گر زانکه مرا فلک دهد مال فره

گر زانکه مرا فلک دهد مال فره بگشایم ازین کار فرو بسته گره ترکی بخرم که هر که بیند گوید ای خاک تو از خون…

ادامه مطلب

همان کز سگی زاهدی دیدمی

همان کز سگی زاهدی دیدمی همی بینم از خواجه خلم و خدو

ادامه مطلب

باران قطره قطره همی بارم ابروار

باران قطره قطره همی بارم ابروار هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل ز آن خیره…

ادامه مطلب

تا پای نهند بر سر حران

تا پای نهند بر سر حران با کون فراخ گنده و ژنده

ادامه مطلب

چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر

چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر از بیم بیفکند ز کفها شم شیر یارب که بمردی و تهور مثلش در معرکه با تیغ گزارد شم…

ادامه مطلب

ستبره بدند عاشقان بساق و میان

ستبره بدند عاشقان بساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش دیزه؟

ادامه مطلب

گر بدی آنکس که زی توام بفکندی

گر بدی آنکس که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی بفلاخن

ادامه مطلب

همان که بودی ازین پیش شاد گونه من

همان که بودی ازین پیش شاد گونه من کنون شدست دواج تو ای بدولی فاش

ادامه مطلب

با سرشگ سخای او کس را

با سرشگ سخای او کس را ننماید بزرگ رود فرب یاد کرد از لطیف طبعش بحر گشت پر در و عنبر اشهب باگران حلمش آشنا…

ادامه مطلب

تا مشک سیاه من سمن پوشیدست

تا مشک سیاه من سمن پوشیدست خون جگرم بدیده بر جوشیدست شیری که بکودکی لبم نوشیدست اکنون ز بناگوشم بر زوشیدست

ادامه مطلب

چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب

چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژب چو شیر صافی، پستانش بوده از پاشنگ

ادامه مطلب

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران

ادامه مطلب

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟

ادامه مطلب

همچون رطب اندام و چو روغنش سرین

همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست

ادامه مطلب

بامید قبولت بکر فکرم

بامید قبولت بکر فکرم چو بهر یوسف مصری زلیخا بانواع نفایس خویشتن را بسان نوعروسی کرده آسا کسی کز خدمتت دوری کند هیچ برو دشمن…

ادامه مطلب

تا روم ز هند لاجرم شاها

تا روم ز هند لاجرم شاها گیتی همه زیر باج وسا کردی

ادامه مطلب

خواجه بزرگست و مال دارد و نعمت

خواجه بزرگست و مال دارد و نعمت نعمت و مالی که کس نیابد از آن کام بخلش آنجا رسیده است که نگذاشت شوخ بگرمابه بان…

ادامه مطلب

شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم

شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست

ادامه مطلب

گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش

گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش با ریش شوم تر ببر ما هر آینه

ادامه مطلب

همی دوم بجهان اندر، از پی روزی

همی دوم بجهان اندر، از پی روزی دو پای پر شغه و مانده، با دل بریان

ادامه مطلب

ای گشته خجل آبحیات از دهنت

ای گشته خجل آبحیات از دهنت سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت صاحب نظری کجاست تا درنگرد صد یوسف مصر…

ادامه مطلب

تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو

تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو تا مرد پیری بپیش او مرد سیصد کلوک هر که موک مردمان جوید بشو گو خط دو…

ادامه مطلب

در تو دل خسته نظری تیز نکرد

در تو دل خسته نظری تیز نکرد کز دیده هزار گونه خونریز نکرد پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو خون گشت وز دوستیت…

ادامه مطلب

سبحان اله درین جوانی و هوس

سبحان اله درین جوانی و هوس روز و شبم اندیشه همین بودی بس کاندر پیری ز من بباید کس را خود پیر شدم مرا ببایست…

ادامه مطلب

ما در غم خویش غمگسار خویشیم

ما در غم خویش غمگسار خویشیم محنت زدگان روزگار خویشیم سرگشته و شوریده کار خویشیم صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم

ادامه مطلب

یاسمن آمد بمجلس، با بنفشه دست سود

یاسمن آمد بمجلس، با بنفشه دست سود حمله کردند و شکسته شد، سپاه با درنگ با سماع چنگ باش، از چاشتگه تا آن زمان کز…

