مو بمو دارم به خاطر خط جانان را تمام

مو بمو دارم به خاطر خط جانان را تمام هیچ کس چون من ندارد حفظ قرآن را تمام صفحه رخسار خوبان را قماش دیگرست دیده…

ادامه مطلب

خاک صحرای جنون در چشم گریان می کشم

خاک صحرای جنون در چشم گریان می کشم ناز سرو از گردباد این بیابان می کشم دور باش حسن را با پاک چشمان کار نیست…

ادامه مطلب

منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح

منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح زمان شادی افلاک را دوامی نیست به…

ادامه مطلب

خارخاری که ز رفتار تو در دل مانده است

خارخاری که ز رفتار تو در دل مانده است خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است اثری کز من بی نام…

ادامه مطلب

منظور من آن موی میان است و میان نیست

منظور من آن موی میان است و میان نیست رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست فریاد که آن دلبر شیرین سخن از…

ادامه مطلب

حیرت شبنم درین گلزار عین حکمت است

حیرت شبنم درین گلزار عین حکمت است رتبه بینایی هر کس به قدر حیرت است خودنمایی غافلان را در بلا می افکند پای خواب آلود…

ادامه مطلب

من نمی آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار

من نمی آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار گفتگوی توبه می ریزد نمک در ساغرم پنبه…

ادامه مطلب

حکم است که کار شب آدینه بسازند

حکم است که کار شب آدینه بسازند کار خرد از باده دیرینه بسازند دریا به نظر تنگتر از چشم حباب است کم ظرف کسانی که…

ادامه مطلب

من به حال مرگ و تو درمان دشمن می کنی

من به حال مرگ و تو درمان دشمن می کنی این ستم ها چیست ای بی درد بر من می کنی؟ بد نکردم چون تویی…

ادامه مطلب

دوربینانی که در پرداز دل کوشیده اند

دوربینانی که در پرداز دل کوشیده اند چهره صبح قیامت را همین جا دیده اند از دو چشم دوربین در زندگی روشندلان در ترازوی قیامت…

ادامه مطلب

مگر در باغ راه جلوه جانانه افتاده؟

مگر در باغ راه جلوه جانانه افتاده؟ که از مستی ز دست شاخ گل پیمانه افتاده ز آبادی نظر بر سنگ طفلان است مجنون را…

ادامه مطلب

دهان تنگ آن شیرین پسر پنهان نمی ماند

دهان تنگ آن شیرین پسر پنهان نمی ماند ندارد گرچه اصلی این خبر پنهان نمی ماند مگر عریان شود، ورنه چو گل صد جامه گر…

ادامه مطلب

مکن خراش دل سنگ نیز پیشه خویش

مکن خراش دل سنگ نیز پیشه خویش که کشته می شوی آخر به زخم تیشه خویش زشرم صورت شیرین مرا میسر نیست ز دور بوسه…

ادامه مطلب

دلیل راه کج از مستقیم می داند

دلیل راه کج از مستقیم می داند حکیم نبض صحیح از سقیم می داند چه حاجت است گشودن دهن به حرف سؤال زبان اهل طلب…

ادامه مطلب

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش دگر…

ادامه مطلب

دلم از کثرت پیکان تو آهن شده است

دلم از کثرت پیکان تو آهن شده است تنم از ناوک دلدوز تو جوشن شده است مژه از پرتو رخسار تو زرین گردد این چراغ…

ادامه مطلب

معانی اهل صورت را به گرد دل نمی گردد

معانی اهل صورت را به گرد دل نمی گردد به منزل، چون مصور شد، ملک داخل نمی گردد نبرد از مغز زاهد باده گلرنگ خشکی…

ادامه مطلب

دل یاقوت را خون می کند لعل سخنگویت

دل یاقوت را خون می کند لعل سخنگویت قلمها سینه چاک از خط ریحان تو می گردد چه اندام لطیف است این که گل با…

ادامه مطلب

مشکل دل رمیده هوای وطن کند

مشکل دل رمیده هوای وطن کند شبنم چنان نرفت که یاد چمن کند آنها که دید یوسف از اخوان سنگدل خونش به گردن است که…

ادامه مطلب

دل می برد ز قند مکرر کلام من

دل می برد ز قند مکرر کلام من نی می کند به ناخن شکر کلام من در قطع ره ز جادو بود خضر بی نیاز…

ادامه مطلب

مستی ما از می شبانه نباشد

مستی ما از می شبانه نباشد مطرب ما از برون خانه نباشد سلسله جنبان چه می کند سر پرشور گردش گردون به تازیانه نه نباشد…

ادامه مطلب

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟ یک کوچه است زلف ز راه دراز من چون بوی گل که می شود از برگ…

ادامه مطلب

یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم

یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم تا بوسه چند از لب پیمانه نگیریم چون شیشه خالی به…

ادامه مطلب

دل عاشق به جور از یار دیرین برنمی گردد

دل عاشق به جور از یار دیرین برنمی گردد که در سفتن زآب و رنگ خود گوهر نمی گردد مکن پهلو تهی از ما که…

ادامه مطلب

یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرا

یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرا از فروغ چشم خورشید قیامت کن مرا تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ شسته…

