ای یار به انکار سوی ما نگران

ای یار به انکار سوی ما نگران زیرا که نخورده‌ای از آن رطل گران از شادی من بهشت گردیده جهان غم مسخرهٔ منست و میر…

ادامه مطلب

این روزه چو غربال به بیزد جان را

این روزه چو غربال به بیزد جان را پیدا آرد قراضهٔ پنهان را جانی که کند خیره مه تابان را بی‌پرده شود نور دهد کیوان…

ادامه مطلب

این گرمابه که خانهٔ دیوانست

این گرمابه که خانهٔ دیوانست خلوتگه و آرامگه شیطانست دروی پریی، پری رخی پنهانست پس کفر یقین کمینگه ایمانست

ادامه مطلب

آن باده که بر جسم حرامست حرام

آن باده که بر جسم حرامست حرام بر جان مجرد آن مدامست مدام در ریز مگو که این تمامست تمام آغاز و تمام ما کدامست…

ادامه مطلب

با عشق نشین که گوهر کان تو است

با عشق نشین که گوهر کان تو است آنکس را جو که تا ابد آن تو است آنرا بمخوان جان که غم جان تو است…

ادامه مطلب

باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت

باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت یار آمد و می در قدح یاران ریخت از سنبل تر رونق عطاران برد وز نرگس مست…

ادامه مطلب

بد می‌کنی و نیک طمع می‌داری

بد می‌کنی و نیک طمع می‌داری هم بد باشد سزای بدکرداری با اینکه خداوند کریم و است و رحیم گندم ندهد بار چو جو می‌کاری

ادامه مطلب

بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی

بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی می‌خفت خرد بر رخ او آب زدی دادی همه را به وعده خواب خرگوشی وز تیغ فراق گردن خواب…

ادامه مطلب

بردار حجابها به یکبار امشب

بردار حجابها به یکبار امشب یک موی ز هر دو کون مگذار امشب دیروز حدیث جان و دل می‌گفتی پیش تو نهیم کشته و زار…

ادامه مطلب

بنمای به من رخت بکن مردمی

بنمای به من رخت بکن مردمی تا لاف زنم که دیده‌ام خرمی ای جان جهان از تو چه باشد کمی کز دیدن تو شاد شود…

ادامه مطلب

بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد

بیدار شو ای دل که جهان می‌گذرد وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد در منزل تن مخسب و غافل منشین کز منزل عمر کاروان میگذرد

ادامه مطلب

بیگانه مگیرید مرا زین کویم

بیگانه مگیرید مرا زین کویم در کوی شما خانهٔ خود می‌جویم دشمن نیم ارچند که دشمن رویم اصلم ترکست اگرچه هندی گویم

ادامه مطلب

پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا

پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا تن خرقه و اندر او دل ما صوفی عالم همه…

ادامه مطلب

تا تن نبری دور زمانم کشته است

تا تن نبری دور زمانم کشته است آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است او نیست عجب که دشمن جانش کشت من بوالعجبم که جان جانم…

ادامه مطلب

تا در دل من عشق تو اندوخته شد

تا در دل من عشق تو اندوخته شد جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد شعر…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که این زمین بیهوشست

تا ظن نبری که این زمین بیهوشست بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست چون دیک هزار کف بسر می‌آرد تا خلق ندانند که او در…

ادامه مطلب

تمکین و قرار من که دارد در عشق

تمکین و قرار من که دارد در عشق مستی و خمار من که دارد در عشق من در طلب آب و نگارم چون باد کار…

ادامه مطلب

توبه چکنم که توبه‌ام سایهٔ تست

توبه چکنم که توبه‌ام سایهٔ تست بار سر توبه جمله سرمایهٔ توست بدتر گنهی بپیش تو توبه بود کو آن توبه که لایق پایهٔ تست

ادامه مطلب

جان کیست که او بدیده کار تو کند

جان کیست که او بدیده کار تو کند یا دیده و دل که او شکار تو کند گر از سر گور من برآید خاری آن…

ادامه مطلب

جانی که در او دو صد جهان میدانم

جانی که در او دو صد جهان میدانم گوئیکه فلانست و فلان میدانم او شاهد حضرتست و حق نیک غیور هر چشم که بسته گشت…

ادامه مطلب

چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی

چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی گر دلبندی هزار خون کردستی از پای درآمد دل و دل پای نداشت از دست کسی که او ندارد…

ادامه مطلب

چون بدنامی بروزگاری افتد

چون بدنامی بروزگاری افتد مرد آن نبود که نامداری افتد گر در خواهی ز قعر دریا بطلب کان کف باشد که بر کناری افتد

ادامه مطلب

چون روز وصال یار ما نیست پدید

چون روز وصال یار ما نیست پدید اندک اندک ز عشق باید ببرید میگفت دلم که این محالست محال سر پیش فکنده زیر لب میخندید

ادامه مطلب

چون نیشکر است این نیت ای نائی

چون نیشکر است این نیت ای نائی شیرین نشود خسرو ما گر نائی هر صبحدم آدم که هر صبحدمی از عالم پیر بردمد برنائی

ادامه مطلب

خاک قدمت سعادت جان من است

خاک قدمت سعادت جان من است خاک از قدمت همه گل و یاسمن است سر تا قدمت خاک ز تو میرویند زان خاک قدم چه…

