آخر بازی

عاشقان سرشکسته گذشتند، شرمسارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش. و کوچه‌ها بی‌زمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته بر اسبانِ تشریح، و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری…

ادامه مطلب

آیدا در آینه

لبانت به ظرافتِ شعر شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید تا به صورتِ انسان درآید. و…

ادامه مطلب

بر سرمای درون

همه لرزشِ دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریزگاهی گردد. آی عشق آی عشق چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست. □…

ادامه مطلب

بودن

گر بدین‌سان زیست باید پست من چه بی‌شرمم اگر فانوسِ عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه‌ی بن‌بست. گر بدین‌سان زیست باید…

ادامه مطلب

ترانه‌های کوچک غربت, شبانه

نه تو را برنتراشیده‌ام از حسرت‌های خویش: پارینه‌تر از سنگ تُردتر از ساقه‌ی تازه‌روی یکی علف. تو را برنکشیده‌ام از خشمِ خویش: ناتوانیِ‌ خِرَد از…

ادامه مطلب

چشمان تاریک

چشمانِ تو شبچراغِ سیاهِ من بود، مرثیه‌ی دردناکِ من بود مرثیه‌ی دردناک و وحشتِ تدفینِ زنده‌به‌گوری که منم، من… □ هزاران پوزه‌ی سردِ یأس، در…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, غرشِ خامِ تندرهای پوده

در معرفی‌ ندا ابکاری غرشِ خامِ تندرهای پوده گذشت و تندبارهای عنان‌گسسته فرونشست. اینک چشمه‌سارِ زمزمه: زلال (چرا که از صافی‌های اعماق می‌جوشد) وخروشان (چرا…

ادامه مطلب

دادخواست

از همه سو، از چار جانب، از آن سو که به‌ظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبک‌خیز و دَم‌دَمی و حتا از آن سویِ دیگر که…

ادامه مطلب

در آستانه, خاطره

شب سراسر زنجيرِ زنجره بود تا سحر، سحرگه به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد در لطمه‌ی جانِ ما جنگل از خواب واگشود مژگانِ حيرانِ برگش را پلکِ…

ادامه مطلب

در رزم زندگی

در زیرِ تاقِ عرش، بر سفره‌ی زمین در نور و در ظلام در های‌وهوی و شیونِ دیوانه‌وارِ باد در چوبه‌های دار در کوه و دشت…

ادامه مطلب

رُکسانا

بگذار پس از من هرگز کسی نداند از رُکسانا با من چه گذشت. بگذار کسی نداند که چگونه من از روزی که تخته‌های کفِ این…

ادامه مطلب

سرودِ مردی که تنها به راه می‌رود

۱ در برابرِ هر حماسه من ایستاده بودم. و مردی که اکنون با دیوارهای اتاقش آوارِ آخرین را انتظار می‌کشد از پنجره‌ی کوتاهِ کلبه به…

ادامه مطلب

شب‌گیر

برای ادیب خوانساری و سِحرِ صدایش مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت شب، چرایی گفت و خواب از سر گرفت. مرغ، وایی کرد، پر بگشود…

ادامه مطلب

صبر تلخ

با سکوتی، لبِ من بسته پیمانِ صبور ــ زیرِ خورشیدِ نگاهی که ازو می‌سوزم و به‌نفرت بسته‌ست شعله در شعله‌ی من، زیرِ این ابرِ فریب…

ادامه مطلب

قصيده برای انسانِ ماهِ بهمن

تو نمی‌دانی غریوِ یک عظمت وقتی که در شکنجه‌ی یک شکست نمی‌نالد چه کوهی‌ست! تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِ یک اطمینان وقتی که در چشمِ…

ادامه مطلب

گل‌کو

شب ندارد سرِ خواب. می‌دود در رگِ باغ باد، با آتشِ تیزابش، فریادکشان. پنجه می‌ساید بر شیشه‌ی در شاخِ یک پیچکِ خشک از هراسی که…

ادامه مطلب

لعنت

در تمامِ شب چراغی نیست. در تمامِ شهر نیست یک فریاد. ای خداوندانِ خوف‌انگیزِ شب‌پیمانِ ظلمت‌دوست! تا نه من فانوسِ شیطان را بیاویزم در رواقِ…

ادامه مطلب

مرثیه‌های خاک, شعر، رهایی‌ست

شعر رهایی‌ست نجات است و آزادی. تردیدی‌ست که سرانجام به یقین می‌گراید و گلوله‌یی که به انجامِ کار شلیک می‌شود. آهی به رضای خاطر است…

