ای هر بیدار با خبرهای تو خفت

ای هر بیدار با خبرهای تو خفت ای هرکه بخفت در بر لطف تو خفت ای آنکه بجز تو نیست پیدا و نهفت از بیم…

ادامه مطلب

این آتش عشق می‌پزاند ما را

این آتش عشق می‌پزاند ما را هر شب به خرابات کشاند ما را با اهل خرابات نشاند ما را تا غیر خرابات نداند ما را

ادامه مطلب

این عشق شهست و رایتش پیدا نیست

این عشق شهست و رایتش پیدا نیست قرآن حقست و آیتش پیدا نیست هر عاشق از این صیاد تیری خورده است خون میرود و جراحتش…

ادامه مطلب

این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل

این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل هرچند که راهیست ز دل جانب دل در چشم تو نیستم تو در چشم منی تو مردم…

ادامه مطلب

آن تاق که نیست جفتش اندر آفاق

آن تاق که نیست جفتش اندر آفاق با بنده بباخت تاق و جفتی به وفاق پس گفت مرا که تاق خواهی یا جفت گفتم به…

ادامه مطلب

با من ترش است روی یار قدری

با من ترش است روی یار قدری شیرین‌تر از این ترش ندیدم شکری بیزار شود شکر ز شیرینی خویش گر زان شکر ترش بیابد خبری

ادامه مطلب

بازآی که تا به خود نیازم بینی

بازآی که تا به خود نیازم بینی بیداری شبهای درازم بینی نی نی غلطم که خود فراق تو مرا کی زنده رها کند که بازم…

ادامه مطلب

بر بوی وفا دست زنانت باشم

بر بوی وفا دست زنانت باشم در وقت جفا دست گرانت باشم با این همه اندیشه کنانت باشم تا حکم تو چیست آنچنانت باشم

ادامه مطلب

بر ما رقم خطا پرستی همه هست

بر ما رقم خطا پرستی همه هست بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست ای دوست چو از میانه مقصود توئی جای گله…

ادامه مطلب

بستم سر خم باده و بوی برفت

بستم سر خم باده و بوی برفت آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت خون دلها ز بوش چون جوی برفت زان سوی که…

ادامه مطلب

بوئی ز تو و گل معطر نی نی

بوئی ز تو و گل معطر نی نی با دیدنت آفتاب و اختر نی نی گوئی که شب است سوی روزن بنگر گر تو بروی…

ادامه مطلب

بیرون نگری صورت انسان بینی

بیرون نگری صورت انسان بینی خلقی عجب از روم و خراسان بینی فرمود که ارجعی رجوع آن باشد بنگر به درون که بجز انسان بینی

ادامه مطلب

بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت

بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت مه نور از آن گرفت کز شب نرمید گل بوی از آن یافت…

ادامه مطلب

تا آتش و آب عشق بشناخته‌ام

تا آتش و آب عشق بشناخته‌ام در آتش دل چو آب بگداخته‌ام مانند رباب دل بپرداخته‌ام تا زخمهٔ زخم عشق خوش ساخته‌ام

ادامه مطلب

تا چند از این غرور بسیار ترا

تا چند از این غرور بسیار ترا تا کی ز خیال هر نمودار ترا سبحان‌الله که از تو کاری عجب است تو هیچ نه و…

ادامه مطلب

تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم

تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم ارواح ترا سجده‌کنان میگویند چون پیش تو مردیم همه…

ادامه مطلب

تا کی باشی ز دور نظارهٔ ما

تا کی باشی ز دور نظارهٔ ما ما چاره‌گریم و عشق بیچاره ما جان کیست کمینه طفل گهوارهٔ ما دل کیست یکی غریب آوارهٔ ما

ادامه مطلب

تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم

تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم آن کف که به خون عشق آلودستی بر ما میزن که بر…

ادامه مطلب

جامی که بگیرم میش انوار بود

جامی که بگیرم میش انوار بود بینی که بگویم همه اسرار بود در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من بی‌پرده مرا ضیاء دلدار بود

ادامه مطلب

جانم دارد ز عشق جان‌افزائی

جانم دارد ز عشق جان‌افزائی از سوداها لطیفتر سودائی وز شهر تنم چو لولیان آواره است هر روز به منزلی و هر شب جائی

ادامه مطلب

جانیست غذای او غم و اندیشه

جانیست غذای او غم و اندیشه جانی دگر است همچو شیر بیشه اندیشه چو تیشه است گزافه مندیش هان تا نزنی تو پای خود را…

ادامه مطلب

چندان گفتی که از بیان بگذشتی

چندان گفتی که از بیان بگذشتی چندان گشتی بگرد آن کان گشتی کشتی سخن در آب چندان راندی نی تخته بماند نی تو و نی…

ادامه مطلب

چون خار بکاری رخ گل می‌خاری

چون خار بکاری رخ گل می‌خاری تا گل ناری بر ندهد گلناری فعل تو چو تخم و این جهان طاهون است تا خشت بر آسیا…

ادامه مطلب

چون صبح ولای حق دمیدن گیرد

چون صبح ولای حق دمیدن گیرد جان در تن زندگان پریدن گیرد حایی برسد مرد که در هر نفسی بی‌زحمت چشم دوست دیدن گیرد

ادامه مطلب

حاشا که به ماه گویمت میمانی

حاشا که به ماه گویمت میمانی یا چون قد تو سرو بود بستانی مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست در سرو کجاست جنبش روحانی

ادامه مطلب

خواهم که دلم با غم هم‌خو باشد

خواهم که دلم با غم هم‌خو باشد گر دست دهد غمش چه نیکو باشد هان ای دل بی‌دل غم او دربر گیر تا چشم زنی…

ادامه مطلب

خورشید مگر بسته به پیشت میرد

خورشید مگر بسته به پیشت میرد وان ماه جگر خسته به پیشت میرد وان سرو و گل رسته به پیشت میرد وین دلشده پیوسته به…

ادامه مطلب

دایم ز ولایت علی برخواهم گفت

دایم ز ولایت علی برخواهم گفت چون روح قدس نادعلی خواهم گفت تا روح شود غمی که بر جان منست کل هم و غم سینجلی…

ادامه مطلب

در بتکده تا خیال معشوهٔ ما است

در بتکده تا خیال معشوهٔ ما است رفتن به طواف کعبه در عین خطا است گر کعبه از او بوی ندارد کنش است با بوی…

ادامه مطلب

در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم

در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم گر جنگ کنی بکن در آن جنگ خوشم ننگست ملامت بره عشق ترا من نام گرو کردم…

ادامه مطلب

در راه طلب رسیده‌ای میباید

در راه طلب رسیده‌ای میباید دامان ز جهان کشیده‌ای میباید بی‌چشمی خویش را دوا کنی ور نی عالم همه او است دیده‌ای میباشد

ادامه مطلب

در عشق اگرچه که قدم بر قدم است

در عشق اگرچه که قدم بر قدم است آنست قدم که آنقدم از قدم است در خانهٔ نیست هست بینی بسیار می‌مال دو چشم را…

ادامه مطلب

در عشق هر آن که برگزیند چیزی

در عشق هر آن که برگزیند چیزی از نفس هوس بر او نشیند چیزی عشق آینه است هرکه در وی بیند جز ذات و صفات…

ادامه مطلب

در مغز فلک چو عشق تو جا گیرد

در مغز فلک چو عشق تو جا گیرد تا عرش همه فتنه و غوغا گیرد چون روح شود جهان نه بالا و نه زیر چون…

ادامه مطلب

درویشان را عار بود محتشمی

درویشان را عار بود محتشمی واندر دلشان بار بود محتشمی اندر ره دوست فقر مطلق خوشتر کاندر ره او خوار بود محتشمی

ادامه مطلب

دل داد مرا که دلستان را بزدم

دل داد مرا که دلستان را بزدم آن را که نواختم همان را بزدم جانیکه بر آن زنده‌ام و خندانم دیوانه شدم چنانکه جان را…

ادامه مطلب

دل میگوید که نقد این باغ دریم

دل میگوید که نقد این باغ دریم امروز چریدیم و به شب هم بچریم لب میگزدش عقل که گستاخ مرو گرچه در رحمت است زحمت…

ادامه مطلب

دل‌ها به سماع بیقرار افتادند

دل‌ها به سماع بیقرار افتادند چون ابر بهار پر شرار افتادند ای زهرهٔ عیش کف رحمت بگشای کاین مطرب و کف و دف ز کار…

ادامه مطلب

با روز بجنگیم که چون روز گذشت

با روز بجنگیم که چون روز گذشت چون سیل به جویبار و چون باد بدشت امشب بنشینیم چون آن مه بگرفت تا روز همی زنیم…

ادامه مطلب

دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی

دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی امشب به دغل بهر سوئی میافتی گفتم که مرا تا به قیامت جفتی گو آن سخنی که وقت مستی گفتی

ادامه مطلب

دیوانه میان خلق پیدا باشد

دیوانه میان خلق پیدا باشد زیرا که سوار اسب سودا باشد دیوانه کسی بود که او را نشناخت دیوانه به نزد ما شناسا باشد

ادامه مطلب

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین…

ادامه مطلب

روزیکه بود دلت ز جان پر از درد

روزیکه بود دلت ز جان پر از درد شکرانه هزاران جان فدا باید کرد کاندر ره عشق و عاشقی ای سره مرد بیشکر قفای نیکوان…

ادامه مطلب

زان ماه چهارده که بود اشراقی

زان ماه چهارده که بود اشراقی گشتم زر ده دهی من از براقی آن نیز ببرد از من تا هیچ شدم ار ده ببرد چهار…

ادامه مطلب

زین پیش اگر دم از جنون میزده‌ام

زین پیش اگر دم از جنون میزده‌ام وانگه قدم از چرا و چون میزده‌ام عمری بزدم این در و چون بگشادند دیدم ز درون در…

ادامه مطلب

سرگشته دلا به دوست از جان راهست

سرگشته دلا به دوست از جان راهست ای گمشده آشکار و پنهان راهست گر شش جهتت بسته شود باک مدار کز قعر نهادت سوی جانان…

ادامه مطلب

سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر

سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر آغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر

ادامه مطلب

شب چیست برای ما زمان نالش

شب چیست برای ما زمان نالش وان را که نه عاشق است او را مالش وان عاشق ناقصی که نوکار بود گوشش نشود گرم به…

ادامه مطلب

شمعی است دل مراد افروختنی

شمعی است دل مراد افروختنی چاکیست ز هجر دوست بردوختنی ای بی‌خبر از ساختن و سوختنی عشق آمدنی بود نه آموختنی

ادامه مطلب

صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم

صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم ای زهرهٔ ساقی دگر لاف نماند کز سور قرابهٔ تو بر…

ادامه مطلب