شور محشر‎

شور محشر‎
خبر دارى چرا گل زود فرسود
‏‎از آنكو در گلستان خنده زد زود
‏‎تحول بين كه زير چرخ هر آن
‏‎شود نابود بود و بود نابود
جهان ما بسى نيرنگ دارد
به هر مژگان زدن صد رنگ دارد
گهى باشد تبسم را پزيره
زمانى بر جبين ارژنگ دارد
بيا اى نى نواى معذلت كيش
ازين بيش و كم گيتى ميانديش
مده از دست دامان خرد را
به پا شو كاروانى را فرا كيش
زبان نى به مردم راست گويد
كه دايم آنچه را دل خواست گويد
نواى را كه از دل مى تراود
دلاويز و اثر پيراست گويد
خوش آن حرفى كه از مغز دل خاست
بگوش هوش شور محشر آراست
سخن هاى كه از دل بر نخيزد
به سان دعوى نا مرد بيپاست
زنده ياد احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *