بینم جان و دل من جمله توئی می‌دانم چشم و سر من جمله توئی…

ادامه مطلب

تا هشیاری به طعم مستی نرسی

تا هشیاری به طعم مستی نرسی تا تن ندهی به جان پرستی نرسی تا در غم عشق دوست چون آتش و آب از خود نشوی…

ادامه مطلب

تو شاه دل منی و شاهی میکن

تو شاه دل منی و شاهی میکن نوشت بادا ظلم سپاهی میکن بر کف داری شراب و جامی که مپرس آن را بده و تو…

ادامه مطلب

جان روز چو مار است به شب چون ماهی

جان روز چو مار است به شب چون ماهی بنگر که تو با کدام جان همراهی گه با هاروت ساحر اندر چاهی گه در دل…

ادامه مطلب

جانی که حریف بود بیگانه شده است

جانی که حریف بود بیگانه شده است عقلی که طبیب بود دیوانه شده است شاهان همه گنجها بویرانه نهند ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده…

ادامه مطلب

چشم تو هزار سحر مطلق دارد

چشم تو هزار سحر مطلق دارد هر گوشه هزار جان معلق دارد زلفت کفر است و دین رخ چون قمرست از کفر نگر که دین…

ادامه مطلب

چون بت رخ تست بت‌پرستی خوشتر

چون بت رخ تست بت‌پرستی خوشتر چون باده ز جام تست مستی خوشتر در هستی عشق تو چنین نیست شدم کان نیستی از هزار هستی…

ادامه مطلب

چون زیر افکند در عراق آمیزد

چون زیر افکند در عراق آمیزد دل عقل کند رها ز تن بگریزد من آتشم و چو درد می برخیزم هر آتش را که درد…

ادامه مطلب

چون می‌دانی که از نکوئی دورم

چون می‌دانی که از نکوئی دورم گر بگریزم ز نیکوان معذورم او همچو عصا کش است و من نابینا من گام به خود نمیزنم مأمورم

ادامه مطلب

حسنت که همه جهان فسونش بگرفت

حسنت که همه جهان فسونش بگرفت درد حسد حسود چونش بگرفت سرخی رخت ز گرمی و خشکی نیست از بس عاشق که کشت خونش بگرفت

ادامه مطلب

خواهی که مقیم و خوش شوی با ما تو

خواهی که مقیم و خوش شوی با ما تو از سر بنه آن وسوسه و غوغا تو آنگاه تو چنان شوی که بودی با من…

ادامه مطلب

خون دلبر من میان دلداران نیست

خون دلبر من میان دلداران نیست او را چون جهان هلاکت و پایان نیست گر خیره‌سری زنخ زند گو میزن معشوق ازین لطیفتر امکان نیست

ادامه مطلب

در بادیهٔ عشق تو کردم سفری

در بادیهٔ عشق تو کردم سفری تا بو که بیایم ز وصالت خبری در هر منزل که می‌نهادم قدمی افکنده تنی دیدم و افتاده سری

ادامه مطلب

در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو

در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو انگشت گزان درآمدم از در تو انگشت زنان برون شدم…

ادامه مطلب

در دایرهٔ وجود موجود علیست

در دایرهٔ وجود موجود علیست اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علیست

ادامه مطلب

در سلسله‌ات هر آنکه پا بست شود

در سلسله‌ات هر آنکه پا بست شود گر فانی و گر نیست بود هست شود می‌فرمائی که بی‌خود و مست مشو ناچار هر آنکه می‌خورد…

ادامه مطلب

در عشق توم وفا قرین می‌باید

در عشق توم وفا قرین می‌باید وصل تو گمانست، یقین می‌باید کار من دل خواسته در خدمت تو بد نیست ولیکن به ازین می‌باید

ادامه مطلب

در کوی غم تو صبر بیفرمانست

در کوی غم تو صبر بیفرمانست در دیده ز اشک تو بر او حرمانست دل راز تو دردهای بیدرمانست با این همه راضیم سخن در…

ادامه مطلب

در وصل جمالش گل خندان منست

در وصل جمالش گل خندان منست در هجر خیالش دل و ایمان منست دل با من ومن با دل ازو درجنگیم هریک گوئیم که آن…

ادامه مطلب

دشنام که از لب تو مهوش باشد

دشنام که از لب تو مهوش باشد چون لعل بود که اصلش آتش باشد بر گوی که دشنام تو دلکش باشد هر باد که بر…

ادامه مطلب

دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است

دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است جان میطلبد نمیدهم روزی چند جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است

ادامه مطلب

دلدار به زیر لب بخواند چیزی

دلدار به زیر لب بخواند چیزی دیوانه شوی عقل نماند چیزی یارب چه فسونست که او می‌خواند کاندر دل سنگ می‌نشاند چیزی

ادامه مطلب

با دشمن تو چو یار بسیار نشست

با دشمن تو چو یار بسیار نشست با یار نشایدت دگربار نشست پرهیز از آن گلی که با خار نشست بگریز از آن مگس که…

ادامه مطلب

با صورت دین صورت زردشت کشی

با صورت دین صورت زردشت کشی چون خر نخوری نبات و بر پشت کشی گر آینه زشتی ترا بنماید دیوانه شوی بر آینه مشت کشی

ادامه مطلب

دی مست بدی دلا و چست و سفری

دی مست بدی دلا و چست و سفری امروز چه خورده‌ای که از دی بتری رقصان شده سر سبز مثال شجری یا حاجب خورشید بسان…

ادامه مطلب

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند بیرون آمد بنزد من خنداخند اندر بر خود کشید نیکم چون قند کای عاشق و ای عارف و ای دانشمند

ادامه مطلب

روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست

روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست هر روز به دولتت به از دینهٔ ماست گر چرخ و هزار چرخ در کینهٔ ماست غم نیست چو…

ادامه مطلب

رویت بینم بدر من آن را دانم

رویت بینم بدر من آن را دانم وانجا که توئی صدر من آن را دانم وانشب که ترا بینم ای رونق عید از عمر شب…

ادامه مطلب

زاهد بودم ترانه گویم کردی

زاهد بودم ترانه گویم کردی سر فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی سجاده‌نشین با وقارم دیدی بازیچهٔ کودکان کویم کردی

ادامه مطلب

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید با نالهٔ او بگرد دلها بروید در پرده چه گفت اگر بدو میگروید یعنی که ز پرده هیچ بیرون…

ادامه مطلب

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش کاندر سر او غرور بازان…

ادامه مطلب

شادی شادی و ای حریفان شادی

شادی شادی و ای حریفان شادی زان سوسن آزاد هزار آزادی می‌گفت که دادی عاشقی من دادم آری دادی مها و دادی دادی

ادامه مطلب

شب گشت که خلقان همه در خواب روند

شب گشت که خلقان همه در خواب روند مانندهٔ ماهی همه در آب روند چون روز شود جانب اسباب روند قوم دگری بسوی وهاب روند

ادامه مطلب

صبح آمد و وقت روشنائی آمد

صبح آمد و وقت روشنائی آمد شبخیزان را دم جدائی آمد آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب وقت هوس شکر ربائی آمد

ادامه مطلب

عارف چو گل و جز گل خندان نبود

عارف چو گل و جز گل خندان نبود تلخی نکند عادت قند آن نبود مصباح زجاجه است جان عارف پس شیشه بود زجاجه سندان نبود

ادامه مطلب