صورت شیرین اگر از لوح خارا می رود

صورت شیرین اگر از لوح خارا می رود از دل سنگین ما نقش تمنا می رود می دود مجنون به زور عشق بر گرد جهان…

ادامه مطلب

به مژگان اشک پاشیدن میاموز

به مژگان اشک پاشیدن میاموز به ابر تیره باریدن میاموز به زلف آه،پیچیدن مده یاد به دراشک، غلطیدن میاموز دل ما را به درد خویش…

ادامه مطلب

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس باتشنگی بساز که در ساغرسپهر غیر از دل…

ادامه مطلب

به که بردیده گستاخ تمنا فکنم

به که بردیده گستاخ تمنا فکنم پرده ای کز رخ آن آینه سیما فکنم خوش نشین نیست چنان جوهر بینایی من که به هر آینه…

ادامه مطلب

صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیست

صبر بر زخم گرانسنگ ملامت سهل نیست توتیا گشتن به زیر کوه طاقت سهل نیست مور قانع یافت از دست سلیمان پایتخت بر جگر دندان…

ادامه مطلب

به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است

به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است نظر به هر چه گشایی درین فسوس…

ادامه مطلب

صبح امید من نفس سرد من بس است

صبح امید من نفس سرد من بس است چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است دستم غبار دامن پاکان نمی شود بویی مرا ز یوسف…

ادامه مطلب

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟

به صد دلیل نرفتن ره خدای که چه؟ به صد چراغ ندیدن به پیش پای که چه؟ گذشته اند ز چه بی عصا سبکپایان تو…

ادامه مطلب

صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را

صاف کن ای سنگدل با دردمندان سینه را می کند دربسته آهی خانه آیینه را درد و داغ عشق را در دل نهفتن مشکل است…

ادامه مطلب

به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را

به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را که می جوشد می از پیمانه چشم می پرستش را به چندین دست نتوانست مژگانش نگه دارد…

ادامه مطلب

شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن

شوق ما بال و پر جسم گران خواهد شدن دار بر منصور ما تخت روان خواهد شدن عشق دارد سختیی اما گوارا می شود بیستون…

ادامه مطلب

به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن

به روی سخت نتوان گفتگو را دلنشین کردن به همواری تلاش نام باید چون نگین کردن نگردد صاحب شان هر که چون زنبور نتواند به…

ادامه مطلب

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم در پرده…

ادامه مطلب

به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست

به دلنشینی صحرای عشق صحرا نیست سیاه خیمه این دشت جز سویدا نیست اگر چه زهره شیرست آب وادی عشق ز ازدحام جگرتشنگان در او…

ادامه مطلب

شوخی که مرا هست تمنای وصالش

شوخی که مرا هست تمنای وصالش وحشی تر از آهوی رمیده است خیالش چشم و دل من تشنه حسنی است که از لطف در آینه…

ادامه مطلب

به دام خلق مقید شدن گل هوس است

به دام خلق مقید شدن گل هوس است شکارهرزه مرس همچو موج خار و خس است ز خوان رزق، هما استخوان نمی یابد شکر وظیفه…

ادامه مطلب

شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد

شمع ما را عاقبت اشک دمادم می خورد حاصل این بوستان را چشم شبنم می خورد می خورم خون از سفال و لب به دندان…

ادامه مطلب

به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد

به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد فغان که ساغر زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما…

ادامه مطلب

شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم

شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم عیار عشق را از لرزش آواز می دانم از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر…

ادامه مطلب

به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ

به چشم راه شناسان بود بیابان تنگ که از نشانه شود برخدنگ میدان تنگ به ماه مصر چه نسبت ترا که گردیده است جهان ز…

ادامه مطلب

مرهم زخم مرا شور محبت دارد

مرهم زخم مرا شور محبت دارد پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح این گشایش که دم…

ادامه مطلب

به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم

به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم ره گریز نبسته است هیچ کس بر من اسیر بند گران وفای…

ادامه مطلب

مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند

مردان اگر نفس به فراغت کشیده اند در زیر آب تیغ شهادت کشیده اند آنها که در بلندی فطرت یگانه اند در شهر خویش تلخی…

ادامه مطلب

به آه برق عنان من آسمان تنگ است

به آه برق عنان من آسمان تنگ است که بر خدنگ قضا، خانه کمان تنگ است جنون فضای بیابان عشق می خواهد رباط عقل به…

ادامه مطلب

مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد

مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد اگرچه بیشتر آیینه زنگ از آب بردارد زفکر دور گردان رنگ می بازد، نمی دانم که چون…

ادامه مطلب

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟ چنین که…

ادامه مطلب

مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد

مرا پیغام لطفی از زبان خامه بس باشد شب امیدواری از سواد نامه بس باشد به مکتوبی حیات رفته من باز می آید مرا صور…

ادامه مطلب

بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است

بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است اگر به سرو شکستی رسد ز رعنایی است ازان زمان که مرا عشق برگرفت از خاک چو گردباد مدارم…

ادامه مطلب

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟ به کوشش نیست دولت، پا به…

ادامه مطلب

بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام

بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام جلوه مهتاب سیلاب است درویرانه ام صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند ریشه…

ادامه مطلب

مدار چشم مروت ز خضرو احسانش

مدار چشم مروت ز خضرو احسانش که سربه مهر حباب است آب حیوانش به آب می برد و تشنه باز می آرد هزار تشنه جگر…

ادامه مطلب

بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام

بس که از نادیدنی دارد غبار آیینه ام می شمارد زنگ کلفت را بهار آیینه ام از سواد نامه اعمال می بخشد خبر بس که…

ادامه مطلب

محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد

محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام که به هر…

ادامه مطلب

برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش

برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست…

ادامه مطلب

مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد

مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد که نخل ایمن نباشد از تزلزل تا ثمر دارد ز ابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی…

ادامه مطلب

برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد

برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد تا بدانی که به من شعله دیدار چه کرد گر بگویم، رود از دست…

ادامه مطلب

مبند دل به تماشای این جهان زنهار

مبند دل به تماشای این جهان زنهار برآ به چرخ ازین تیره خاکدان زنهار بگیر دامن خورشید طلعتی چون صبح مرو چو سایه به دنبال…

ادامه مطلب

برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش

برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش زلف و خط چهره او را نتواند پوشید درته دامن شبهاست…

ادامه مطلب

ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام

ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام شمع خورشیدم نهان در زیر دامان مانده ام از عزیزان هیچ کس خوابی برای من ندید گرچه…

ادامه مطلب

بر شیشه و پیاله ظفر یافت دست ما

بر شیشه و پیاله ظفر یافت دست ما ای آفتاب داغ شو، ای آسمان بسوز راهی است راه عشق که ناچار رفتنی است یوسف تو…

ادامه مطلب

ما همچو خار سلسله جنبان آتشیم

ما همچو خار سلسله جنبان آتشیم سنگ فسان تیزی مژگان آتشیم تا تازه ایم نبض بهاریم همچو خار چون خشک می شویم رگ جان آتشیم…

ادامه مطلب

بر دلم نیست غباری ز سیه کاری بخت

بر دلم نیست غباری ز سیه کاری بخت قانعم با دل بیدار ز بیداری بخت شکر این نعمت عظمی چه توانم کردن که به دولت…

ادامه مطلب

ما که در خم ننمودیم فلاطون خود را

ما که در خم ننمودیم فلاطون خود را صاف سازیم درین صومعه ها چون خود را؟ باده از خم به چهل روز به مینا آید…

ادامه مطلب

بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد

بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد چه فتنه ها که مرا زین شب سیاه نزاد! نسیم مشک ز داغ پلنگ می جوید…

ادامه مطلب

ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم

ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم از غم و شادی و نوروز و محرم فارغیم چون گل کاغذ به رنگ خشک قانع گشته…

ادامه مطلب

بتان که صید به نیرنگ می نمایندت

بتان که صید به نیرنگ می نمایندت کباب آتش بیرنگ می نمایندت اگر برون کنی از دل هوای آزادی بهشت در قفس تنگ می نمایندت…

ادامه مطلب

ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم

ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم در حلقه تقلید گرفتار نگشتیم از کعبه و بتخانه گذشتیم به تعجیل قانع به نگاه در و دیوار نگشتیم…

ادامه مطلب

باش در ذکر خدا دایم اگر جویایی

باش در ذکر خدا دایم اگر جویایی کاین براقی است که تا عرش ناستد جایی پای من بر سر گنج است ز جمعیت دل نیست…

ادامه مطلب

ما پرده از حقیقت عالم کشیده ایم

ما پرده از حقیقت عالم کشیده ایم در غورگی به نشأه این می رسیده ایم سرمشق بی نیازی ارباب همت است این خط باطلی که…

ادامه مطلب

باده خون مرده را ریحان کند در زیر پوست

باده خون مرده را ریحان کند در زیر پوست استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست هست اگر امید وصلی دل نمی ماند غمین…

ادامه مطلب