عطار دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو – عطار نیشابوری

دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو قدم در نه اگر هستی طلب‌کار معانی تو گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی چو…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق او دیوانه گردد – عطار نیشابوری

دلی کز عشق او دیوانه گردد وجودش با عدم همخانه گردد رخش شمع است و عقل ار عقل دارد ز عشق شمع او دیوانه گردد…

ادامه مطلب

عطار گر سر این کار داری کار کن – عطار نیشابوری

گر سر این کار داری کار کن ور نه‌ای این کار را انکار کن خلق عالم جمله مست غفلتند مست منگر خویش را هشیار کن…

ادامه مطلب

عطار گرچه در عشق تو جان درباختیم – عطار نیشابوری

گرچه در عشق تو جان درباختیم قیمت سودای تو نشناختیم سالها بر مرکب فکرت مدام در ره سودای تو می‌باختیم خود تو در دل بودی…

ادامه مطلب

عطار لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من – عطار نیشابوری

لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من بی تو دل و جان من سیر شد از…

ادامه مطلب

عطار ما ننگ وجود روزگاریم – عطار نیشابوری

ما ننگ وجود روزگاریم عمری به نفاق می‌گذاریم محنت‌زدگان پر غروریم شوریده‌دلان بیقراریم در مصطبه عور پاکبازیم در میکده رند درد خواریم جان باختگان راه…

ادامه مطلب

عطار من کیم اندر جهان سرگشته‌ای – عطار نیشابوری

من کیم اندر جهان سرگشته‌ای در میان خاک و خون آغشته‌ای در ریای خود منافق پیشه‌ای در نفاق خود ز حد بگذشته‌ای شهرگردی خودنمایی رهزنی…

ادامه مطلب

عطار نگارم دوش شوریده درآمد – عطار نیشابوری

نگارم دوش شوریده درآمد چو زلف خود بشولیده درآمد عجایب بین که نور آفتابم به شب از روزن دیده درآمد چو زلفش دید دل بگریخت…

ادامه مطلب

عطار هر دل که ز خویشتن فنا گردد – عطار نیشابوری

هر دل که ز خویشتن فنا گردد شایستهٔ قرب پادشا گردد هر گل که به رنگ دل نشد اینجا اندر گل خویش مبتلا گردد امروز…

ادامه مطلب

عطار هر شبم سرمست در کوی افکنی – عطار نیشابوری

هر شبم سرمست در کوی افکنی وز بر خویشم به هر سوی افکنی در خم چوگان خویشم هر زمان خسته و سرگشته چون گوی افکنی…

ادامه مطلب

عطار هر شبی وقت سحر در کوی جانان می‌روم – عطار نیشابوری

هر شبی وقت سحر در کوی جانان می‌روم چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان می‌روم چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه…

ادامه مطلب

عطار هر که سر رشتهٔ تو یابد باز – عطار نیشابوری

هر که سر رشتهٔ تو یابد باز درش از سوزنی کنند فراز عاشق تو کسی بود که چو شمع نفسی می‌زند به سوز و گداز…

ادامه مطلب

عطار یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید – عطار نیشابوری

یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز تا با فروغ…

ادامه مطلب

عطار در عشق تو من توام تو من باش – عطار نیشابوری

در عشق تو من توام تو من باش یک پیرهن است گو دو تن باش چون یک تن را هزار جان هست گو یک جان…

ادامه مطلب

عطار طریق عشق جانا بی بلا نیست – عطار نیشابوری

طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست اگر صد تیر بر جان تو آید چو تیر از شست او باشد…

ادامه مطلب

عطار درد من از عشق تو درمان نبرد – عطار نیشابوری

درد من از عشق تو درمان نبرد زانکه دلم خون شد و فرمان نبرد دل که به جان آمدهٔ درد توست درد بسی برد که…

ادامه مطلب

عطار عشق تو در جان من ای جان من – عطار نیشابوری

عشق تو در جان من ای جان من آتشی زد در دل بریان من در دل بریان من آتش مزن رحم کن بر دیدهٔ گریان…

ادامه مطلب

عطار قصهٔ عشق تو از بر چون کنم – عطار نیشابوری

قصهٔ عشق تو از بر چون کنم وصل را از وعده باور چون کنم جان ندارم، بار جانان چون کشم دل ندارم، قصد دلبر چون…

ادامه مطلب

عطار سوختی جانم چه می‌سازی مرا – عطار نیشابوری

سوختی جانم چه می‌سازی مرا بر سر افتادم چه می‌تازی مرا در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا لیک می‌ترسم…

ادامه مطلب

عطار درآمد از در دل چون خرابی – عطار نیشابوری

درآمد از در دل چون خرابی ز می بر آتش جانم زد آبی شرابم داد و گفتا نوش و خاموش کزین خوشتر نخوردستی شرابی چو…

ادامه مطلب

عطار عاشقی چیست ترک جان گفتن – عطار نیشابوری

عاشقی چیست ترک جان گفتن سر کونین بی‌زبان گفتن عشق پی بردن از خودی رستن علم پی کردن از عیان گفتن رازهایی که در دل…

ادامه مطلب

عطار عشق تو پرده، صد هزار نهاد – عطار نیشابوری

عشق تو پرده، صد هزار نهاد پرده در پرده بی شمار نهاد پس هر پرده عالمی پر درد گه نهان و گه آشکار نهاد صد…

ادامه مطلب

عطار غیرت آمد بر دلم زد دور باش – عطار نیشابوری

غیرت آمد بر دلم زد دور باش یعنی ای نااهل ازین در دور باش تو گدایی دور شو از پادشاه ورنه بر جان تو آید…

ادامه مطلب

عطار ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا – عطار نیشابوری

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو…

ادامه مطلب

عطار آخر ای صوفی مرقع پوش – عطار نیشابوری

آخر ای صوفی مرقع پوش لاف تقوی مزن ورع مفروش خرقهٔ مخرقه ز تن برکن دلق ازرق مرائیانه مپوش از کف ساقیان روحانی صبحدم بادهٔ…

ادامه مطلب

عطار ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته – عطار نیشابوری

ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته ماه است روی خرمت دام است زلف…

ادامه مطلب

عطار آفتاب رخ آشکاره کند – عطار نیشابوری

آفتاب رخ آشکاره کند جگرم ز اشتیاق پاره کند از پس پرده روی بنماید مهر و مه را دو پیشکاره کند شوق رویش چو روی…

ادامه مطلب

عطار ای راه تو بحر بی کرانه – عطار نیشابوری

ای راه تو بحر بی کرانه عشق تو ندیم جاودانه از عشق تو صد هزار آتش در سینه همی زند زبانه گر بنماید زبانه‌ای روی…

ادامه مطلب

عطار ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو – عطار نیشابوری

ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران…

ادامه مطلب

عطار الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید – عطار نیشابوری

الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین چنان کز اندرون…

ادامه مطلب

عطار ای سراسیمه مه از رخسار تو – عطار نیشابوری

ای سراسیمه مه از رخسار تو سرو سر در پیش از رفتار تو ذره‌ای است انجم زخورشید رخت نقطه‌ای است افلاک از پرگار تو گل…

ادامه مطلب

عطار ای عشق تو پیشوای دردم – عطار نیشابوری

ای عشق تو پیشوای دردم وی درد تو هر زمان و هر دم آیینهٔ عارضت سیه شد کز حد بگذشت آه سردم یک لحظه بر…

ادامه مطلب

عطار برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید – عطار نیشابوری

برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید بگذر از نقش دو عالم خواه نیک…

ادامه مطلب

عطار ای غذای جان مستم نام تو – عطار نیشابوری

ای غذای جان مستم نام تو چشم عقلم روشن از انعام تو عقل من دیوانه جانم مست شد تا چشیدم جرعه‌ای از جام تو شش…

ادامه مطلب

عطار ای لب تو نگین خاتم عشق – عطار نیشابوری

ای لب تو نگین خاتم عشق روی تو آفتاب عالم عشق تو ز عشاق فارغ و شب و روز کار عشاق بی‌تو ماتم عشق نتوان…

ادامه مطلب

عطار این گره کز تو بر دل افتادست – عطار نیشابوری

این گره کز تو بر دل افتادست کی گشاید که مشکل افتادست ناگشاده هنوز یک گرهم صد گره نیز حاصل افتادست چون نهد گام آنکه…

ادامه مطلب

عطار بار دیگر روی زیبایی ببین – عطار نیشابوری

بار دیگر روی زیبایی ببین عقل و جان را تازه سودایی ببین از غم آن پیچ زلف بیقرار زاهدان را ناشکیبائی ببین در جمالش هر…

ادامه مطلب

عطار تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم – عطار نیشابوری

تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در…

ادامه مطلب

عطار بر در حق هر که کار و بار ندارد – عطار نیشابوری

بر در حق هر که کار و بار ندارد نزد حق او هیچ اعتبار ندارد جان به تماشای گلشن در حق بر خوش بود آن…

ادامه مطلب

عطار تا در سر زلف تاب بینی – عطار نیشابوری

تا در سر زلف تاب بینی دل در بر من خراب بینی گر آتش عشق بر فروزم بس دل که برو کباب بینی گر پرده…

ادامه مطلب

عطار جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز – عطار نیشابوری

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز هر روز تا به شب چو ز عشق تو…

ادامه مطلب

عطار چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم – عطار نیشابوری

چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم دل را همه میل جان با سوی تو می‌بینم تا جان بودم در تن رو از…

ادامه مطلب

عطار چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر – عطار نیشابوری

چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر آن در که به روی همه باز…

ادامه مطلب

عطار چند جویی در جهان یاری ز کس – عطار نیشابوری

چند جویی در جهان یاری ز کس یک کست در هر دو عالم یار بس تو چو طاوسی بدین ره در خرام کاندرین ره کم…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من – عطار نیشابوری

ترسا بچه‌ای ناگه چون دید عیان من صد چشمه ز چشم من بارید روان من دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم امروز چنان دیدم…

ادامه مطلب

عطار چون پرده ز روی ماه برگیرد – عطار نیشابوری

چون پرده ز روی ماه برگیرد از فرق فلک کلاه برگیرد بی روی چو ماه او دم سردم از روی سپهر ماه برگیرد صاحب‌نظری اگر…

ادامه مطلب

عطار چون شدستی ز من جدا صنما – عطار نیشابوری

چون شدستی ز من جدا صنما ملتقی لم ترکت فی ندما حق میان من و تو آگاه است هو یکفی من الذی ظلما ور به…

ادامه مطلب

عطار ره عشاق راهی بی‌کنار است – عطار نیشابوری

ره عشاق راهی بی‌کنار است ازین ره دور اگر جانت به کار است وگر سیری ز جان در باز جان را که یک جان را…

ادامه مطلب

عطار چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم – عطار نیشابوری

چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم چون شیوهٔ چشمت همه ناز است چگویم این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست هر قصه…

ادامه مطلب

عطار روز و شب چون غافلی از روز و شب – عطار نیشابوری

روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف…

ادامه مطلب