غزلیات کمال خجندی
ما با غم تو خرم و آسودهخاطریم
ما با غم تو خرم و آسودهخاطریم زآن لب به کام ما شکری نی و شاکریم غایب نه ز چشم جهان بین ما چو نور…
گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست
گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست سنبل از تشویش…
گفتا کئی تو من بنده تو
گفتا کئی تو من بنده تو بیجرم از چشم افکنده تو گاهی ازین در گاهی از آن در باری زهر در جوینده تو در جست…
گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت
گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت باری ارادت من هر دم شود زیادت بی آفتاب رویت برگشت طالع من بازم سعادتی بخش…
گر دلم در زلف پنهان کردهای پیدا شود
گر دلم در زلف پنهان کردهای پیدا شود مشک غمازست و این دزدی از او رسوا شود ناحق افتادست زلفت در کف هر مدعی چون…
گر به میخانه حریف می و شاهد باشم
گر به میخانه حریف می و شاهد باشم به که در صومعه بنشینم و عابد باشم وقت آن شد که اقامت به خرابات کنم تا…
کی چاره درد من بیچاره ندانست
کی چاره درد من بیچاره ندانست دل خون شد ازین درد و جز این چاره ندانست دردم به طبیب ار چه بدینگونه نگفتند چون بود…
کاف کفر ما ز طاها بر ترست
کاف کفر ما ز طاها بر ترست قاف عشق از کاف پاها برترست عشق اگر زان لب دهد دشنام زهر عزت این از دعاها برترست…
غم دوست من مغتنم میشمارم
غم دوست من مغتنم میشمارم نشاطی که بیاوست غم میشمارم ستمها که خاطر نداند شمارش از آن غمزه عین کرم میشمارم گدای تو را پادشه…
عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است
عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است خامه این بیچاره را خود که جانان نازک است ناز کیها مینماید آن میان یعنی به من زندگانی…
عاشقانت بسحرها که دعا می گویند
عاشقانت بسحرها که دعا می گویند به دعا بوی نو از باد صبا می جویند من بسر می روم و دیده براه طلبت بی رهی…
طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا
طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را هوس روی توأم کرد پریشان احوال زلفت انداخت مگر…
شهید تیغ عشق آر بی گناه است
شهید تیغ عشق آر بی گناه است به جنت جای ماه در پیشگاه است ز عشق امروز هر کو سرخ رو نیست به محشر نامه…
سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن
سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن دیده تا میم دهان و نون…
سر من خاک پایت باد و جان نیز
سر من خاک پایت باد و جان نیز که در پای تو خوشتر این و آن نیز چگونه در حریم او نهم پای که نگذارنده…
زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم
زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی آن سخن زلف شکن…
ز حسرت خاک شد این چشم غمناک
ز حسرت خاک شد این چشم غمناک به خاک ار پا نهی باری برین خاک نکر آموخت آن چشم از تو شوخی چه زود استاد…
رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم
رفت از دست من آن زیبانگاری چون کنم نیست در دسٹم عنان اختیاری چون کنم در همه احوالم او بودی که بودی غمگسار این زمان…
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود
دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه…
دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من
دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من که برفت از بر من بار ستمکاره من دل نهادم من مسکین به هلاک تن خویش چه کنم در…
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش
دلا نسیم عنایت وزید حاضر باش رسید مژده که دلبر رسید حاضر باش به خفته شب محنت برو خبر برسان بگو که صبح سعادت دمید…
دل من به داغ جفا سوختی
دل من به داغ جفا سوختی مرا مانده دل را چرا سوختی کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت مرا سوختی هر کرا سوختی بسی سوخت…
دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی
دل شد ز عشق باری شیدا چنانکه دانی کرد آب دیده رازم پیدا چنانکه دانی در کوی گلعذاری سروی گلی بهاری بازم شکست خاری در…
دل چو رفت از دست گو دلبر بیا
دل چو رفت از دست گو دلبر بیا گو انیس جان غم پرور بیا بی تو بر چشمم جهان تاریک شد تا ببینم ای بلند…
درین ره هرچه جویی آن بیابی
درین ره هرچه جویی آن بیابی بجو نقدی که ناگاهان بیابی بکوی او دلی گم کن که آنجا یکی دل گم کنی صد جان بیابی…
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست
در سینه مرا غیر تو همخانه کسی نیست ور هست برون از دل دیوانه کسی نیست دل از چه به تنگست زاغیار که امروز جز…
دارم ز ابروان تو چشم عنایتی
دارم ز ابروان تو چشم عنایتی کر نازم اره کشی نکنندم حمایتی چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین از غمزه تو نیست جز…
خطت سبز و لبت مشک و گلاب است
خطت سبز و لبت مشک و گلاب است دهانت ذره رویت آفتاب است تو گنج حسن و بس خانه دل که از شوق چنین گنجی…
حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم
حقوق ناز و عتاب حبیب من دانم تو حق شناس نئی ای رقیب من دانم نهاده بر سر خوان عشق او کباب جگر به نیت…
چو تو دشمن از دوست نشناختی
چو تو دشمن از دوست نشناختی مرا سوختی و به او ساختی پرداختم از دو عالم به تو تو یک لحظه با من نپرداختی چه…
چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم
چه بودی گر شبی در خواب رفتی چشم بیدارم مگر دیدار بنمودی ز روی مرحمت بارم اگر صاحبدلی بودی که بر من مرحمت کردی بگوش…
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد
چشم تو که آرام دل خلق جهان برد سحری است که از سیمبران نقد روان برد زلف تو که روز سهم در نظر آورد هوش…
جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد
جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد شمع رخت آرایش هر انجمن آمد پیرایه باقوت لیت درج گهر شد مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد…
ترا دیده هر بار دیدی چه بودی
ترا دیده هر بار دیدی چه بودی که هر بار دولت مرا رخ نمودی چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی وز آن سوز ریش…
تا خیالت را دلمه منزلگه است
تا خیالت را دلمه منزلگه است از مه تو منزل من پر مه است گر لبت بوسم ز بسمل چاره نیست کافتتاح ملح از بسم…
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت
پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن…
بی تو مرا چشم جهانبین تر است
بی تو مرا چشم جهانبین تر است چهره به خون دل غمگین تر است در تب هجر تو لب و چشم من یک دو دم…
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر
به شیوه پسته و بادام تو یکی ز شکر دگر ز نرگس بسیار خواب میچربد دگر بر آب معلق نسنجمه آن غبغب چو روشن است…
بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره
بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره برون شدند ز هر گوشه مردمان بنظاره چو طفل دیده رسن باز شد به حلقه زلفش ستاره سوخته…
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی از لطف پای نازکت افگار میکنی اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت خوش میکنی که…
بازم از طلعت خود دیده منور کردی
بازم از طلعت خود دیده منور کردی مجلس من بسر زلف معطر کردی بر سر کشته هجران گذری از سر مهر خیر مقدم قدم آوردی…
بار هر چند به ناحق طلبه آزارم
بار هر چند به ناحق طلبه آزارم گر ازوه باشدم آزار ز حق بیزارم اگر اندیشه از حرمت خونم نکند به حق و حرمت باری…
با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری
با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند…
ایها العطشان فی الوادی الهوا
ایها العطشان فی الوادی الهوا جوی جویبان جانب دریا بیا آب را پیش لب هر تشنه ای مالت الاکواب قل قل قولنا از سقاهم ربهم…
ای لب و گفتار تور شیرین همه
ای لب و گفتار تور شیرین همه گرد رویت خال و خط مشکین همه خوش نمودت خال پیش خط ولی عارضت خوشتر نماید زین همه…
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت
ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت…
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من
ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من مشت خاک درت باز نهه بر سر من نفروزد شبم از مه که فتد…
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری پروانه چراغ رخت شمع خاوری سودای زلف تست که روزم سیاه کرد تا خود به حسن رونق خورشید…
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد
آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد جانِبِ دلها نگاه دار که سلطان مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد عاشقِ…
آن رخ از مه خجسته فال تراست
آن رخ از مه خجسته فال تراست لب ز کوثر بی زلال تر است زان سر زلف چون پر طاوس مرغ جانم شکسته بال نر…