ادامه مطلب

دل سودازده در طره دلدار افتاد

دل سودازده در طره دلدار افتاد گل بچینید که دیوانه به بازار افتاد همچو مفلس که فتد راه به گنجش ناگاه بوسه را راه به…

ادامه مطلب

یا غمم را شمار بایستی

یا غمم را شمار بایستی یا جهان غمگسار بایستی در بلا جان آسمانی ما چون زمین بردبار بایستی چشم صورت نگار بسیارست دل معنی نگار…

ادامه مطلب

دل ز خط بر عارض جانانه لرزد بیشتر

دل ز خط بر عارض جانانه لرزد بیشتر بر چراغ صبحدم پروانه لرزد بیشتر چون ز می گردد غزال چشم جانان شیر گیر از نیستان…

ادامه مطلب

یاقوت کهربا شود از آه سرد ما

یاقوت کهربا شود از آه سرد ما ایوب را کند کمری، بار درد ما چون پیش طاق همت خود را کنیم نقش گردون نمی شود…

ادامه مطلب

دل رمیده ما بال وپرنمی خواهد

دل رمیده ما بال وپرنمی خواهد ز خود برون شده برگ سفر نمی خواهد دل از ضعیف نوازی نمی توان برگشت و گرنه سوخته ما…

ادامه مطلب

یک شب نمی رود که دل از جا نمی رود

یک شب نمی رود که دل از جا نمی رود آهم به سیر عالم بالا نمی رود جایی نمی روی که دل بدگمان من تا…

ادامه مطلب

دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد

دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد خط نرسته پیداست از چهره نکویان مو…

ادامه مطلب

وفا طمع ز گل بیوفا نباید داشت

وفا طمع ز گل بیوفا نباید داشت ز رنگ و بوی، امید بقا نباید داشت ز سادگی است تمنای صحت از پیری ز درد عمر،…

ادامه مطلب

دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟

دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟ کز رشته می شود گهر شاهوار جمع گردید مخزن گهر ولعل سینه اش تاکرد پا به…

ادامه مطلب

دل پیران کهنسال غمین می باشد

دل پیران کهنسال غمین می باشد قامت خم شده را داغ نگین می باشد در دل هرکه بود خرده رازی مستور همچو دریای گهر تلخ…

ادامه مطلب

دل به نور شمع نتوان در گذار باد بست

دل به نور شمع نتوان در گذار باد بست ساده لوح آن کس که دل بر عمر بی بنیاد بست می شود نام بزرگان از…

ادامه مطلب

دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد

دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد از رفیقی که گران است جدایی دارد زاهد ساده دل ما چه قدر مرحوم است جنت امید ز…

ادامه مطلب

دل از گناه پاک چو دارالسلام کن

دل از گناه پاک چو دارالسلام کن خاک سیاه بر سر مینا و جام کن چون برق، ذوق باده بود پای در رکاب عیش مدام…

ادامه مطلب

دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد

دگر هر ذره خاکم هوای کشوری دارد سر آسوده مغزم با پریشانی سری دارد چسان مژگان آسایش به مژگان آشنا سازم؟ به قصد خون من…

ادامه مطلب

دستگاه شور من از دامن هامون فزود

دستگاه شور من از دامن هامون فزود چشم آهو پرده ها بر وحشت مجنون فزود می نماید گوهر شب تاب در شب خویش را از…

ادامه مطلب

دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند

دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است…

ادامه مطلب

درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری

درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری ز نخل زندگی خویشتن ثمر نخوری ترا به چشمه حیوان گذار خواهد بود جگر ز رفتن این عمر…

ادامه مطلب

درریاض آفرینش صد دل بی برگ را

درریاض آفرینش صد دل بی برگ را با تهیدستی رعایت چون صنوبر می کنم بر دل من کلفتی از درد وداغ عشق نیست بستر و…

ادامه مطلب

درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش

درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش می لعلی تراود چون لب جام ازلب بامش شراب صرف در پیمانه اش ممزوج می گردد فتاده…

ادامه مطلب

در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام

در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام مهره مومم به دست روزگار افتاده ام ز انقلاب چرخ می لرزم به آب روی خویش جام لبریزم…

ادامه مطلب

در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن

در محبت راز سر پوشیده نتوان یافتن در قیامت نامه پیچیده نتوان یافتن مور را ملک سلیمان درنمی آید به چشم در قیامت دیده نادیده…

ادامه مطلب

در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند

در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند جنت در بسته از لبهای خاموشت دهند سرمپیچ از گوشمال آن دو زلف عنبرین تا لبی خندانتر…

ادامه مطلب

در قلزم می همچو حباب است دل ما

در قلزم می همچو حباب است دل ما از خانه به دوشان شراب است دل ما موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما چون برگ…

ادامه مطلب

در عالم بالاست تماشایی اگر هست

در عالم بالاست تماشایی اگر هست بیرون ز مکان است و زمان جایی اگر هست چیزی که بجا مانده همین ترک تمناست در خاطر عشاق…

ادامه مطلب

در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما

در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما چون گردباد ریشه ندارد نهال ما ذاتی است روشنایی ما همچو آفتاب نقصی نمی رسد…

ادامه مطلب