‎در فراق پسران – فرهاد و فرزاد

‎در فراق پسران – فرهاد و فرزاد
‎فصل گرما سپرى گشته و پائيزان ست
‎ديدهء من برخ شبنم و گل گريان ست
‎برگ زرينه كه از شاخه بجوبار افتد
‎زورقى هست كه در كشمكش طوفان ست
‎عيب تر دامنىء دختر انگور مكن
‎كه تر از اشك روانش يخن و دامان ست
‎سنبل از سيلى صرصر بكبودى زده هست
‎شمع محفل همه تن سوزد و گلريزان ست
‎تا بخاكستر پروانه دهد عرض شرار
‎بلبل از لانهء ويرانه جرس جنبان ست
‎پى آهو برگان گم شد و چون نگهت مصر
‎يوسف ماست كه در كوه كمر گريان ست
‎چشم فرهاد براه ديده فرزاد ز پى
‎پدر غمزده در دشت و دمن نالان ست
استاد احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *