غزلیات کمال خجندی
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب
با رخ آن مه به دعوی کی برآید آفتاب کی نماید ذره هر جا رخ نماید آفتاب سوختم از حسرت ای ابر افکن آنجا سایهای…
ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل
ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل لعل لب تو غنچه را کرده به خنده منفعل تا نگرفت از رخت نسخة مصور صبا صورت…
ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو
ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو از تو امید قطع کنم این روا بود ما را…
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای
ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای خانه تست دل و دیده ز باران سرشک اگر…
ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی
ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی با آشنای خویشت تا چند بیوفایی؟ دل میدهد گواهی کز ما دلت ملول است آری تو…
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی از رحمت تو…
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش
آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش خون گشت به آزردن او جان و دل ریش ای دل تو غم اشک روان خور…
آن ترک مست بین که چها می کند دگر
آن ترک مست بین که چها می کند دگر هرگز وفا نکرد و جفا می کند دگر چشمش که کافریست چه کافر که عین کفر…
اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او
اگر مرا صد سر بود هر یک پر از سودای او چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او چشم ما از گریه شد تاریک…
از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است
از گریه مرا خانه چشم آب گرفته است وز نه ما چشم ترا خواب گرفته است دارد گرمی زلف تو پیوسته بر ابرو گونی دلت…
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس
از بار دین و دنیا باشد مراد هر کس میگوی هر چه خواهی من بار خواهم و بس جان دید آن رخ آنگه دانست کز…
زاهد باریکبین لبهای باریک تو دید
زاهد باریکبین لبهای باریک تو دید خواند اللهم بارک آن دم و بر وی دمید آنکه در خلوت ریاضتها کشیدی سالها شد ز بویت مست…
وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید
وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید دولتی را که به از دینی و عقبی طلبد دوستداران به جز از دوست خواهید ز دوست که…
هرگز ز جان من غم سودای او نرفت
هرگز ز جان من غم سودای او نرفت وز خاطر شک تمنای او نرفت آن دل سیاه باد که سودای او نپخت وان سر بریده…
هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست
هر که در عالم کم از یک لحظه دور از بار زیست کرد نقد زندگانی شایع اره پسیار زیست عاشق نالان می نگرفت بی رویش…
نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش
نیستم دسترسی آنکه ببوسم پایش در برفت وز سر من نرود سودایش عاشق ار سر دل خویش نیارد به زبان خود گواهی دهد از حال…
نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین
نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین چو بوسه زنو خواهم سوی رقیب گزی لب…
نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم
نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم حرف…
من و محنت تو زهی راحت من
من و محنت تو زهی راحت من چه راحت که بخت من و دولت من چو من با تو باشم زهی راحت تو اگر این…
من ز بویش بیخود و دیوانهام
من ز بویش بیخود و دیوانهام گه به مسجد گاه در میخانهام فتنهٔ آن غمزهٔ عاشقکشم کشت آن نرگس مستانهام تا به آن جان و…
مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست
مطلع حسن جمال است آفتاب روی دوست حسن مطلع بین که در مطلع حدیث روی دوست آن خط از رحمت به خط سیر آمد آبتی…
مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون
مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون به هر قدح که بیاید تبسم لب یار…
مرا با تو نقل و شراب آرزوست
مرا با تو نقل و شراب آرزوست از آن لب سوال و جواب آرزوست میان صفای می و شیشه باز مرا از تو جنگ و…
ما را شب فراق کجا خواب میبرد
ما را شب فراق کجا خواب میبرد صد خواب را ز گریه ما آب میبرد داروی جان ما ز لبش ساز گو طبیب زحمت چرا…
ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه
ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه مرهمی بخش که مجروح و نگاریم همه ساقیا گر نظری هست به مخمورانت بدو چشم تو که در…