ادامه مطلب

بخد و آن لب و دندانش بنگر

بخد و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یکی همچون پری در اوج خورشید یکی چون شایورد از گرد مهتاب

ادامه مطلب

جان مرا غمت هدف حادثات کرد

جان مرا غمت هدف حادثات کرد تا عشق سوی من نظر التفات کرد حال مرا و زلف پریشان خویش را در راه عاشقی رقم مشکلات…

ادامه مطلب

در جسم پیاله جان روانست روان

در جسم پیاله جان روانست روان در روح بجسم آن روانست روان در آب فسرده آتش سیال است در درج بلور لعل کانست روان

ادامه مطلب

شاه ابوالقاسم بن ناصر دین

شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار

ادامه مطلب

گفتم میان گشائی، گفتا که هیچ نایم

گفتم میان گشائی، گفتا که هیچ نایم زد دست بر کمربند، بگسست او پرنداخ

ادامه مطلب

از شرب مدام و لاف مشرب توبه

از شرب مدام و لاف مشرب توبه وز عشق بتان سیم غبغب توبه دل در هوس شراب و بر لب توبه زین توبهٔ نادرست یارب…

ادامه مطلب

بدان رسید که بر ما بزنده بودن ما

بدان رسید که بر ما بزنده بودن ما خدای وار همی منتی نهد هر خس

ادامه مطلب

جغد که با باز و با کلنگان پرد

جغد که با باز و با کلنگان پرد بشکندش پر و مرز گردد لت لت

ادامه مطلب

دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب

دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب انعام عام او بجهان همچنان رسد کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن صیت سخای او…

ادامه مطلب

قوی قلعه او که خاکش به پاکی

قوی قلعه او که خاکش به پاکی چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر پر از زرکانی و تیغ یمانی پر از شیر جنگی و…

ادامه مطلب

من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر

من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر تا نولم گژ بینی و کفته شده دندان

ادامه مطلب

یکی اژدهای دمنده چو بادی

یکی اژدهای دمنده چو بادی یکی در نخیزی خزنده چو ماری اگر ماری و گژدمی بود طبعش بصراش چون مار کردند ماری

ادامه مطلب

برخیز و برافروز هلا قبله زردشت

برخیز و برافروز هلا قبله زردشت بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت بس کس گرویدند بزردشت، کنون باز ناکام کند روی سوی قبله زردشت…

ادامه مطلب

جلب کشی و همه خان و مانت پر جلب است

جلب کشی و همه خان و مانت پر جلب است بدی جلب کش و کرده بکودکی جلبی

ادامه مطلب

درم در کف تو بنزع اندرست

درم در کف تو بنزع اندرست شهادت از آن دارد اندر دهن

ادامه مطلب

صبح است و صبا مشک‌فشان می‌گذرد

صبح است و صبا مشک‌فشان می‌گذرد دریاب که از کوی فلان می‌گذرد برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد بویی بستان که کاروان می‌گذرد

ادامه مطلب

گفتم همی چه گوئی ای هیز گلخنی

گفتم همی چه گوئی ای هیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی گفتم یکی که مسجدیم چون نه غرمنم گفتا تو نیز هم…

ادامه مطلب

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک وز بهر خیر…

ادامه مطلب

بردار درشتی ز دل خصم بنرمی

بردار درشتی ز دل خصم بنرمی کز پیه بنضج آید، ای دوست مغنده

ادامه مطلب

جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ

جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ یکی پیرزن خرید، بیکمشت سیم ماخ

ادامه مطلب

در دور تو عقل کل کنشتی گردد

در دور تو عقل کل کنشتی گردد حسن ابدی شهره بزشتی گردد خاکستر کشتگانت در دوزخ عشق پیرایه حوران بهشتی گردد

ادامه مطلب

کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم

کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن من کرده پیش جوزا، وز پس…

ادامه مطلب

من زارتر گریم همانا که او

من زارتر گریم همانا که او خاموش گرید زار و من با پجن

ادامه مطلب

اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد

اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت برابر دل من بترکید چشم…

ادامه مطلب