عطار هرگاه که مست آن لقا باشم – عطار نیشابوری

هرگاه که مست آن لقا باشم هشیار جهان کبریا باشم مستغرق خویش کن مرا دایم کافسوس بود که من مرا باشم کان دم که صواب…

ادامه مطلب

عطار ساقیا گه جام ده گه جام خور – عطار نیشابوری

ساقیا گه جام ده گه جام خور گر به معنی پخته‌ای می خام خور زر بده بستان می تلخ آنگهی با بت شیرین سیم‌اندام خور…

ادامه مطلب

عطار عشق جز بخشش خدایی نیست – عطار نیشابوری

عشق جز بخشش خدایی نیست این به سلطانی و گدایی نیست هر که او برنخیزد از سر سر عشق را با وی آشنایی نیست عشق…

ادامه مطلب

عطار عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق – عطار نیشابوری

عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق باز نیابی به عقل سر معمای عشق عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا چند کند…

ادامه مطلب

عطار در ده می عشق یک دم ای ساقی – عطار نیشابوری

در ده می عشق یک دم ای ساقی تا عقل کند گزاف در باقی زین عقل گزاف گوی پر دعوی بگذر که گذشت عمر ای…

ادامه مطلب

عطار در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد – عطار نیشابوری

در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد با داو ششدر تو هر کم زنی چه سنجد چون پنجه‌های شیران عشق تو خرد بشکست در…

ادامه مطلب

عطار عاشقی نه دل نه دین می‌بایدش – عطار نیشابوری

عاشقی نه دل نه دین می‌بایدش من چنینم چون چنین می‌بایدش هر کجا رویی چو ماه آسمان است پیش رویش بر زمین می‌بایدش زن صفت…

ادامه مطلب

عطار عشق تو ز اختیار بیرون است – عطار نیشابوری

عشق تو ز اختیار بیرون است وصل تو ز انتظار بیرون است چون با تو نهم قرار وصلت چون کار تو از قرار بیرون است…

ادامه مطلب

عطار دل ز جان برگیر تا راهت دهند – عطار نیشابوری

دل ز جان برگیر تا راهت دهند ملک دو عالم به یک آهت دهند چون تو برگیری دل از جان مردوار آنچه می‌جویی هم آنگاهت…

ادامه مطلب

عطار سر مستی ما مردم هشیار ندانند – عطار نیشابوری

سر مستی ما مردم هشیار ندانند انکار کنان شیوهٔ این کار ندانند در صومعه سجاده نشینان مجازی سوز دل آلودهٔ خمار ندانند آنان که بماندند…

ادامه مطلب

عطار در سرم از عشقت این سودا خوش است – عطار نیشابوری

در سرم از عشقت این سودا خوش است در دلم از شوقت این غوغا خوش است من درون پرده جان می‌پرورم گر برون جان می…

ادامه مطلب

عطار در دلم تا برق عشق او بجست – عطار نیشابوری

در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست چون مرا می‌دید دل برخاسته دل ز من بربود و درجانم نشست خنجر…

ادامه مطلب

عطار از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار – عطار نیشابوری

از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار کار من شد چو سر زلف…

ادامه مطلب

عطار ای خرد را زندگی جان ز تو – عطار نیشابوری

ای خرد را زندگی جان ز تو بندگی از عقل و جان فرمان ز تو هر زمان قسم دل پر درد من صد هزاران درد…

ادامه مطلب

عطار آفتاب عاشقان روی تو بس – عطار نیشابوری

آفتاب عاشقان روی تو بس قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس ترکتاز هر دو عالم را به حکم یک گره از زلف هندوی تو بس آب…

ادامه مطلب

عطار اسرار تو در زبان نمی‌گنجد – عطار نیشابوری

اسرار تو در زبان نمی‌گنجد واوصاف تو در بیان نمی‌گنجد اسرار صفات جوهر عشقت می‌دانم و در زبان نمی‌گنجد خاموشی به که وصف عشق تو…

