آنجا که عنایت خدایی باشد

آنجا که عنایت خدایی باشد فسق آخر به زپارسایی باشد و آنجای که قهر کبریایی باشد سجّاده نشین کلیسیایی باشد اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای عقل همیشه از طرب تنها باش

ای عقل همیشه از طرب تنها باش وای صبر درین واقعه اندروا باش ای دل تو به پای بسته از دست مده وای جان زدست…

ادامه مطلب

پیری ز خرابات برون آمد مست

پیری ز خرابات برون آمد مست سجّاده به کول و کوزهٔ باده به دست گفتم پیرا تو را به دل ایمان هست؟ ایمان به دل…

ادامه مطلب

چون می ناید زما دمی درخور او

چون می ناید زما دمی درخور او ما را نبود هیچ مقامی بر او تدبیر همان است که بر خاک درش دریوزه همی کنیم ما…

ادامه مطلب

دل را چو فتاد با غم عشق تو رای

دل را چو فتاد با غم عشق تو رای چندانک توانی به غمش می افزای تا جان دارم دست من و دامن تو زین سر…

ادامه مطلب

گر دل زتو بگسلد فراموشش باد

گر دل زتو بگسلد فراموشش باد وز باد تو در آتش غم جوشش باد وآن کس که زسودای تو عیشی دارد گر دشمن جان من…

ادامه مطلب

من سوخته گر در طمع خام افتم

من سوخته گر در طمع خام افتم از جوی خوش تو ای دلارام افتم لطف تو مرا کشید در دام ارنه زان مرغ نیم که…

ادامه مطلب

از بخت بدت اگر شکایت باشد

از بخت بدت اگر شکایت باشد یا درد دلت ازو به غایت باشد زنهار به انتقام مشغول مشو بد را بدی خویش کفایت باشد اوحدالدین…

ادامه مطلب

آنها که ازو پیاله نوشی بزنند

آنها که ازو پیاله نوشی بزنند بی هیچ شکی خانه فروشی بزنند از عادت و رسم خویش بیرون آیند بر مدرسه بگذرند و دوشی بزنند…

ادامه مطلب

ای گشته لبت آتش جان را تریاک

ای گشته لبت آتش جان را تریاک آب چشمم ببرد عالم همه پاک آن دل که ز دست من برون رفت چو باد در پای…

ادامه مطلب

تا آتش رخسار تو را دود نبود

تا آتش رخسار تو را دود نبود روزیم به بوسه ای نبودم خشنود اکنون که شد از آتش رویت پردود بسیار پشیمان شوی و نبود…

ادامه مطلب

چون دید دلم که شکل موزون داری

چون دید دلم که شکل موزون داری خود را به تو داد تا توَش چون داری دل جام جهان نماست نه جام شراب کش روز…

ادامه مطلب

روزی بینی مرا و رندی سه چهار

روزی بینی مرا و رندی سه چهار سجّاده گرو کرده به پیش خمّار مستک شده و نعره زنان در بازار کای مدّعیان صلای عشق «اوحد»…

ادامه مطلب

گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود

گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود وآن چیز که خیر تست او آن فرمود سبحان چو تو را حساب خواهد کردن شاید گفتن تو…

ادامه مطلب

من معذورم اگر شوم هرزه درای

من معذورم اگر شوم هرزه درای با عشق تو عقل کی بماند برجای چون مظهر مظهرت منم در همه جای شاید که به من فخر…

ادامه مطلب

از آن لطیف تر بت دلکش بین

از آن لطیف تر بت دلکش بین وز مشک خطی کشیده بر آتش بین وآنگه من و این خوش پسر از باد اجل در خاک…

ادامه مطلب

او را که به رایگان گران خواهد بود

او را که به رایگان گران خواهد بود او را ز وصالش چه نشان خواهد بود آن را که همه مایهٔ وی افلاس است هر…

ادامه مطلب

ای مست غمت عاقل و دیوانه به هم

ای مست غمت عاقل و دیوانه به هم وندر ره تو مسجد و بتخانَه به هم در عشق تو جان بداده بیگانه و خویش در…

ادامه مطلب

تا در پی این فزون و آن کم باشی

تا در پی این فزون و آن کم باشی حاصل همه آن بود که با غم باشی بیهوده چه در غصّهٔ عالم باشی می کوش…

ادامه مطلب

دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار

دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار من باز نمایم سبب آن هشدار او زآتش رخسار دلم را می سوخت دود دل من درو رسید…

ادامه مطلب

ساقی به صبوحی می ناب اندر ده

ساقی به صبوحی می ناب اندر ده مستان شبانه را شراب اندر ده مستیم و خراب در خرابات فنا بانگی بده و [باز] خراب اندر…

ادامه مطلب

گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی

گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی باید که تو را ازو نشیند گردی این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست کاو درخور حال…

ادامه مطلب

هر چند کسی نیست که هست الّا او

هر چند کسی نیست که هست الّا او باید که تو فرق بینی از خود تا او با او بودن خوش است لیکن بی خود…

ادامه مطلب

ابروت که آسمان بیاراید ازو

ابروت که آسمان بیاراید ازو خورشید چو با هلال بنماید ازو روزم شب گشت رسم عیدی بفرست خرمای لبت که بوی شیر آید ازو اوحدالدین…

ادامه مطلب

آنها که فلک وفا نکرد ایشان را

آنها که فلک وفا نکرد ایشان را وصل من و تو بد اوفتاد ایشان را خواهند مرا زخدمتت باز بُرند یارب که زبان بریده باد…

ادامه مطلب

با ما خبری نداری ای بینایی

با ما خبری نداری ای بینایی از روی تو گل همی کند رعنایی گر تو رخ خویش را به گل بنمایی چون بلبل مست گل…

