وقتی خوشست ما را لابد نبید باید

وقتی خوشست ما را لابد نبید باید وقتی چنین به جانی جامی خرید باید ما را نبید و باده از خم غیب آید ما را…

ادامه مطلب

یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی

یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی فلست املک صبر نوبةالکاس و تابع‌الطاس مملوا بلا مهل فان صحوت فهذا نوبة الیاس و دوام السکر…

ادامه مطلب

یا من لواء عشقک لا زال عالیا

یا من لواء عشقک لا زال عالیا قد خاب من یکون من العشق خالیا نادی نسیم عشقک فی انفس الوری احیاکم جلالی جل جلالیا الحب…

ادامه مطلب

یار مرا چو اشتران باز مهار می‌کشد

یار مرا چو اشتران باز مهار می‌کشد اشتر مست خویش را در چه قطار می‌کشد جان و تنم بخست او شیشه من شکست او گردن…

ادامه مطلب

یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی

یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی این عقل ما آدم بدی این نفس ما حواستی ور آدم از ایوان دل درنامدی…

ادامه مطلب

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند از آنک عشق نخواهد بجز خرابی کار از آنک عشق نگیرد ز…

ادامه مطلب

کژزخمه مباش تا توانی

کژزخمه مباش تا توانی هر زخمه که کژ زنی بمانی پیر است عروس عیش دنیا مرگش طلبی اگر ستانی تا رخ ننمود جمله نور است…

ادامه مطلب

کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی

کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی نیمشب بر بام مایی، تا کرا می‌طلبی گه سیه‌پوش و عصایی، که منم کالویروس گه عمامه و نیزه در کف…

ادامه مطلب

قلت له مصیحا یا ملک‌المشرق

قلت له مصیحا یا ملک‌المشرق اقسم بالخالق مثلک لم یخلق قدرک لایعرف وعدک لا یخلف نائلک الاشرف بالک لم یغلق جسمی کالخردله احرقه ذاالوله خلد…

ادامه مطلب

قالت الکأس ارفعونی کم تحبسونی

قالت الکأس ارفعونی کم تحبسونی ان جسمی فی زجاج بالنوی لا تکسرونی اجعلوا الساقی خبیرا عارفا عنه سلونی اننی لست احب المفتری لا تظلمونی فاذا…

ادامه مطلب

در فنای محض افشانند مردان آستی

در فنای محض افشانند مردان آستی دامن خود برفشاند از دروغ و راستی مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان آخر ای جان…

ادامه مطلب

غره وجه سلبت قلب جمیع البشر

غره وجه سلبت قلب جمیع البشر ضاء بها اذ ظهرت باطن لیل کدر انی وجدت امراه اوصفه تملکهم او قمراء محتجباء تحت حجاب الفکر داخله…

ادامه مطلب

عمرک یا واحدا فی درجات الکمال

عمرک یا واحدا فی درجات الکمال قد نزل الهم بی یا سندی قم تعال یا فرحی مونسی یا قمر المجلس وجهک بدر تمام ریقک خمر…

ادامه مطلب

عشق گزین عشق و در او کوکبه می‌ران و مترس

عشق گزین عشق و در او کوکبه می‌ران و مترس ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس جانوری لاجرم از فرقت جان…

ادامه مطلب

عشق تو از بس کشش جان آمده

عشق تو از بس کشش جان آمده کشتگانت شاد و خندان آمده جان شکرخای است لیکن از توش شکری دیگر به دندان آمده دوش دیدم…

ادامه مطلب

عاشقی و بی‌وفایی کار ماست

عاشقی و بی‌وفایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست قصد جان جمله خویشان کنیم هر چه خویش ما کنون اغیار ماست عقل…

ادامه مطلب

عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین

عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو…

ادامه مطلب

طوطی و طوطی بچه‌ای قند به صد ناز خوری

طوطی و طوطی بچه‌ای قند به صد ناز خوری از شکرستان ازل آمده‌ای بازپری قند تو فرخنده بود خاصه که در خنده بود بزم ز…

ادامه مطلب

صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بی‌کار شد

صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بی‌کار شد مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد خورشید اگر در گور شد عالم ز تو…

ادامه مطلب

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد ز رندان کیست این کاره که پیش شاه…

ادامه مطلب

صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم

صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم صد بار جان بدادم وز پای درفتادم بار دگر…

ادامه مطلب

شوری فتاد در فلک ای مه چه شسته‌ای

شوری فتاد در فلک ای مه چه شسته‌ای پرنور کن تو خیمه و خرگه چه شسته‌ای آگاه نیستند مگر این فسردگان از آتش تو ای…

ادامه مطلب

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند رسید کار به جایی که عقل خیره بماند هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده چو…