ادامه مطلب

میعاد

در فراسویِ مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم. آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمانِ بلند و کمانِ گشاده‌ی…

ادامه مطلب

از زخمِ قلبِ آبائی

دخترانِ دشت! دخترانِ انتظار! دخترانِ امیدِ تنگ در دشتِ بی‌کران، و آرزوهای بی‌کران در خُلق‌های تنگ! دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو در آلاچیق‌هایی که صد سال!…

ادامه مطلب

آیدا،‌درخت، خنجر و خاطره, رود قصیده‌ی بامدادی را

رود قصیده‌ی بامدادی را در دلتای شب مکرر می‌کند و روز از آخرین نفس شب پرانتظار آغاز می‌شود. و اکنون سپیده‌دمی که شعله‌ی چراغ مرا…

ادامه مطلب

باغ آینه, طرح

برای پروین دولت‌آبادی شب با گلوی خونین خوانده‌ست دیرگاه. دریا نشسته سرد. یک شاخه در سیاهیِ جنگل به سوی نور فریاد می‌کشد. ۱۳۳۸ © www.shamlou.org…

ادامه مطلب

بهار دیگر

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر! قصدِ من فریبِ خودم نیست. اگر لب‌ها دروغ می‌گویند از دست‌های تو راستی هویداست و من از دست‌های توست…

ادامه مطلب

ترانه‌ی بزرگ‌ترين آرزو

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند کوچک همچون گلوگاهِ پرنده‌یی، هیچ‌کجا دیواری فروریخته بر جای نمی‌ماند. سالیانِ بسیار نمی‌بایست دریافتن را که هر ویرانه نشانی از…

ادامه مطلب

جهان را که آفريد

«ــ جهان را که آفرید؟» «ــ جهان را؟ من آفریدم! بجز آن که چون من‌اش انگشتانِ معجزه‌گر باشد که را توانِ آفرینشِ این هست؟ جهان…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, کژمژ و بی‌انتها

کژمژ و بی‌انتها به طولِ زمان‌های پیش و پس ستونِ استخوان‌ها چشم‌خانه‌ها تهی دنده‌ها عریان دهان یکی برنامده فریاد فرو ریخته دندان‌ها همه، سوتِ خارج‌خوانِ…

ادامه مطلب

خواب‌آلوده هنوز

خواب‌آلوده هنوز در بستری سپید صبحِ کاذب در بورانِ پاکیزه‌ی قطبی. و تکبیرِ پُرغریوِ قافله که: «رسیدیم آنک چراغ و آتشِ مقصد!» □ ــ گرگ‌ها…

ادامه مطلب

در آستانه, طرحِ بارانی

به جمشید لطفی منطقِ لطیفِ شادی چیزی به دُمبِ سکوتِ سیاسنگینِ فضا آویخت تا لحظه‌ی‌ انفجارِ کبریتِ خفه در صندوقِ افق خاموشی شود و عبورِ…

ادامه مطلب

در آستانه, یکی کودک بودن

به ایسای شاعر یکی کودک بودن آه! یکی کودک بودن در لحظه‌ی غرشِ آن توپِ آشتی و گردشِ مبهوتِ سیبِ سُرخ بر آیینه. یکی کودک…

ادامه مطلب

روزنامه‌ی انقلابی

هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد مرگ برابرِ من نشسته بود ــ آن سوی میزِ کنکاشِ «چه باید کرد و چگونه» ــ و نمونه‌های چاپخانه…

ادامه مطلب

سفر

در قرمزِ غروب، رسیدند از کوره‌راهِ شرق، دو دختر، کنارِ من. تابیده بود و تفته مسِ گونه‌هایشان و رقصِ زُهره که در گودِ بی‌تهِ شبِ…

ادامه مطلب

شعارِ ناپلئونِ کبير

شعارِ ناپلئونِ کبیر در جنگ‌های بزرگِ میهنی برادرزنانِ افتخاری! آینده از آنِ هم‌شیرگانِ شماست! ۱۳۳۸ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو

ادامه مطلب

ضیافت

حماسه‌ی جنگل‌های سیاهکل راوی اما تنها یکی خنجرِ کج بر سفره‌ی سور در دیسِ بزرگِ بَدَل‌ْچینی. میزبان سرورانِ من! سرورانِ من! جداً بی‌تعارف! راوی میهمانان…

