دیده از خط بدیع آب دهید ای احباب

دیده از خط بدیع آب دهید ای احباب که عجب نقش بدیعی زده دوران بر آب لب میگون و خط سبز تماشا دارد بزدایید ز…

ادامه مطلب

اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند

اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند میان نازک او را نگاه موی شکاف مگر…

ادامه مطلب

دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت

دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت کاش این شمع پریشان را کسی سر می گرفت کوه تمکین و سبکساری کنون هم پله…

ادامه مطلب

اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش

اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش به یک انداز آرد درکمند خویش آوازش بت خوش نغمه من قدر عاشق رانمی داند که دارد…

ادامه مطلب

زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت

زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت لنگر…

ادامه مطلب

اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش

اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش گلو تر می شود از دیدن سیب زنخدانش عتاب و نازو دشنامش چه خواهد بود حیرانم…

ادامه مطلب

شکوه بحر ز امواج آشکاره شود

شکوه بحر ز امواج آشکاره شود یکی هزار شود دل چو پاره پاره شود مباش در پی گرد آوری که ماه تمام ز خود تهی…

ادامه مطلب

اگر چه چهره بود بی نقاب روشنتر

اگر چه چهره بود بی نقاب روشنتر شود عذار بتان از حجاب روشنتر ز لفظ، معنی نازک برهنه تر گردد رخ لطیف تو شد از…

ادامه مطلب

شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد

شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد گریبان چاک از مجلس میا بیرون که می ترسم گل…

ادامه مطلب

اگر به قامت رعنای او نظاره کند

اگر به قامت رعنای او نظاره کند ز طوق فاخته زنجیر سروپاره کند من و نظاره ابروی او که چون مه عید تمام عیش جهان…

ادامه مطلب

شربت بیماری دل تیغ سیراب است وبس

شربت بیماری دل تیغ سیراب است وبس صندلی درد سر ویرانه سیلاب است وبس گم مکن ره ،خضر اگر تیری به تاریکی فکند چشمه حیوان…

ادامه مطلب

اگر از موج خطر چشم به ساحل داری

اگر از موج خطر چشم به ساحل داری در دل بحر همان آینه در گل داری از دل تنگ کنی شکوه، نمی دانی حیف که…

ادامه مطلب

شده است از شوق تیغ جان ستانش

شده است از شوق تیغ جان ستانش وبال خضر، عمر جاودانش به جای نافه دل بر خاک ریزد ز زلف و کاکل عنبرفشانش غبار آلوده…

ادامه مطلب

آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست

آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست داروی بیهوشی ارباب بینش گشته است گر چه خط عنبرین درد ایاغ…

ادامه مطلب

شد سرمه سویدای دل از نور جمالش

شد سرمه سویدای دل از نور جمالش ای وای اگر تیغ کشد برق جلالش چون مور، دل خام طمع بال برآورد تا شد زته زلف…

ادامه مطلب

اشکم به خاک چهره سیلاب می کشد

اشکم به خاک چهره سیلاب می کشد در گوش بحر حلقه گرداب میکشد گردن به هر شکار زبون کج نمی کنم صیاد من نهنگ به…

ادامه مطلب

شد افزون از شهادت شوق بیتابی که من دارم

شد افزون از شهادت شوق بیتابی که من دارم ز کشتن زنده تر گردید سیمابی که من دارم به خضر از مرگ سازد تلختر عمر…

ادامه مطلب

آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشه ام

آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشه ام بیستون کان زمرد شد زآب تیشه ام غوطه در خون زد سپهر از ناخن اندیشه ام بیستون یک…

ادامه مطلب

شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود

شب که سرو قامت او شمع این کاشانه بود تا سحر گه بر گریزان پر پروانه بود صاحب خرمن نگشتم تا نیفتادم ز پا مور…

ادامه مطلب

استاد چه حاجت بود آن سرو روان را؟

استاد چه حاجت بود آن سرو روان را؟ خط حاشیه دان می کند آن غنچه دهان را حیف است شود رشته جان ها گره آلود…

ادامه مطلب

شاخ گل را از سراپا چهره تنها نازک است

شاخ گل را از سراپا چهره تنها نازک است نازک اندامی که من دارم سراپا نازک است آرزوی بوسه در دل خون شود عشاق را…

ادامه مطلب