ادامه مطلب

شب رفت حریفکان کجایید

شب رفت حریفکان کجایید شب تا برود شما بیایید از لعل لبش شراب نوشید وز خنده او شکر بخایید چون روز شود به هوشیاران زین…

ادامه مطلب

سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز

سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز مرغی که تا کنون ز پی دانه مست بود درسوخت دانه را…

ادامه مطلب

سوگند خورده‌ای که از این پس جفا کنی

سوگند خورده‌ای که از این پس جفا کنی سوگند بشکنی و جفا را رها کنی امروز دامن تو گرفتیم و می‌کشیم تا کی بهانه گیری…

ادامه مطلب

سفر کردم به هر شهری دویدم

سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم ندانستم ز اول قدر آن شهر ز نادانی بسی غربت کشیدم رها کردم…

ادامه مطلب

سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را

سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را از صبوحی‌های شاه آگاه کن فساق را از عنایت‌های آن شاه حیات انگیز ما جان نو…

ادامه مطلب

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود به هر کجا عدم آید وجود کم گردد…

ادامه مطلب

ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی

ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی گر نمی‌جستی جنون ما چرا می‌ریختی ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب نور رقص انگیز را…

ادامه مطلب

ساقی برخیز کان مه آمد

ساقی برخیز کان مه آمد بشتاب که سخت بی‌گه آمد ترکانه بتاز وقت تنگست کان ترک ختا به خرگه آمد در وهم نبود این سعادت…

ادامه مطلب

زندگانی مجلس سامی

زندگانی مجلس سامی باد در سروری و خودکامی نام تو زنده باد کز نامت یافتند اصفیا نکونامی می‌رسانم سلام و خدمت‌ها که رهی را ولی…

ادامه مطلب

ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم

ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او که از…

ادامه مطلب

ز شمس دین طرب نوبهار بازآید

ز شمس دین طرب نوبهار بازآید نشاط بلبله و سبزه زار بازآید کرانه کرد دلم از نبیذ و از ساقی چو وصل او بگشاید کنار…

ادامه مطلب

ز بعد وقت نومیدی امیدیست

ز بعد وقت نومیدی امیدیست به زیر کوری اندر سینه دیدیست نبینی نور چون دانی تو کوری سیه نادیده کی داند سپیدیست قرین صد هزاران…

ادامه مطلب

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش هر آنچ از فقر کار آید به باغ…

ادامه مطلب

روزن دل! آه چه خوش روزنی

روزن دل! آه چه خوش روزنی یا تو مگر روزن یار منی عمرک یا نخلة هل تأذنی نحو جنی غصنک کی نجتنی روزن آن خانه…

ادامه مطلب

رو که به مهمان تو می‌نروم ای اخی

رو که به مهمان تو می‌نروم ای اخی بست مرا از طعام دود دل مطبخی رزق جهان می‌دهد خویش نهان می‌کند گاه وصال او بخیل…

ادامه مطلب

رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم

رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم تا چشم‌ها…

ادامه مطلب

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا رستم از این بیت و غزل ای…

ادامه مطلب

ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد

ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد مو به موی ما بدان سر جعفر طیار باد ذره‌ها بر آفتابت هر زمان بر می‌زنند هر که…

ادامه مطلب

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته هم خلوت و هم بی‌گه در دیر صفا رفته با آن مه بی‌نقصان سرمست شده رقصان…

ادامه مطلب

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن همچو کسان بی‌گنه روی به آسمان مکن رو ترش و گران کنی تا سر خود نهان کنی…

ادامه مطلب

دلی دارم که گرد غم نگردد

دلی دارم که گرد غم نگردد میی دارم که هرگز کم نگردد دلی دارم که خوی عشق دارد که جز با عاشقان همدم نگردد خطی…

ادامه مطلب

دلا در روزه مهمان خدایی

دلا در روزه مهمان خدایی طعام آسمانی را سرایی در این مه چون در دوزخ ببندی هزاران در ز جنت برگشایی نخواهد ماند این یخ…

ادامه مطلب

دل دل دل تو دل مرا مرنجان

دل دل دل تو دل مرا مرنجان چرا چرا چه معنی مرا کنی پریشان بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه مرو مرو ز…

ادامه مطلب

دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم

دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم قبول تو دعاها را بر آن باری چه حق دارم به گرد شمع سمع تو دعاهاام…

ادامه مطلب

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی چهل…

ادامه مطلب

در شهر شما یکی نگاریست

در شهر شما یکی نگاریست کز وی دل و عقل بی‌قراریست هر نفسی را از او نصیبیست هر باغی را از او بهاریست در هر…

ادامه مطلب

در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری

در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری و آن لطف بی‌حد زان کند تا هیچ از حد نگذری با صوفیان صاف…

ادامه مطلب