ادامه مطلب

عطار اگر تو عاشقی معشوق دور است – عطار نیشابوری

اگر تو عاشقی معشوق دور است وگر تو زاهدی مطلوب حور است ره عاشق خراب اندر خراب است ره زاهد غرور اندر غرور است دل…

ادامه مطلب

عطار آن را که ز وصل او خبر بود – عطار نیشابوری

آن را که ز وصل او خبر بود هر روز قیامتی دگر بود چه جای قیامت است کاینجا این شور از آن عظیم‌تر بود زیرا…

ادامه مطلب

عطار آنکه چندین نقش ازو برخاسته است – عطار نیشابوری

آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم…

ادامه مطلب

عطار ای آفتاب رویت از غایت نکویی – عطار نیشابوری

ای آفتاب رویت از غایت نکویی افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی گر نیکویی رویت یک ذره رخ نماید دو کون مست گردد…

ادامه مطلب

عطار ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم – عطار نیشابوری

ای صدف لعل تو حقهٔ در یتیم عارض تو بی قلم خط زده بر لوح سیم روح دهن مانده باز در سر زلفت مدام عقل…

ادامه مطلب

عطار ای برده به آب‌روی آبم – عطار نیشابوری

ای برده به آب‌روی آبم وز نرگس نیم خواب خوابم تا روی چو ماه تو بدیدم افتاده چو ماهیی ز آبم چون شد خط سبز…

ادامه مطلب

عطار ای مرا زندگی جان از تو – عطار نیشابوری

ای مرا زندگی جان از تو زنده بینم همه جهان از تو به زمین می فرو شود خورشید هر شب از شرم، پر فغان از…

ادامه مطلب

عطار بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد – عطار نیشابوری

بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد وآخرین اندیشه و تیمارم…

ادامه مطلب

عطار پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد – عطار نیشابوری

پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین…

ادامه مطلب

عطار بیار آن جام می تا جان فشانیم – عطار نیشابوری

بیار آن جام می تا جان فشانیم نثاری بر سر جانان نشانیم بیا جانا که وقت آن درآمد که جان بر جام جان‌افشان فشانیم چو…

ادامه مطلب

عطار تا بر رخ تو نظر فکندم – عطار نیشابوری

تا بر رخ تو نظر فکندم بنیاد وجود برفکندم مرغی بودم به دست سلطان از دست تو بال و پر فکندم هرچیز که داشتم تر…

ادامه مطلب

عطار تا دل ز کمال تو نشان یافت – عطار نیشابوری

تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت پروانهٔ شمع عشق شد جان چون سوخته شد ز تو نشان…

ادامه مطلب

عطار تا عشق تو را به جان ربودم – عطار نیشابوری

تا عشق تو را به جان ربودم بی درد تو یک نفس نبودم از روز ازل هنوز مستم وز شوق الست در سجودم گفتی که…

ادامه مطلب

عطار جهانی جان چو پروانه از آن است – عطار نیشابوری

جهانی جان چو پروانه از آن است که آن ترسا بچه شمع جهان است به ترسایی درافتادم که پیوست مرا زنار زلفش بر میان است…

ادامه مطلب

عطار تا عشق تودر میان جان است – عطار نیشابوری

تا عشق تودر میان جان است جان بر همه چیز کامران است یارب چه کسی که در دو عالم کس قیمت عشق تو ندانست عشقت…

ادامه مطلب

عطار ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی – عطار نیشابوری

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی سرمست برون آمد از دیر به نادانی زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف در داد صلای…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق تو جان برفشاند – عطار نیشابوری

دلی کز عشق تو جان برفشاند ز کفر زلف ایمان برفشاند دلی باید که گر صد جان دهندش صد و یک جان به جانان برفشاند…

ادامه مطلب

عطار دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم – عطار نیشابوری

دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم راهنمای دیر را، پیر یگانه یافتم چون بر پیر در شدم، پیر ز خویش رفته بود کز می عشق…