لب یار برهم چرا زد ز پسته
لب یار برهم چرا زد ز پسته چه موجب شکستن ز مشتی شکسته شکر پیش آن لب دروغیست شیرین بیا به چندین گره بر نی…
گل از پیراهنت بوئی شنیدست
گل از پیراهنت بوئی شنیدست گریبان از برای آن دریده ست چو دید اندر چمن دامن کشانت ز حسن و لطف خود دامن کشیده است…
گرچه سرو چمن از آب روانی دارد
گرچه سرو چمن از آب روانی دارد نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات خاک راهی…
گر قبول نو فتد از من بیدل سیر و زر
گر قبول نو فتد از من بیدل سیر و زر هر دو پیش تو فرستم مع شنی آخر شب که مهمان من آیی من درویش…
گر چه از باران دیده خاک آن کو پر گل است
گر چه از باران دیده خاک آن کو پر گل است پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است بنده را گر…
گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی
گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی تا نیابی نظر اهل صفا هیچ کسی فرض کردیم که سجاده فکندی بر آب چون نداری گهر…
کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد
کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد در شب هجران در و دیوارم از باران فتاد خط لبش کرد آرزو خال آن ذقن طالع نگر کین…
قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی
قطره قطره از دریا چو به ساحل آیی گره به دریا برسی قطره نبی دریایی پیش او آنی و در خانقه الله گونی او مولی…
عید می آید و وقتست که در مه نگریم
عید می آید و وقتست که در مه نگریم پرده برگی که از مه به تو مشتاق تریم از جمال تو که عیدست و به…
عشق آئین پارسایان نیست
عشق آئین پارسایان نیست سلطنت رسم بینوایان نیست می به صوفی مده که آن صافی در خور حال هی صفایان نیست مگر آن دل که…
عاشقان درد ترا دولت افزون خوانند
عاشقان درد ترا دولت افزون خوانند محنت عشق ترا بخت همایون خوانند اهل میخانه دعای لب تو اشک فشان زیر لب چون خط جام از…
صحبت یارِ بهشتیست پُر از ناز و نعیم
صحبت یارِ بهشتیست پُر از ناز و نعیم ای خوش آن دم که به ما آید از آن روضه نسیم حور چشم سیهش خواند به…
شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم
شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم به ناله همدم و با درد همنشین باشم مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح…
سری که پیش تو بر آستان خدمت نیست
سری که پیش تو بر آستان خدمت نیست سربست آن که سزاوار تاج عزت نیست به جد و جهد یر کجا شود وصلت که قرب…
سر زلف تو کرد آخر به سودایی گرفتارم
سر زلف تو کرد آخر به سودایی گرفتارم که دیگر از پریشانی دمی سر بر نمیآرم طبیب من علاجی کن به هر حالی که میدانی…
زهی زان قامت رعنای دلجو
زهی زان قامت رعنای دلجو که چون سرو ایستاده برلب جو گواهی میدهد روی نکویش که این حور آمده از باغ بینو دل از نیر…
روی او از زلف دیدن می توان
روی او از زلف دیدن می توان گل شب مهتابه چیدن می توان گرچه زلف او ز سر تا پا جفاست این جفا از وی…
رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید
رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید مراد است که حاسد نمی تواند دید دگر به صومعه خلوت نشین کجا بیند مرا که بی…
دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود
دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود در سر می صبوحی و در دیدهها خمار جان…
دوست در جان و نیست خبرت
دوست در جان و نیست خبرت تشنه میری و آب در نظرت نام دریا دلی برآوردی طرفه اینه کآب نیست بر جگرت بسکه پیش تو…
دل نیست بدستم بر دلبر چه فرستم
دل نیست بدستم بر دلبر چه فرستم جان هست ولی چیز محقر چه فرستم غم نیست از بنم که فرستم سر و جانش اندیشه از…
دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد
دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد آتش عشق تو دره جان من افروخته باد جان که خو کرده به نشریف جفاهای تو…
دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است
دل ز زلف و خال خوبان نیره و آشفته است خانه را چون دوست بانو لاجرم نارفته است پرده از عارص فکندی راز ما شد…
دل چه کند سرو و تماشای باغ
دل چه کند سرو و تماشای باغ تا بتوانم از همه دارم فراغ مجلس ما با تو چه محتاج شمع چون تو نشستی بنشین گو…
درد تو زمان زمان فزون است
درد تو زمان زمان فزون است وین سوز درون ز حد برون است عقل از هوس تو بی قرار است دل در طلب تو بی…