مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد

مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد درختان بین که چون مستان همه…

ادامه مطلب

می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان

می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا تا روان دیدی…

ادامه مطلب

می‌بینمت که عزم جفا می‌کنی مکن

می‌بینمت که عزم جفا می‌کنی مکن عزم عتاب و فرقت ما می‌کنی مکن در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین در خونم ای دو دیده چرا…

ادامه مطلب

ناگهان اندردویدم پیش وی

ناگهان اندردویدم پیش وی بانگ برزد مست عشق او که هی هیچ می‌دانی چه خون ریز است او چون تویی را زهره کی بوده‌ست کی…

ادامه مطلب

نسیم‌الصبح جد بابتشار

نسیم‌الصبح جد بابتشار و بشر حین یأتی بانتشار واتحفنی لباس‌الجد منه فانی من لباس الجد عاری فقد احرقت فی صد و بعد بنار لا تسلنی…

ادامه مطلب

نگارا مردگان از جان چه دانند

نگارا مردگان از جان چه دانند کلاغان قدر تابستان چه دانند بر بیگانگان تا چند باشی بیا جان قدر تو ایشان چه دانند بپوشان قد…

ادامه مطلب

ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود

ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است چاشنی و مزه…

ادامه مطلب

نوریست میان شعر احمر

نوریست میان شعر احمر از دیده و وهم و روح برتر خواهی خود را بدو بدوزی برخیز و حجاب نفس بردر آن روح لطیف صورتی…

ادامه مطلب

هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو

هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو نیکو است حال ما که نکو باد…

ادامه مطلب

هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی

هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی اسپت بیاورند که چالاک فارسی شربت بیاورند که مخمور شربتی بی…

ادامه مطلب

هر سینه که سیمبر ندارد

هر سینه که سیمبر ندارد شخصی باشد که سر ندارد وان کس که ز دام عشق دورست مرغی باشد که پر ندارد او را چه…

ادامه مطلب

هر که را ذوق دین پدید آید

هر که را ذوق دین پدید آید شهد دنیاش کی لذیذ آید آن چنان عقل را چه خواهی کرد که نگوسار یک نبیذ آید عقل…

ادامه مطلب

هر نفسی از درون دلبر روحانیی

هر نفسی از درون دلبر روحانیی عربده آرد مرا از ره پنهانیی فتنه و ویرانیم شور و پریشانیم برد مسلمانیم وای مسلمانیی گفت مرا می…

ادامه مطلب

هست ما را هر زمانی از نگار راستین

هست ما را هر زمانی از نگار راستین لقمه‌ای اندر دهان و دیگری در آستین این حد خوبی نباشد ای خدایا چیست این هیچ سروی…

ادامه مطلب

هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم

هله دوشت یله کردم شب دوشت یله کردم دغل و عشوه که دادی به دل پاک بخوردم بده امشب هم از آنم نخورم عشوه من…

ادامه مطلب

هم به بر این بت زیبا خوشکست

هم به بر این بت زیبا خوشکست من نشستم که همین جا خوشکست مطرب و یار من و شمع و شراب این چنین عیش مهیا…

ادامه مطلب

همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن

همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن دامن سیب کشانیم سوی شفتالو ببریم از گل تر…

ادامه مطلب

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی شرح نمی‌کنم که بس عاقل را اشارتی فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری…

ادامه مطلب

وصف آن مخدوم می‌کن گر چه می‌رنجد حسود

وصف آن مخدوم می‌کن گر چه می‌رنجد حسود کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود گر چه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار…

ادامه مطلب

یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم

یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم در سینه از نی او صد مرغزار دارم قاصد به خشم آید چون سوی من گراید گوید…

ادامه مطلب

یا مالک دمة الزمان

یا مالک دمة الزمان یا فاتح جنة الامعانی لا هوتک موضح المصادر ناسوتک سلم الامانی من رام لقاک فی جهات ردوه بفول لن ترانی کم…

ادامه مطلب

یار آمد به صلح ای اصحاب

یار آمد به صلح ای اصحاب ما لکم قاعدین عند الباب نوبت هجر و انتظار گذشت فادخلوا الدار یا اولی الالباب آفتاب جمال سینه گشاد…

ادامه مطلب

یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا

یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک…

ادامه مطلب

یکی لحظه از او دوری نباید

یکی لحظه از او دوری نباید کز آن دوری خرابی‌ها فزاید تو می‌گویی که بازآیم چه باشد تو بازآیی اگر دل در گشاید بسی این…

ادامه مطلب

کسی که عاشق آن رونق چمن باشد

کسی که عاشق آن رونق چمن باشد عجب مدار که در بی‌دلی چو من باشد حدیث صبر مگویید صبر را ره نیست در آن دلی…

ادامه مطلب

کجا شد عهد و پیمانی که می‌کردی نمی‌گویی

کجا شد عهد و پیمانی که می‌کردی نمی‌گویی کسی را کو به جان و دل تو را جوید نمی‌جویی دل افکاری که روی خود به…

ادامه مطلب

کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم

کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم از گلزار چون روم جانب خار چون شوم…

ادامه مطلب

قدر غم گر چشم سر بگریستی

قدر غم گر چشم سر بگریستی روز و شب‌ها تا سحر بگریستی آسمان گر واقفستی زین فراق انجم و شمس و قمر بگریستی زین چنین…

ادامه مطلب

در میان ظلمت جان تو نور چیست آن

در میان ظلمت جان تو نور چیست آن فر شاهی می نماید در دلم آن کیست آن می نماید کان خیال روی چون ماه شه…

ادامه مطلب

در عشق هر آنک شد فدایی

در عشق هر آنک شد فدایی نبود ز زمین بود سمایی زیرا که بلای عاشقی را جانی شرط است کبریایی زخم آیت بندگان خاص است…

ادامه مطلب

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند همه از نرگس مخمور تو خمار شدند دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و…

ادامه مطلب

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

عقل آمد عاشقا خود را بپوش وای ما ای وای ما از عقل و هوش یا برو از جمع ما ای چشم و عقل یا…

ادامه مطلب

عشق تو خواند مرا کز من چه می‌گذری

عشق تو خواند مرا کز من چه می‌گذری نیکو نگر که منم آن را که می‌نگری من نزل و منزل تو من برده‌ام دل تو…

ادامه مطلب

عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید

عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید دولتی هست حریفان سر دولت خارید چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید که ظریفید و…

ادامه مطلب

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست

عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینه‌های روشنان بس غیب‌ها دانند لیک سینه عشاق…

ادامه مطلب

عار بادا جهانیان را عار

عار بادا جهانیان را عار از دو سه ماده ابله طرار شکلک زاهدان ولی ز درون لیس فی الدار سیدی دیار به دو پول سیاه…

ادامه مطلب

طبع چیزی نو به نو خواهد همی

طبع چیزی نو به نو خواهد همی چیز نو نو راهرو خواهد همی سر نو خواهی که تا خندان شود سر دو گوش سرشنو خواهد…

ادامه مطلب

صنما تو همچو آتش قدح مدام داری

صنما تو همچو آتش قدح مدام داری به جواب هر سلامی که کنند جام داری ز برای تو اگر تن دو هزار جان سپارد ز…

ادامه مطلب

صد گوش نوم باز شد از راز شنودن

صد گوش نوم باز شد از راز شنودن بی بوددهنده نتوان زادن و بودن استودن تو باد بهار آمد و من باغ خوش حامله می…

ادامه مطلب

شیر خدا بند گسستن گرفت

شیر خدا بند گسستن گرفت ساقی جان شیشه شکستن گرفت دزد دلم گشت گرفتار یار دزد مرا دست ببستن گرفت دوش چه شب بود که…

ادامه مطلب

شکر ایزد را که دیدم روی تو

شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو چشم گریانم ز گریه کند بود یافت نور از نرگس جادوی تو…

ادامه مطلب

شب و روز آن نکوتر که به پیش یار باشی

شب و روز آن نکوتر که به پیش یار باشی به میان سرو و سوسن گل خوش عذار باشی به طرب هزار چندان که بوند…

ادامه مطلب

شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد

شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد چون حدیث بی‌دلان بشنید جان خوشدلم جان بداد…

ادامه مطلب

سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری

سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری نرسی به باز پران پی سایه‌اش همی‌دو به شکارگاه…

ادامه مطلب

سلیمانا بیار انگشتری را

سلیمانا بیار انگشتری را مطیع و بنده کن دیو و پری را برآر آواز ردوها علی منور کن سرای شش دری را برآوردن ز مغرب…

ادامه مطلب

سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده

سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده فسونگرم می‌خوانی حکایت‌های شوریده به دم در چرخ می‌آری فلک‌ها را و گردون را چه باشد پیش افسونت…

ادامه مطلب

سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی

سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی بدین حالم که می‌بینی وزان نالم که می‌دانی ورای کفر و ایمانی و…

ادامه مطلب

ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را

ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را آن میی کز قوت و لطف و…

ادامه مطلب

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را درده می ربانی دل‌های کبابی را کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران جز آب نمی‌سازد مر…

ادامه مطلب

زهی لواء و علم لا اله الا الله

زهی لواء و علم لا اله الا الله که زد بر اوج قدم لا اله الا الله چگونه گرد برآورد شاه موسی وار ز بحر…

ادامه مطلب