ادامه مطلب

عطار ذوق وصلت به هیچ جان نرسد – عطار نیشابوری

ذوق وصلت به هیچ جان نرسد شرح رویت به هر زبان نرسد سر زلفت به دست چون آرم دست موری به آسمان نرسد با سر…

ادامه مطلب

عطار دوش ناگه آمد و در جان نشست – عطار نیشابوری

دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست…

ادامه مطلب

عطار رخ ز زیر نقاب بنماید – عطار نیشابوری

رخ ز زیر نقاب بنماید همه عالم خراب بنماید گوشمالی که هیچکس ننمود به مه و آفتاب بنماید اختران را که ره دو اسبه روند…

ادامه مطلب

عطار حدیث عشق در دفتر نگنجد – عطار نیشابوری

حدیث عشق در دفتر نگنجد حساب عشق در محشر نگنجد عجب می‌آیدم کین آتش عشق چه سودایی است کاندر سرنگنجد برو مجمر بسوز ار عود…

ادامه مطلب

عطار زلف را چون به قصد تاب دهد – عطار نیشابوری

زلف را چون به قصد تاب دهد کفر را سر به مهر آب دهد باز چون درکشد نقاب از روی همه کفار را جواب دهد…

ادامه مطلب

عطار در چه طلسم است که ما مانده‌ایم – عطار نیشابوری

در چه طلسم است که ما مانده‌ایم با تو به هم وز تو جدا مانده‌ایم نی که تویی جمله و ما هیچ نه مانده تویی…

ادامه مطلب

عطار زهره ندارم که سلامت کنم – عطار نیشابوری

زهره ندارم که سلامت کنم چون طمع وصل مدامت کنم گرچه جوابم ندهی این بسم چون شنوی تو که سلامت کنم چون نتوانم که به…

ادامه مطلب

عطار دلبرم در حسن طاق افتاده است – عطار نیشابوری

دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق جانان جان ندارد – عطار نیشابوری

دلی کز عشق جانان جان ندارد توان گفتن که او ایمان ندارد درین میدان که یارد گشت یکدم که کس مردی یک جولان ندارد شگرفی…

ادامه مطلب

عطار گر جمله تویی همه جهان چیست – عطار نیشابوری

گر جمله تویی همه جهان چیست ور هیچ نیم من این فغان چیست هم جمله تویی و هم همه تو و آن چیست که غیر…

ادامه مطلب

عطار گر مرد رهی ز رهروان باش – عطار نیشابوری

گر مرد رهی ز رهروان باش در پردهٔ سر خون نهان باش بنگر که چگونه ره سپردند گر مرد رهی تو آن چنان باش خواهی…

ادامه مطلب

عطار گشت جهان همچو نگار ای غلام – عطار نیشابوری

گشت جهان همچو نگار ای غلام بادهٔ گلرنگ بیار ای غلام با گل و با بلبل و با مل بهم وصل‌طلب فصل بهار ای غلام…

ادامه مطلب

عطار ما چو بی‌ماییم از ما ایمنیم – عطار نیشابوری

ما چو بی‌ماییم از ما ایمنیم از تولا و تبرا ایمنیم از تفاخر همچو گردون فارغیم وز تغیر همچو دریا ایمنیم چون گذر کردیم از…

ادامه مطلب

عطار مرا با عشق تو جان درنگنجد – عطار نیشابوری

مرا با عشق تو جان درنگنجد چه از جان به بود آن درنگنجد نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان که اینجا کفر و ایمان…

ادامه مطلب

عطار می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو – عطار نیشابوری

می‌روم بر خاک دل پر خون ز تو زاد راهم درد روزافزون ز تو در دو عالم نیست کاری با کسم کز همه کس فارغم…

ادامه مطلب

عطار نه به کویم گذرت می‌افتد – عطار نیشابوری

نه به کویم گذرت می‌افتد نه به رویم نظرت می‌افتد آفتابی که جهان روشن ازوست ذرهٔ خاک درت می‌افتد در طلسمات عجب موی شکاف زلف…

ادامه مطلب