غزلیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا بربند دو چشم سر…
هیچ خمری بیخماری دیدهای
هیچ خمری بیخماری دیدهای هیچ گل بیزخم خاری دیدهای در گلستان جهان آب و گل بی خزانی نوبهاری دیدهای چونک غم پیش آیدت در حق…
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بیجانند تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی درآ در…
یا راهبا انظر الی مصباح
یا راهبا انظر الی مصباح متشعشعا و استغن عن اصباح انظر الی راح تناهی لطفه و سبی النهی یا لطفها من راح فالراح نسخ للعقول…
یا ساقیةالمدام هاتی
یا ساقیةالمدام هاتی وامحوا بمدامة صفاتی من عین مدامة رحیق لا تمزجها منالفرات اشبع طربا و رو عیشا لا تخش ملامةالوشاة لا تسکر جاهلا لئیما…
یا منیر البدر قد اوضحت بالبلبال بال
یا منیر البدر قد اوضحت بالبلبال بال بالهوی زلزلتنی و العقل فی الزلزال زال کم انادی انظر و نقتبس من نورکم قد رجعنا جانبا من…
یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود
یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود هیکل یارم که مرا میفشرد در بر خود گاه چو قطار شتر میکشدم از پی خود گاه…
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم زیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارم از قند تو می نوشم با پند تو…
فرود آ تو ز مرکب بار می بین
فرود آ تو ز مرکب بار می بین وجودت را تو پود و تار می بین هر آن گلزار کاندر هجر ماندهست سراسر جان او…
کجکنن اغلن اودیا کلکل
کجکنن اغلن اودیا کلکل یوک بلمسک دغدغ کز کل ای سر مستان ای شه مقبل مکرم و مشفق پردل و بیدل اول ججکی کم یازده…
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد هر آدمی را در جهان آورد…
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من قصد کنی بر تن من…
فعل نیکان محرض نیکیست
فعل نیکان محرض نیکیست همچو مطرب که باعث سیکیست بهر تحریض بندگان یزدان از بد و نیک شاکر و شاکیست نکر فرعون و شکر موسی…
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد من در پی آن دلبر عیار برفتم او روی خود آن…
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی چونک سپید است و سیه روز و شب عمر…
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود بر بهار جان فزا زنهار تو جرمی منه علت…
عشق را جان بیقرار بود
عشق را جان بیقرار بود یاد جان پیش عشق عار بود سر و جان پیش او حقیر بود هر که را در سر این خمار…
عشق است بر آسمان پریدن
عشق است بر آسمان پریدن صد پرده به هر نفس دریدن اول نفس از نفس گسستن اول قدم از قدم بریدن نادیده گرفتن این جهان…
عاقبت از عاشقان بگریختی
عاقبت از عاشقان بگریختی وز مصاف ای پهلوان بگریختی سوی شیران حمله بردی همچو شیر همچو روبه از میان بگریختی قصد بام آسمان میداشتی از…
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت و…
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن…
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی و گهی…
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور…
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی لعل و عقیق میکند در دل کان گداییی گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود گوهر سنگ…
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد مستی سرم آمد نور نظرم آمد چیز دگر ار خواهی…
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری بر تو حرام نیست که محبوب ساحری میبند و میگشا که همین است جادوی میبخش و میربا…
شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود شاه ما از پرده برجان چو…
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار
سیدی انی کلیل انت فی زی النهار اشتکی من طول لیلی الفرار این الفرار لیلتی مدت یداها امسکت ذیل الصباح لیلتی دار قرار دونها دار…
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام دل غریب بیابد ز نامه شان آرام شکفته گردد از این باد شاخههای خرد گشاده گردد از این زخمه…
سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش
سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد زهی…
سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر
سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر این جگر از تیرها شد همچو…
سالکان راه را محرم شدم
سالکان راه را محرم شدم ساکنان قدس را همدم شدم طارمی دیدم برون از شش جهت خاک گشتم فرش آن طارم شدم خون شدم جوشیده…
ساقی من خیزد بیگفت من
ساقی من خیزد بیگفت من آرد آن باده وافر ثمن حاجت نبود که بگویم بیار بشنود آواز دلم بیدهن هست تقاضاگر او لطف او و…
ساقی این جا هست ای مولا بلی
ساقی این جا هست ای مولا بلی ره دهد ما را بر آن بالا بلی پیش آن لبهای آری گوی او بنده گردد شکر و…
زهره من بر فلک شکل دگر میرود
زهره من بر فلک شکل دگر میرود در دل و در دیدهها همچو نظر میرود چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او جان به…
ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده
ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده حیات خویش در آن لقمه گر چه پنداری ضمیر را…
ز زخم دف کفم بدرید ای جان
ز زخم دف کفم بدرید ای جان چه بستی کیسه را دستی بجنبان گشادی کن بجنب آخر نه سنگی نه سنگی هم گشاید آب حیوان…
ز بامداد دلم میجهد به سودایی
ز بامداد دلم میجهد به سودایی ز بامداد پگه میزند یکی رایی چگونه آه نگویم که آتشی بفروخت که از پگه دل من گشت آتش…
روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید ای خنک آن را که او روی شما را ندید من شده مهمان تو در چمن…
روز ما را دیگران را شب شده
روز ما را دیگران را شب شده ز آفتابی اختران را شب شده تیر دولتهای ما پیروز شد تیر جست و مر کمان را شب…
رو چشم جان را برگشا در بیدلان اندرنگر
رو چشم جان را برگشا در بیدلان اندرنگر قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بیپا و سر بیکسب و بیکوشش همه چون…
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را خود فاش بگو یوسف زرین کمری را در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را در بر…
رحم کن ار زخم شوم سر به سر
رحم کن ار زخم شوم سر به سر مرهم صبرم ده و رنجم ببر ور همه در زهر دهی غوطهام زهر مرا غوطه ده اندر…
دیدی که چه کرد یار ما دیدی
دیدی که چه کرد یار ما دیدی منصوبه یار باوفا دیدی زین نوع که مات کرد دلها را آن چشمه زندگی کجا دیدی در صورت…
دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی
دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مایی افروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگر گفتا بس است درکش…
دوش آمد بر من آنک شب افروز منست
دوش آمد بر من آنک شب افروز منست آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست آنک سرسبزی خاکست و گهربخش فلک چاشنی بخش وطنهاست اگر…
دلم امروز خوی یار دارد
دلم امروز خوی یار دارد هوای روی چون گلنار دارد که طاووس آن طرف پر میفشاند که بلبل آن طرف تکرار دارد صدای نای آن…
دل و جان را در این حضرت بپالا
دل و جان را در این حضرت بپالا چو صافی شد رود صافی به بالا اگر خواهی که ز آب صاف نوشی لب خود را…
دل پردرد من امشب بنوشیدهست یک دردی
دل پردرد من امشب بنوشیدهست یک دردی از آنچ زهره ساقی بیاوردش ره آوردی چه زهره دارد و یارا که خواب آرد حشر ما را…
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان وز ستم…