ادامه مطلب

ققنوس در باران, Postumus

۱ سنگ برای سنگر، آهن برای شمشیر، جوهر برای عشق… در خود به جُستجویی پیگیر همت نهاده‌ام در خود به کاوش‌ام در خود ستمگرانه من…

ادامه مطلب

گویی

گویی همیشه چنین است ای غریوِ طلب ــ: تو در آتشِ سردِ خود می‌سوزی و خاکسترت نقره‌ی ماه است تا تو را در کمالِ بَدرِ…

ادامه مطلب

لوحِ گور

نه در رفتن حرکت بود نه در ماندن سکونی. شاخه‌ها را از ریشه جدایی نبود و بادِ سخن‌چین با برگ‌ها رازی چنان نگفت که بشاید….

ادامه مطلب

مرثیه‌های خاک, مرثیه

در خاموشیِ فروغ فرخ‌زاد به جُستجوی تو بر درگاهِ کوه می‌گریم، در آستانه‌ی دریا و علف. به جُستجوی تو در معبرِ بادها می‌گریم در چارراهِ…

ادامه مطلب

نبوغ

برای میهنِ بی‌آب و خاک خلقِ پروس به خون کشیده شدند ز خشم ناپلئون، و ماند بر سرِ هر راه‌کوره‌ی غمناک گوری چند بر خاک…

ادامه مطلب

از شهر سرد

صحرا آماده‌ی روشن شدن بود و شب از سماجت و اصرار دست می‌کشید. من خود گُرده‌های دشت را بر ارابه‌یی توفانی درنوردیدم: این نگاهِ سیاهِ…

ادامه مطلب

اين صدا

این صدا دیگر آوازِ آن پرنده‌ی‌ آتشین نیز نیست که خود از نخست‌اش باور نمی‌داشتم ــ آهن اکنون نِشترِ نفرتی شده‌است که دردِ حقارتش را…

ادامه مطلب

بر سنگ‌فرش

یارانِ ناشناخته‌ام چون اخترانِ سوخته چندان به خاکِ تیره فروریختند سرد که گفتی دیگر زمین همیشه شبی بی‌ستاره ماند. □ آنگاه من که بودم جغدِ…

ادامه مطلب

بیمار

بر سرِ این ماسه‌ها دراز زمانی‌ست کشتیِ فرسوده‌یی خموش نشسته‌ست لیک نه فرسوده آنچنان که دگر هیچ چشمِ امیدی به سویِ آن نتوان بست. حوصله…

ادامه مطلب

ترانه آبی

برای ع. پاشایی قیلوله‌ی ناگزیر در تاق‌تاقیِ‌ حوضخانه، تا سال‌ها بعد آبی را مفهومی از وطن دهد. امیرزاده‌یی تنها با تکرارِ چشم‌های بادامِ تلخش در…

ادامه مطلب

تو را دوست می‌دارم

طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها…

ادامه مطلب

حدیث بی‌قراری ماهان, ما فریاد می‌زدیم

ما فریاد می‌زدیم: «چراغ! چراغ!» و ایشان درنمی‌یافتند. سیاهی‌ چشمِشان سپیدی‌ کدری بود اسفنج‌وار شکافته لایه‌بر لایه‌بر شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان. گناهی‌شان نبود: از…

ادامه مطلب

در آستانه, آن روز در اين وادی

به یادِ زنده‌ی جاودان مرتضا کیوان آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم که مرده‌یی اینجا در خاک نهادیم. چراغش به پُفی مُرد و ظلمت…

ادامه مطلب

در آستانه, طرح‌های زمستانی

۱ چرکمرد‌گیِ‌ پُرجوش و جنجالِ کلاغان و سپیدی‌ِ درازگوی برف… ته‌سُفره‌ی تکانیده به مرزِ کَرت تنها حادثه است. مردِ پُشتِ دریچه‌ی زردتاب به خورجینِ کنارِ…

ادامه مطلب

در شب

فردا تمام را سخن از او بود. ــ گفتند: «ــ بر زمینه‌ی تاریکِ آسمان تنها سیاهی شنلش نقش بسته است، و تا زمانِ درازی جز…

ادامه مطلب

رنجِ دیگر

خنجرِ این بد، به قلبِ من نزدی زخم گر همه از خوب هیچ با دلِتان بود، دستِ نوازش به خونِ من نشدی رنگ ناخنِتان گر…

ادامه مطلب

سلاخی می‌گريست

سلاخی می‌گريست به قناری کوچکی دل باخته بود. ۱۳۶۳ © www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو احمد شاملو

ادامه مطلب