گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟

گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟ ابرو ز سر خشم خم اندر خم زد گفتم بخرم به زر وصالت روزی لعلی بگزید و…

ادامه مطلب

من مهر تو در میان جان بنهادم

من مهر تو در میان جان بنهادم تا مهر تو در سر زبان بنهادم تا دل زهمه جهان کرانه بگرفت پا از سخن تو در…

ادامه مطلب

الریح مع العود ترد بالبال

الریح مع العود ترد بالبال عودوا فلعلّ مصلحُ احوالی لاتبعد اخضرا رعود الباب و الراح مع العود یداوی حالی اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای سوخته و ساخته در کار تو من

ای سوخته و ساخته در کار تو من ای جان و دلم باخته در کار تو من عقل و خرد و هوش و دل و…

ادامه مطلب

بخشش نکند به جز که مولای دگر

بخشش نکند به جز که مولای دگر جان دل ندهد به جز دلارای دگر گنجشک صفت جز به پر خویش مپر پرواز مکن به بال…

ادامه مطلب

جزعت به کرشمه چون کند عهدی نو

جزعت به کرشمه چون کند عهدی نو خواهم که کنم پیش رخت جان به گرو گوید چشمت به غمزه برخیز و برو گر مست نئی…

ادامه مطلب

در راه کرم کوه به کاهی بخشند

در راه کرم کوه به کاهی بخشند صد گونه گناه را به آهی بخشند آن روز که خلعت سعادت پوشند صد مجرم را به بی…

ادامه مطلب

شاد است همه عمر نکوخواه از تو

شاد است همه عمر نکوخواه از تو دشمن کور است گاه و بیگاه از تو عیش خوش ما بی تو ندارد آبی سلطان وجود لوحش…

ادامه مطلب

گفتم طربی به صد دل و دین بخرم

گفتم طربی به صد دل و دین بخرم هان تا که فروشد، من مسکین بخرم جایی برسید درد دل، گر یابم مرگی به هزار جان…

ادامه مطلب

هر خسته که در مصطبه مسکن دارد

هر خسته که در مصطبه مسکن دارد دودی زمن سوخته خرمن دارد هر جا که سیه گلیم و آواره دلی است شاگرد من است و…

ادامه مطلب

اسرار خرابات کسانی دانند

اسرار خرابات کسانی دانند خود را زوجود خویش بیرون دانند بر صدر خرابات نشیند هشیار پر کرده شراب وصل می گردانند اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

ای ساقی از آن بادهٔ دوشینه بیار

ای ساقی از آن بادهٔ دوشینه بیار کاندر سر من هست از آن باده خمار مستی چو مرا زخویشتن برهاند آن به که من البته…

ادامه مطلب

بر حرف دم از دل چو نقط می‌افتد

بر حرف دم از دل چو نقط می‌افتد افسوس که خواجه در غلط می‌افتد آن کس که اشارت دل ما با اوست معنی است و…

ادامه مطلب

چشم سیهت که ناف آهو دارد

چشم سیهت که ناف آهو دارد در هر مژه صد هزار جادو دارد از درج دلم گوهر عقلم گم شد زنهار بگو تا بدهد کاو…

ادامه مطلب

در کوزه نشست گل چو رخسارش دید

در کوزه نشست گل چو رخسارش دید تا خون دلش در دل قاروره چکید او نیز نشست از سر طنز و طرب خون دل گل…

ادامه مطلب

غوّاصان را اگرچه بیمی نبود

غوّاصان را اگرچه بیمی نبود در هر صدفی دُرّ یتیمی نبود در عمر به نادر آنچنانی افتد وآن دولت هر سیه گلیمی نبود اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود

گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود باشد که زبان خلق کوتاه شود بر خفته کجا گذر توانی کردن کز بوی خوش تو مرده آگاه…

ادامه مطلب

هر روز دلم در طلب دلداری

هر روز دلم در طلب دلداری بنهاده به نزد خویشتن بازاری هر جا که شکر لبی و گل رخساری ما را همه درخور است مشکل…

ادامه مطلب

اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد

اشکم ز دو دیده تا به دریا برسد این نالهٔ من تا به ثریّا برسد این گریه به خنده گردد و سوز به سور گر…

ادامه مطلب

ای ساقی از آن راح خوش روح افراز

ای ساقی از آن راح خوش روح افراز کاو شیشه به بوی او کند جان پرواز بی‌خویشتنم بکن که بیگانه چنانک جام از می و…

ادامه مطلب

بر دل که مقام تست گر نیش زنی

بر دل که مقام تست گر نیش زنی صد جان بدهم به رشوه تا بیش زنی از نیش تو دل نیست دریغ اما من می…

ادامه مطلب

چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد

چشم ار ز ادب به توتیایی نرسد در درویشی هیچ صفایی نرسد مردم به ادب رسند جایی که رسند از بی ادبی کسی به جایی…

ادامه مطلب

در میکده جز به می وضو نتوان کرد

در میکده جز به می وضو نتوان کرد و آن نام که زشت شد نکو نتوان کرد افسوس که این پردهٔ مستوری ما از بس…

ادامه مطلب

قصّاب چو گوشت از سر دست بداد

قصّاب چو گوشت از سر دست بداد در پهلوی دل زد که خریدار افتاد سالی به امید گرد ران بر در او خوردم جگر و…

ادامه مطلب

گفتی که تو دل برغم آن دلبر نه

گفتی که تو دل برغم آن دلبر نه ور بپذیرد به شکر جان بر سر نه آتشکده ای کدام دل شرمت باد محنت جایی کدام…

ادامه مطلب

هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد

هر کاو به وفا گرفته مسکن دارد وز عقل درون خویش خرمن دارد داند به یقین که باغبان زحمت خار از بهر گلاب و گل…

ادامه مطلب