ادامه مطلب

خود را چو دمی ز یار محرم یابی

خود را چو دمی ز یار محرم یابی در عمر نصیب خویش آن دم یابی زنهار که ضایع نکنی آن دم را زیرا که دگر…

ادامه مطلب

خیزید که آن یار سعادت برخاست

خیزید که آن یار سعادت برخاست خیزید که از عشق غرامت برخاست خیزید که آن لطیف قامت برخاست خیزید که امروز قیامت برخاست

ادامه مطلب

در باغ در نیامدم گرد آور

در باغ در نیامدم گرد آور درویش و تهی روم من راهگذر خواهی که برون روم مرا بگشا در ور نگشائی گمان بد نیز مبر

ادامه مطلب

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او از دیدهٔ من روان…

ادامه مطلب

در دست اجل چو درنهم من پائی

در دست اجل چو درنهم من پائی در کتم عدم در افکنم غوغائی حیران گردد عدم که هرگز جائی در هر دو جهان نیست چنین…

ادامه مطلب

در صحبت حق خموش میباید بود

در صحبت حق خموش میباید بود بی‌چشم و زبان و گوش میباید بود خواهی که خلاص یابی از زنده دلی با زنده‌دلان به هوش میباید…

ادامه مطلب

در عشق خلاصهٔ جنون از من خواه

در عشق خلاصهٔ جنون از من خواه جان رفته و عقل سرنگون از من خواه صد واقعهٔ روز فزون از من خواه صد بادیه پر…

ادامه مطلب

در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد

در گریهٔ خون مرا شکر خند تو کرد بی‌بند مرا از این جهان بند تو کرد می‌فرمائی که عهد و سوگند تو کو بی‌عهد مرا…

ادامه مطلب

درد و زخم ار زلف تو در چنگ آید

درد و زخم ار زلف تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید گوئیکه به صحرای بهشتم ببرند صحرای بهشت بر دلم تنگ…

ادامه مطلب

دشنامم ده که مست دشنام توام

دشنامم ده که مست دشنام توام مست سقط خوش خوش آشام توام زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر من رام توام رام توام رام توام

ادامه مطلب

دل رفت و سر راه دل استان بگرفت

دل رفت و سر راه دل استان بگرفت وز عشق دو زلف او بدندان بگرفت پرسید کی تو چون دهان بگشادم جست از دهنم راه…

ادامه مطلب

دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست

دلدار ز پرده‌ای کز آن سوسو نیست می‌گفت بد من ارچه آتش خو نیست چون دید مرا زود سخن گردانید کو آن منست این سخن…

ادامه مطلب

با دل گفتم ز دیگران بیش مباش

با دل گفتم ز دیگران بیش مباش رو مرهم ریش باش چون نیش مباش خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد بدگوی و بدآموز…

ادامه مطلب

دوش آمد آن خیال تو رهگذری

دوش آمد آن خیال تو رهگذری گفتم بر ما باش ز صاحب نظری تا صبح دو چشم من بگفتش بتری مهمان منی به آب چندانکه…

ادامه مطلب

دی می‌رفتی بر تو تو نظر می‌کردند

دی می‌رفتی بر تو تو نظر می‌کردند آنانکه به مذهب تناسخ فردند سوگند به اعتقاد خود می‌خوردند کاین یوسف ثانیست که باز آوردند

ادامه مطلب

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی بی‌درد چو گرد از میان برخیزی رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی دل پاره کنی ور سر…

ادامه مطلب

روزی به خرابات گذر می‌کردی

روزی به خرابات گذر می‌کردی کژ کژ به کرشمه‌ای نظر می‌کردی آنها که جهان زیر و زبر می‌کردند چون کار جهان زیر و زبر می‌کردی

ادامه مطلب

ز اول که مرا عشق نگارم بربود

ز اول که مرا عشق نگارم بربود همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود اکنون کم شد ناله عشقم بفزود آتش چو هوا گرفت کم گردد…

ادامه مطلب

زندان تو از نجات خوشتر باشد

زندان تو از نجات خوشتر باشد نفرین تو از نبات خوشتر باشد شمشیر تو از حیات خوشتر باشد ناسور تو از نوات خوشتر باشد

ادامه مطلب

سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو

سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو سرمایهٔ گرمیست مها آتش تو هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد رامش کند آن زلف خوش سرکش تو

ادامه مطلب

سنبل چو سر عقاب زلف تو نداشت

سنبل چو سر عقاب زلف تو نداشت در عالم حسن آب زلف تو نداشت هرچند که لاف آبداری میزد پیچید بس و تاب زلف تو…

ادامه مطلب

شادی همه طالبان که مطلوب رسید

شادی همه طالبان که مطلوب رسید داد ای همه عاشقان که محبوب رسید آن صحت رنجهای ایوب رسید آن یوسف صد هزار یعقوب رسید

ادامه مطلب

شد کودکی و رفت جوانی ز جوان

شد کودکی و رفت جوانی ز جوان روز پیری رسید بر پر ز جهان هر مهمانرا سه روز باشد پیمان ای خواجه سه روز شد…

ادامه مطلب

صد بار ز سر برفت عقلم و آمد

صد بار ز سر برفت عقلم و آمد تا کی ز می شیفتگان آشامد از کار بماندم وز بیکاری نیز تا عاقبت کار کجا انجامد

ادامه مطلب

عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود

عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود در مذهب عشق کفر و ایمان نبود در عشق تن و عقل و دل و جان نبود هرکس…

ادامه مطلب