غزلیات – فروغی بسطامی
در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را
در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را وازدم در این بازی، عقل مصلحت بین را فصل نوبهار آمد، جام جم چه میجویی از…
دادن باده حرام است به نادانی چند
دادن باده حرام است به نادانی چند کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را مگر آن حلقه…
خاکم به ره آن بت چالاک نکردند
خاکم به ره آن بت چالاک نکردند فریاد که کشتندم و در خاک نکردند من طایفهای بر سر آن کوی ندیدم کز دست غمش جامهٔ…
چه عقدههاست به کار دلم ز بخت سیاه
چه عقدههاست به کار دلم ز بخت سیاه که زلف دوست بلند است و دست من کوتاه نعوذبالله از این زاهدان جامه سفید تبارک الله…
جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی
جنس گران بهای خود ارزان نمیکنی یعنی بهای بوسه به صد جان نمیکنی روزی نمیشود که برغم شکرفروش از خنده شره را شکرستان نمیکنی برکس…
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری با وجودت دو جهان بیخبر از خویشتنند تو چنان واله خود…
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد آشیان دل یک سلسله را بر هم زد بود از زلف پریشان توام خاطر جمع…
تا حریفان بر در میخانه ماوا کردهاند
تا حریفان بر در میخانه ماوا کردهاند خانه غم را خراب از سیل صهبا کردهاند میگساران چنگ تا در گردن مینا زدند دعوی گردن کشی…
پیشتر زآن که مهی جلوه در این محفل داشت
پیشتر زآن که مهی جلوه در این محفل داشت مهرهٔ مهر تو در حقهٔ دل منزل داشت من همین از نظر افتاده چشمت بودم ور…
به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من که منتی است ز شمشیر او به گردن من فرشته سینه سپر میکند چو از سر ناز…
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم معنی عشق تو را بر همه روشن کردم کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد که من از…
ای که میپرسی ز من کیفیت چشم غزالم
ای که میپرسی ز من کیفیت چشم غزالم من از این پیمانه مستم، من در این افسانه لالم گر به خیل او در آیم خسرو…
ای خوش آنان که قدم در ره میخانهٔ زدند
ای خوش آنان که قدم در ره میخانهٔ زدند بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند به حقارت منگر بادهکشان را کاین قوم پشت پا…
آنان که در محبت او سنگ میخورند
آنان که در محبت او سنگ میخورند خون را به جای بادهٔ گلرنگ میخورند من تنگدل ز رشک گروهی که در خیال تنگ شکر از…
آشوب شهر طلعت زیبای او بود
آشوب شهر طلعت زیبای او بود زنجیر عقل جعد چلیپای او بود ما و دلی که خسته تیر بلای عشق ما و سری که بر…
یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است
یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است من و اوصاف تو تا شغل قلم…
همان که چشم تو را طرز دلربایی داد
همان که چشم تو را طرز دلربایی داد دل مرا به نگاه تو آشنایی داد پس از شکستن دل کام دادیام آری به تن درست…
هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است
هر دم ای گل از تو در گلشن فغان تازه است عندلیبان کهن را داستان تازه است تا کدامین خسته را کشتی ز تیغ بیدریغ…
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا
نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا ز چین طرهٔ او فتنهها در چین شود پیدا کی از برج فلک ماهی بدین خوبی…
مهره توان برد، مار اگر بگذارد
مهره توان برد، مار اگر بگذارد غنچه توان چید، خار اگر بگذارد با همه حسرت خوشم به گوشهٔ چشمی چشم بد روزگار اگر بگذارد کام…
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند عجب خیال خوشی کردهام، خدا بکند سزای مردم بیگانه را دهم روزی که روزگار تو را با…
مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود
مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود گر نبودی کوه اندوه محبت در میان…
گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم
گرفته تا ره بغداد ماه نوسفرم هزار دجله به یکدم گذشته از نظرم چه قطرهها که دمادم نریخت از مژهام چه شعلهها که پیاپی نخاست…
گر در آید شب عید از درم آن صبح امید
گر در آید شب عید از درم آن صبح امید شب من روز شود یک سر و روزم همه عید خستگیهای مرا عشق به یک…
کیفیت نگاه تو از جام خوشتر است
کیفیت نگاه تو از جام خوشتر است لعل لبت ز بادهٔ گلفام خوشتر است نظارهٔ رخ تو به اصرار خوب تر بوسیدن لب تو به…
کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را
کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را در پرده نشاندی صنم کاشغری را گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش احضار کند روح هوا…
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت دامن مکش از دستم، دست من و دامانت حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت غیرت برم از چاکی…
شد وقت مرگ نوش لبی همنشین مرا
شد وقت مرگ نوش لبی همنشین مرا عمر دوباره شد نفس واپسین مرا با صد هزار حسرت از آن کو گذشتهام وا حسرتا اگر بگذارد…
سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی
سر از کمند نپیچم اگر تو صیادی رخ از هلاک نتابم اگر تو جلادی نکرده چاره مکر تو هیچ مکاری نبرده پنجهٔ شید تو هیچ…
زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی
زان سر زلف مرا بی سرو سامان کردی خاطرم جمع نشد تا تو پریشان کردی من به سودای غمت اشک به دامن کردم تا تو…
دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست
دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست وز ما بجز محبت جرمی ندیده برخاست چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد کز کوی تیره بختان…
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن که ز مژگان…
در عالم محبت دانی چه کار کردم
در عالم محبت دانی چه کار کردم بعد از سپردن دل جان را نثار کردم بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم در خیل کشتگانش آخر…
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق تو گر…
چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند
چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند آن چه خواهی به سر نافهٔ تاتار آرند زال گردون به کلافی نخرد یوسف را…
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول که به…
جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد
جهان عشق ندانم چه زیر سر دارد که زیر هر قدمی یک جهان خطر دارد دریده تا نشود پردهات نمیدانی که حسن پردهنشینان پرده در…
ترک مست تو به دست از مژه خنجر دارد
ترک مست تو به دست از مژه خنجر دارد باز این فتنه ندانم که چه در سر دارد یارب از زلف پریش تو دلم جمع…
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل جمع نخواهد شدن حال پریشان دل شوق تو در هم شکست پنجهٔ شاهین صبر عشق تو لشکر…
تا پرده ز صورتش برافتاد
تا پرده ز صورتش برافتاد آتش به سرای آذر افتاد صبر از دل من مخواه در عشق کشتی نرود چو لنگر افتاد خط سر زد…
پیام باد بهار از وصال جانان است
پیام باد بهار از وصال جانان است بیار باده که هنگام مستی جان است قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی که عقل بر سر بازار…
به حلقهٔ سر زلف تو پایبند شدم
به حلقهٔ سر زلف تو پایبند شدم میان حلقهٔ عشاق سربلند شدم کمند زلف تو سر حلقهٔ نجات من است که رستم از همه تا…
بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد
بر دوش تو تا زلف زرهپوش تو افتاد بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد تار سر زلفت ز گران باری دلها صد بار…
ای که هم آغوش یار حور سرشتی
ای که هم آغوش یار حور سرشتی عیش ابد کن که در میان بهشتی صاحب این حسن را سزد که بگوید ماه فلک را که…
ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم
ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم سرو بالای تو میدیدم و میبالیدم باغ رخسار تو میدیدم و دل میدادم گرد گلزار تو…
آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد
آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد اگر انصاف دهد عیش دو عالم دارد دیده با قد تو کی سایه طوبی جوید…
از دل سخت تو کز سنگ سیه سختتر است
از دل سخت تو کز سنگ سیه سختتر است میتوان یافت که آه دل ما بیاثر است من و سودای غمت گر همه جان در…
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت که بتی چهره…
هم به حرم هم به دیر بدر دجا دیدمت
هم به حرم هم به دیر بدر دجا دیدمت تا نظرم باز شد در همه جا دیدمت سینه برافروختم، خانه فروسوختم دیده به خود دوختم،…
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد چنبر زلف تو گر نیست به گردون هم چشم…