ادامه مطلب

تا بتوانی ضد خداوندی گیر

تا بتوانی ضد خداوندی گیر با صبر بکوش و کنج خرسندی گیر خواهی که همیشه نیک باشد کارت از بد ببُر و به نیک پیوندی…

ادامه مطلب

در پختن سودای تو چون من خامم

در پختن سودای تو چون من خامم توسن شد و بی ثبات طبع و گامم انگشت نمای جمله خاص و عامم ای دوست ببین کز…

ادامه مطلب

سلطان خودم خدمت سلطان نکنم

سلطان خودم خدمت سلطان نکنم وز بهر دو نان خدمت دونان نکنم نفس سگ من بِدَست و من سگبانم از بهر سگی خدمت سگبان نکنم…

ادامه مطلب

گر نام نباشد به جهان ننگ اینک

گر نام نباشد به جهان ننگ اینک ور صلح نباشد به جهان جنگ اینک ساقی می لعل و ارغوان رنگ اینک ای هرکه نمی‌خورد سر…

ادامه مطلب

نفس سره ام همّت گردون نکشد

نفس سره ام همّت گردون نکشد رگ از تن من به جز فریدون نکشد سالوس نمی کنم ولی گر بکنم سالوس کنم که گاو گردون…

ادامه مطلب

از خوردن باده دوش حالم بگرفت

از خوردن باده دوش حالم بگرفت ساقی به دو دست هر دو بالم بگرفت زین پس من و شاهدان و میخانه و می کز خرقه…

ادامه مطلب

او را خواهی، بگیر یک دم کم خود

او را خواهی، بگیر یک دم کم خود در عالم او کی رسی از عالم خود هر دم گویی که من ملولم چه کنم ای…

ادامه مطلب

با قوّت پیل مور می باید بود

با قوّت پیل مور می باید بود با ملک دو کون عور می باید بود مردم به ادب رسند جایی که رسند می باید دید…

ادامه مطلب

پرسید زدل دیده که گر ناشادی

پرسید زدل دیده که گر ناشادی در من ره خونابه چرا نگشادی دل گفت تو جرم خویش بر ما چه نهی در دام بلا به…

ادامه مطلب

در خدمت مخلوق امانی نبود

در خدمت مخلوق امانی نبود جز دردسر و کندن جانی نبود مخلوق پرست جز گدایی نبود آزادی به و گرچه نانی نبود اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

شش پنج کسی زند که بازی داند

شش پنج کسی زند که بازی داند و اندازهٔ کوتاه و درازی داند از چشمهٔ معرفت کسی آب خورد کاو عبرانی و ترک و تازی…

ادامه مطلب

گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد

گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد هر تار به دست دادخواهی باشد جز زلف و رخت هیچ سالی ندهد یک شب که درازتر زماهی…

ادامه مطلب

هان ای ساقی درافکن آن باده به جام

هان ای ساقی درافکن آن باده به جام باشد که شوم پخته از آن بادهٔ خام سرمست به کام دل بپویم دو سه گام تا…

ادامه مطلب

از بس که غم دنییِ مردار خوری

از بس که غم دنییِ مردار خوری نه کار کنی و نه غم کار خوری سرمایهٔ تو از همه عالم عمری است بر باد مده…

ادامه مطلب

ای دوست اگر گوهر کان می‌طلبی

ای دوست اگر گوهر کان می‌طلبی در بوتهٔ دل نقد روان می‌طلبی تصعید یقین می‌کن و تقطیر سرشک گر زانک ز کیمیا نشان می‌طلبی اوحدالدین…

ادامه مطلب

بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش

بادا! چو رسی به زلف مشک افشانش در گوش بگوی این سخن پنهانش کان شیفته را کز تو فلک دور افکند یاد تو همی کرد…

ادامه مطلب

ترکی مکن ای ترک خطایی با من

ترکی مکن ای ترک خطایی با من نادیده خطایی به خطایی با من زین پس به خطت من به خطا پا ننهم گر زانک به…

ادامه مطلب

در دست مگیر سخت مال دگران

در دست مگیر سخت مال دگران کاین مال تو هست پایمال دگران امروز بخور، ببخش، فردا چو روی حال تو چنان شود که حال دگران…

ادامه مطلب

سهل است مرا یاد تو افزون کردن

سهل است مرا یاد تو افزون کردن یا دامن دل را سگ پرخون کردن این آسان است لیک بس دشوار است سودای تو از دماغ…

ادامه مطلب

گفتم اثری از غم تو می باید

گفتم اثری از غم تو می باید وآنگه پس از آن اگر بمیرم شاید گفتا هوسی به خاک می بنمایی غم دست به خون چون…

ادامه مطلب

می آید و بی دل دو هزار از چپ و راست

می آید و بی دل دو هزار از چپ و راست می دید نهانی که که افتاد و که خاست برطرف کمر نبشته از زر…

ادامه مطلب

آباد خرابات ز می خوردن ماست

آباد خرابات ز می خوردن ماست خون دوهزار توبه در گردن ماست زان می‌کنم این توبه و زان می‌شکنم کآرایش توبه از گنه کردن ماست…

ادامه مطلب

ای باد اگر گذر کنی بر صرصر

ای باد اگر گذر کنی بر صرصر از من سخن[ی] به یار سیمین بربر کاو گفت تو را که ای بت حیلت گر گر هست…

ادامه مطلب

این راز درونی مشمر کاری خرد

این راز درونی مشمر کاری خرد کاین جای نه صاف می گذارند و نه دُرد دنیاداری و آخرت خواهی برد آن به باشد چو آخرت…

ادامه مطلب