غزلیات کمال خجندی
گنه دیده گراینست که کردم نگهش
گنه دیده گراینست که کردم نگهش دل مینادشب و روز بجز در نگهش روی از ماه تمام ابروی او ماه نوست دیدمی هر دو اگر…
گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه
گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه گفتم چه نمکهاست در آن گفت ترا چه گفتم دهن تنگ را در لب خاموش لطفیست که…
گر لذت خونریزی آن غمزه شناسی
گر لذت خونریزی آن غمزه شناسی از تیغ نترسی و ز کشتن نهراسی ای دل همه رفتند ز دلبر به شکایت صد شکر کزین درد…
گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی
گر زلف خود به فتنه و شوخی رها کنی سرهای ما کشان همه در زیر پا کنی گفتی نمایمت رخ و کامت ز لب دهم…
گر تو دل ما سوختی از آتش دوری
گر تو دل ما سوختی از آتش دوری ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری هر چند که دور از تو چو فرهاد…
گر آن به در زکاة حسن مسکین تر گدا جوید
گر آن به در زکاة حسن مسکین تر گدا جوید چو من گم گشت اویم بگوئیدش مرا جوید چو از صد مبل روشن کرد خاک…
کدام ناز و تنعم به ذوق آن برسد
کدام ناز و تنعم به ذوق آن برسد که بوی بار به باران مهربان برسد دلی که بی در وصلش میان بحر غم است امیدوار…
غم عشقت دل ما را همیشه شاد میدارد
غم عشقت دل ما را همیشه شاد میدارد چنین ملک خرابی را به ظلم آباد میدارد مده تعلیم خون ریزی به تاز آن چشم جادو…
علم و تقوی سر به سر دعوی است معنی دیگر است
علم و تقوی سر به سر دعوی است معنی دیگر است مرد معنی دیگر و میدان دعوی دیگر است عاشق ار آمد به کویش دینی…
عاشقم بر دلبری با کس چرا گویم که کیست
عاشقم بر دلبری با کس چرا گویم که کیست تو کهای باری رقیبا تا ترا گویم که کیست آنکه هوشم برد از تن نکهت پیراهنش…
عاشق بی درد را بر در او بار نیست
عاشق بی درد را بر در او بار نیست محرم این بار گاه جز دل افگار نیست هست من خسته را پیش تو مردن هوس…
شوخی از چشم تو عجب نبود
شوخی از چشم تو عجب نبود مردم مست را ادب نبود پیش رویت دو زلفت طرفه فناد از آنکه یک روز را در شب نبود…
سیمین بدنی سرو قدی پسته دهانی
سیمین بدنی سرو قدی پسته دهانی هر وصف که آید به زبانم به از آنی آرام دلی دفع غمی مرهم دردی بار کهنی عمر نویی…
سرو دیوانه شدست از هوسی بالایش
سرو دیوانه شدست از هوسی بالایش می رود آب که زنجیر نهد بر پایش داشت از آب چو گل آینه در پیش جمال آب شد…
ساقی بیار شیشه می تا به هم خوریم
ساقی بیار شیشه می تا به هم خوریم کز چرخ شیشه باز جگر خون چو ساغریم کشتیست جام باده و غم بحر پر ز موج…
رویت گل سیراب نگوییم چه گوییم
رویت گل سیراب نگوییم چه گوییم آن لب شکر ناب نگوییم چه گوییم آن زلف کمندافکن و رخسار و جبین را دزد و شب مهتاب…
رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب
رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب بی گل وصل دل آزرده شد از خار…
رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید
رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید آب در جوی وز پیرامن جو سبزه دمید گل ز رخ پرده و…
دوش از در میخانه بدیدیم حرم را
دوش از در میخانه بدیدیم حرم را می نوش و ببین قسمت میدان کرم را فرمان خرد بر دل هشیار نویسند حکمی نبود بر سر…
دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است
دلم بدان که تو میخوانیش غلام خوش است که نام بندگی اینها برای نام خوش است همیشه خواهم و پیوسته داغ بند گیت که پادشاهی…
دل من بی تو دگر دیده بینا چه کند
دل من بی تو دگر دیده بینا چه کند دیده بی منظر خوب تو تماشا چه کند زان لبم می ندهد دل که نظر بر…
دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست
دل قبله خود خاک سر کوی تو دانست جان طاعت احسن هوس روی تو دانست محراب دو شد زاهد سجاده نشین را ز آن روز…
دل ز باران کهن برداشتی
دل ز باران کهن برداشتی چیست چندین جنگ پیش از آشتی زنده ام پنداشتی در هجر خویش این چنینم کشتی پنداشتی گفتم از خاک رهم…
درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم
درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم نه هشتم طاقت رفتن نه امکان سکون دارم درون خلوت خاطر توئی محرم تو میدانی…
در عشق تو ترک سر چه باشد
در عشق تو ترک سر چه باشد از دوست عزیزتر چه باشد جان نیز اگر فرستم آنجا این تحفه مختصر چه باشد ای مردم چشم…
دام دلهاست زلف دلبر ما
دام دلهاست زلف دلبر ما خوانمش دام ظله ابدا صید از آن دام زلف چو بجهد زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا تا جدا…
خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی
خواهم بر تو بردن تن را که شد خیالی باری برم خیالی چون نیستم وصالی ای باد کی گذارت ز آن سو مجال باشد بیماری…
خاک پایت دوست دارد روی من
خاک پایت دوست دارد روی من نیست عیب ای دوستان حب الوطن خاک گشتم این سخن چندان رقیب در دهن داری که خاکت در دهن…
چو در جان کرد و دل جا غمزه تو
چو در جان کرد و دل جا غمزه تو میان مردمش خواننده جادو به تیر تو شکاری را نظرهاست که بیند از قا سوی تو…
چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم
چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم یکی نگر سوی غمدیدگان به چشم ترم شنیده ام که تو گفتی بد است حال فلامی…
چشم شوخ نو هر کرا کشتست
چشم شوخ نو هر کرا کشتست اول از رشک آن مرا کشتست به شکر گفته اند دشمن کش دوستان را لبت چرا کشتست غم تو…
جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید
جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید غلام نرگس دلربای خودم که کشته بیند و بخشایشی نفرماید چو…
ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون
ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون چون نهاد…
تا رخت روشنی دیده نشد
تا رخت روشنی دیده نشد دیده را روشنی دیده نشد در نه پیچند بدر غم شب و روز تا برخ زلف تو پیچیده نشد در…
پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال
پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال هر آنچه در رخ تست ای مه خجسته جمال نگار سرو قد گلعذار پسته دهن بت…
بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت
بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت بارها بار گران بر دل…
به کوی عشق باشی شیرمردی
به کوی عشق باشی شیرمردی اگر باشد به رویت گرد دردی بروی مرد باشد گرد این درد نخواندی این مثل گردی و مردی خیالت گر…
به با رخ تو خود را بوجه می ستای
به با رخ تو خود را بوجه می ستای این نام حسن بروی بر عکس می نماید د ای گل چه می گشانی پیش من…
برخ قدر گل و گلزار بشکن
برخ قدر گل و گلزار بشکن سخن گو قند را بازار بشکن اگر خواهی شکسته مشک در چین ز زلف عنبرین یک تار بشکن بمژگان…
بر آمد جان ز شوق آن دهانم
بر آمد جان ز شوق آن دهانم بر آوردی به هیچ ای دوست جانم گریبانم ز دست خود چه دوزی ه از دست تو بازش…
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز…
با من درد کش سبو بدهید
با من درد کش سبو بدهید متنی بر سرم از و بنهید بار ساقیست ابها العشاق توبه گر بشکنید بی گنهید به عشق اگر دهند…
اینچنین مشک در همه چین نیست
اینچنین مشک در همه چین نیست این همه عطر در ریاحین نیست این سخن شمه ای است ز آن سر زلف گرچه فکری درازتر زین…
ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید
ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید شد ز شست و شوی اشکم جام ها در بر سفید از غم نادیدنت وز…
ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام
ای زنگیان زلف ترا شاه چین غلام آئینه دار حاجب رویت به تمام شد روشنم که منزل سرو است جویبار کز چشم من نمی رود…
ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد
ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد نکهت وصل مسیحا سوی بیماران رسد از ضیافت خانه درد تو دل نومید نیست…
ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده
ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده شد در همه خلق از نمکت شور زیاده ابروت کمان بر من بیچاره کشیده چشمانت کمین بر دل…
آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش
آنکه می خوانند مردم مردم چشم منش چشم من روشن به روی اوست گفتم روشنش بر دل عاشق ز یک یک شیوه های چشم او…
آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست
آن سرو که آمد بر ما از چمن کیست وان غنچه که دلها شد ازو خون دهن کیست آن میوه که از باغ بهشت است…
امشب آن به به وثاق که فرو می آید
امشب آن به به وثاق که فرو می آید اگر به مهمان من آید چه نکو می آید بنهم عود دل سوخته بر آتش شوق…