غزلیات – حزین لاهیجی
خوبان به ره مهر و وفا پا نگذارند
خوبان به ره مهر و وفا پا نگذارند تا حسرت عالم به دل ما نگذارند این رسم، غریب است که در خلوت دیدار بی پرده…
خدا در ماتم آسودگی شادم نگه دارد
خدا در ماتم آسودگی شادم نگه دارد ز قید هر دو عالم عشق آزادم نگه دارد ز تاثیر محبت در قفس چشم اینقدر دارم که…
حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟
حرف غم عشق از لب خندان که جسته ست؟ این شور قیامت، ز نمکدان که جسته ست؟ از قلب سپاه دو جهان صاف گذر کرد…
چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا
چو لاله با چمن حسن و عشق، خوست مرا می مجاز و حقیقت به یک سبوست مرا ز نکهت نفسم می دمد بهار، که دل…
چقدر حوصله باید که گداز آموزم
چقدر حوصله باید که گداز آموزم تا دو دل را روش راز و نیاز آموزم لبم از ناله مپرسید که خاموش چراست به دل تنگ…
جهان را رونق از شادابی گفتار می آرم
جهان را رونق از شادابی گفتار می آرم زکلک این صفحه را آبی به روی کار می آرم به درد آورده ام پیمانهٔ مستانه گویی…
تهمت برق تجلی ست که بر طور زدند
تهمت برق تجلی ست که بر طور زدند آتش از جلوه مرا بر دل پرشور زدند عشقی از نو به کف خاک من افکنده بساط…
تا کی توان ز عمر، فریب سراب خورد؟
تا کی توان ز عمر، فریب سراب خورد؟ باید نهاد لب به لب تیغ و آب خورد پیمانهٔ نگاه تو از ما اثر نهشت این…
تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده
تا رفته از نظر، ز تنم جان برآمده شرمندهام که در غمش آسان برآمده از پیچ وتاب عشق ندارم شکایتی دل در شکنج طره پیچان…
بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش
بی نشانی همه شان است به عنقا مفروش کنج عزلت چو دهد دست، به دنیا مفروش خونبها صید تو را حلقهٔ فتراک بس است سر…
به یاد جلوهٔ شوخی، سبک ز جا رفتم
به یاد جلوهٔ شوخی، سبک ز جا رفتم چو بوی گل همه جا همره صبا رفتم میانهٔ من و آن تیر غمزه عهدی بود به…
به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد
به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد ز هم چون بگذرد شیرازهٔ دفتر بهاران را ورق گرداندن…
به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد
به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد همین من مانده ام امروز تنها از دل افگاران…
بنمای رخ چون دیده را گرم تماشاکرده ای
بنمای رخ چون دیده را گرم تماشاکرده ای ور خوش بود مستوریت، ما را چه رسوا کرده ای مومن برهمن می کند، نیرنگ سازی های…
برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش
برقع طرف نگردد، با آتشین عذارش چون شمع می توان دید، در پرده آشکارش با صد جهان شکایت، زخم دلم دهان بست یارب چه نکته…
بدآموز وفا کی قدر ناز یار می داند؟
بدآموز وفا کی قدر ناز یار می داند؟ دل من لذّت آن غمزهٔ خونخوار می داند غم من می کند تکلیف چشمش باده پیمایی غبار…
با رنگ لعلی تو، به صهبا چه احتیاج؟
با رنگ لعلی تو، به صهبا چه احتیاج؟ با نرگست، به ساغر و مینا چه احتیاج؟ قامت نهال و چهره گل و طره یاسمین گلشن…
ای غاشیهٔ شوق تو بر دوش نگاهم
ای غاشیهٔ شوق تو بر دوش نگاهم صد دجلهٔ خون بی تو، هماغوش نگاهم زلفت ز تماشای دو عالم نظرم بست ای حلقه ی فرمان…
ای دل، به ناله از جگر خاره خون برآر
ای دل، به ناله از جگر خاره خون برآر با می، دمار از خرد ذوفنون برآر شیرین به کام خسرو و ناکام کوهکن ای رشک،…
آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد
آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد پروای اشتیاقم، دیرآشنا ندارد دیوار خلق سایه چون نقش پا ندارد در دهر پست همّت، افتاده جا ندارد…
اگر از دیده ابنای زمان مستوری
اگر از دیده ابنای زمان مستوری خوش بیاسای که از جمله بلاها دوری در شبستان فنا شمع تجلیت کجاست؟ تو هم ای بی سر و…
از وصل، دل بی سر و پا را که خبر کرد؟
از وصل، دل بی سر و پا را که خبر کرد؟ در خلوت خورشید، سها را که خبر کرد؟ من بودم و او فارغ از…
از ساده رخان در تب و تاب است دل ما
از ساده رخان در تب و تاب است دل ما زبن آتش بی دود کباب است دل ما جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان…
احساس مبدل شد و محسوس همان است
احساس مبدل شد و محسوس همان است صد شمع فزون سوخته، فانوس همان است دل کافر دیر است، ز لبیک چه حاصل؟ گر زمزمه دیگر…
یاد آن زمان که بادهٔ عشرت به کام بود
یاد آن زمان که بادهٔ عشرت به کام بود دوری که خوش گذشت به ما، دور جام بود ساقی ز خود شدیم، شرابی به کار…
هرگل که پر از لخت جگر نیست کنارش
هرگل که پر از لخت جگر نیست کنارش بر سر نتواند زدن از شرم، بهارش از پرتو رخسار جهانسوز تو دارم آن شعله به دل،…
نهفته ام به خموشی خیال روی تو را
نهفته ام به خموشی خیال روی تو را مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را ز سنگ محتسب شهر غم مخور ساقی سپرده ایم به…
نگاهی کن به حالم، دل به یغما دادهٔ عشقم
نگاهی کن به حالم، دل به یغما دادهٔ عشقم نمیخیزد غبار من ز جا، افتادهٔ عشقم سر از احوال من عقل گران جان درنمیآرد سراپای…
نسرین بری گلگون قبا، از جلوه جانم سوخته
نسرین بری گلگون قبا، از جلوه جانم سوخته سودای مشکین طرّه اش سود و زیانم سوخته برگ سفر روی وطن، دیگر ندارم هیچ یک پرواز…
می عشق است که عالم همه میخانهٔ اوست
می عشق است که عالم همه میخانهٔ اوست خرد پیر، خراباتی دیوانهٔ اوست همه جا جلوه گه لیلی صحرایی ماست هر کجا چشم غزالیست سیه…
من آن غارتگر جان می پرستم
من آن غارتگر جان می پرستم غم جان نیست، جانان می پرستم ز دیر هستی من گرد برخاست هنوز آن نامسلمان می پرستم دمید از…
مردان نظر از نرگس فتّان تو یابند
مردان نظر از نرگس فتّان تو یابند فیض سحر از چاک گریبان تو یابند عشّاق جگر سوخته، جمعیّت دل را در سلسلهٔ زلف پریشان تو…
ما خضر دل به چشمه پیکان فروختیم
ما خضر دل به چشمه پیکان فروختیم ارزان به تیغ غمزه رگ جان فروختیم رنج تو بود راحت ما دل فتادگان ای زهد، مژده باد…
گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را
گناهی نیست عالم سوزی آن آتشین رو را عنان داری نیارد کرد آتش، گرمی خو را ز بوی پیرهن، دیدار بیند پیر کنعانی به هر…
گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را
گران افتاده لنگر، کوه درد سینه فرسا را خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را به مجنون تنگ شد دشت جنون، از شور…
کی از ما چشم صورت بین مردم حال می بیند؟
کی از ما چشم صورت بین مردم حال می بیند؟ چه دیگر دیدهٔ آیینه جز تمثال می بیند؟ از آن روزی که من در پای…
کرده ام خاک در میکده را بستر خویش
کرده ام خاک در میکده را بستر خویش می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش ما سمندرصفتان بلبل گلخن زادیم سبزه عیش ندیدیم…
فکندم دل به کوثر از زلال لعل نوشینش
فکندم دل به کوثر از زلال لعل نوشینش گرفتم در چمن نظّاره را از حسن رنگینش نگاه ساده، دل را چون غزالان کرده صحرایی سمن…
غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم
غافل دمی از جذبهٔ صیّاد نگردیم هر چند قفس بشکند آزاد نگردیم تا رخت به دریا نکشد قافله ما خاموش چو سیلاب ز فریاد نگردیم…
عشق است به دل شور بیابان قیامت
عشق است به دل شور بیابان قیامت بر داغ نگون کرده نمکدان قیامت ناصح، تو به رسوایی ما پرده مپوشان این چاک گذشته ست ز…
ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد
ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد کدورت در دل بی مدّعا هرگز نمی باشد قیامت آمد و رفت و نیامد وعدهٔ زودش وفا…
شور دلها بود ترانه ما
شور دلها بود ترانه ما نمک دیده ها فسانه ی ما دست پروردگان صیادیم قفس ماست، آشیانه ما سر رفعت به عرش می ساید علم…
شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را
شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم کای دیده به راهت دو…
سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم
سر تا قدم از خون جگر، غیرت باغم گلرنگ تر از لاله بود پنبهٔ داغم در میکدهٔ درد، چو من نیست حریفی جوشد ز لب…
سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش
سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش هر سنگ نشان، سنگ ره توست بهش باش با ساقی قسمت نتوان عربده انگیخت چون گل همه دم،…
زندگی در جمع سامان رفت، حیف
زندگی در جمع سامان رفت، حیف صبح در خواب پریشان رفت، حیف دانه اشکی نیفشاندیم ما عمر چون سیل بهاران رفت، حیف نور جان در…
ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم
ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم به پای خود به این شهر آمدم با سر برون رفتم چو آن شبنم که گیرد…
ز فیض آبرو سبز است، نخل مدعای من
ز فیض آبرو سبز است، نخل مدعای من به آب خویش می گردد، چو گرداب آسیای من به معراجی رسانیده ست سروت سرفرازی را که…
ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم
ز بستر تا به کی پهلو پی تسکین بگردانم خوشا روزی کزین محنت سرا بالین بگردانم ندارد حاصلی، دیدیم فصل زندگانی را چوگل تا چند…
رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را
رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم چاشنی تبسّمی،…