راز آفرینش

راز آفرینش
قرار بود از اول که یاورت باشم
به گاه یکه شدن ھا ت در برت باشم
قرار بود ز پھلوی تو بریده شوم
که تا چو آیینه یی در برابرت باشم
قرار بود صدای ترا شوم پژواک
چو دل برای تو دادند دلبرت باشم
قرار بود که ھمتا ی ھمدگر باشیم
قرار بود از اول، برابرت باشم
چگونه شد که قرار نخست رفت از یاد
قرارِ تِازه بر آمد که کمترت باشم
چو کشتزار تو باشم چو تو اراده کنی
اسیر حکم تو و نیمِ کِھترت باشم
قرار شد که زحکم تو سر نپیچم من
ھمیشه حاضر خدمت به محضرت باشم
قرار شد که مرا زیب خانه ات سازی
و من شبانه ترین شعر بِستر ت باشم
کجاست قول و قراری که در ازل آمد
که ھمصدای تو باشم که ھمسرت باشم
کجاست قول و قراری که ما لباس ھمیم
کجاست باور مِن تا که باورت باشم
قرار بود مگر من ھمیشه جامه صفت
بریده بر تن تو زیب پیکرت با شم
قرار بود مگر نام من شود تعویض
و با زبونی از آن پس سیه سرت باشم؟
کسی که کنَد مرا از قبرغه چپ تو
نگفت ھیچ که ھمواره کمترت باشم
نگفت او که مرا ناقص آفریده به عقل
نگفت او که کنیز دم درت باشم
قرار بود که وابسته ی تو باشم من
ھمیشه مادر و خواھر و دخترت باشم؟
به گاه حملۀ مستی، بلوغ خواھش تن
پری قاف تو باشم فسونگرت باشم
***
من آنم آن که ترا میوۀ رھایی داد
و ریشه ھای ترا با تو آشنایی داد
بچید سرخ ترین سیب را زباغ خدا
نشان عشق شد و رفت تا سراغ خدا
و سِر عِشق که در لای بوته ھا گم بود؛
امانتی که خدا گفت خاص مردم بود ؛
به دست نِازک من کشف شد، به دست آمد
پرنده بود و به چشم منش نشست آمد
نگه به چشم من و تو از آن فرود آمد
تمام ھستی ما عشق را سجود آمد
صدا شدیم و زما کوه استواری یافت
خبر شدیم و ز ما واژه بیقراری یافت
به جستجوی خدا گونگی خویش شدیم
ولی تو بیھده رفتی و ما پریش شدیم
ز عشق بود صدای که یاورت باشم
اگر ز عشق دلت ھست دلبرت باشم
گره گره شده این رشته از ازل تا حا ل
به قول اِبن فلان و به قال َ قا ل َ و قال
عجین غلغله ھای تنیده در ھم شد
قرار اول ما بیش شد گھی کم شد
ندید ھیچ کسی راز آفرینش را
میان دیده خود امتیاز بِینش را
و زن به دیده تو چون خطای خلقت شد
و خرده گیری تو بر خدای عادت شد
خدا خدای تو بادا خدای سھو و خطا
خدای خلقت ناقص خدای زور و جفا
خدای من که ز عشق آفریده است مرا
پرستشش چو کنم عشق دیده است مرا
مرا فزون فرشته بیافرید ز عشق
میان خدمت و طاعت خطی کشید زعشق
خدای عشق خدای تمام زیبایی
خدای ناجی تو از ھجوم تنھایی
خدای عشق کجا سھو یا خطا دارد
خدای ذھن تو صد عیب ھر کجا دارد
قرار او ھمه از عشق بود و یاری بود
ولی قرار تو پیوند زور و زاری بود
قرار مرد مدارانه ات خدایی نیست
و در قرار تو پیمان ھمصدایی نیست
مگر نگفت از اول، خلیفه اش باید
که جانشینی او را در ین زمین شاید؟
نخورده ایم فریب درخت و شیطان را
که از زمین خودش ساخت ھر دوی مان را
ز عشق بود که او این جھان و عالم ساخت
و مشت خِاک زِمین را گرفت و آدم ساخت
که در زمین وسیعش دو رھگذر باشیم
میا ن جاده عشقش دو ھمسفر باشیم
بیا دوباره به آغاز خویش بر گردیم
و در خلیفه شدن یار ھمدگر گردیم
اگر صلای دلم باورت نمی آید
ترا به عھد نخست رجعت دگر شاید.
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *