ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم

ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را…

ادامه مطلب

رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند

رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود با شمیم گل هوای صبح…

ادامه مطلب

دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج

دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج از پیچ و تاب شد به دلم تیر آه کج کج کج بود خرام سیه مست باده را چشمت…

ادامه مطلب

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن…

ادامه مطلب

دل که در او سوز عشق راه ندارد

دل که در او سوز عشق راه ندارد روشنیی از چراغ آه ندارد خانه به دوش فنا به رنگ حباب است هر که عنان نفس…

ادامه مطلب

دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی

دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون که…

ادامه مطلب

دگر بوی کبابم از دل آواره می آید

دگر بوی کبابم از دل آواره می آید مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید چو گل کز باد نوروزی بریزد بر سر خاری…

ادامه مطلب

در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد

در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد مرغ هوشم با تذرو رنگ پر در پر پرد هر قدر باشد قوی با فرع محتاج است…

ادامه مطلب

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست روشن ز شمع بزم بود اهل دید را کاخر به…

ادامه مطلب

در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش

در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش خواهی که جا دهنده معراج عزتت با خلق گرم…

ادامه مطلب

خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید

خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید صاف نشاط از آن لب خندان فرو چکید آبی که خورده بود دل از دیدن تو دوش…

ادامه مطلب

خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت

خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت ظاهر از عنوان بود مضمون مکتوب لبت برگ گل را شور لبخندت گریبان چاک کرد شد قیامت…

ادامه مطلب

حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست

حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست تیغ های موج را هیچ احتیاج آب نیست قدر نعمت از زوالش بیشتر ظاهر شود عقد دندان تا…

ادامه مطلب

چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون می‌رود

چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون می‌رود نافه می‌بالد چنان کز پوست بیرون می‌رود می‌کشد با آنکه بار یک جهان دل را به دوش…

ادامه مطلب

چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد

چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد به تن هر قطره خونم دانهٔ زنجیر می گردد خیالش را ز بس در پرده های…

ادامه مطلب

چه چاره است دل سر زدیده بر زده را

چه چاره است دل سر زدیده بر زده را خدا علاج کند این جنون به سر زده را مخور فریب رعونت که از پشیمانی بسی…

ادامه مطلب

چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند

چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند از شکست رنگ می ترسم که مینا بشکند موج صاف لعلگون، در ساغر زرین او خار در پیراهن…

ادامه مطلب

جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او

جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او که سنگ سرمه باشد کوه تمکین نگاه او علو همت آن کس را که دارد گرم…

ادامه مطلب

تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای

تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای تو بیوفا چقدر مایل جفا که نه ای چو ماهیی که طلبکار آب در دریاست کجا رود…

ادامه مطلب

تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست

تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست لخت دل بر سر مژگان گل نظارهٔ اوست نو خط گرد کدورت نبود چهرهٔ دل گره جبههٔ…

ادامه مطلب

تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد

تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد ای جان جهان کشتهٔ الماس ستم را هر رگ به…

ادامه مطلب

پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است

پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است گویی ز صاف و درد می آب و گل من است از تخم عشق یار که…

ادامه مطلب

بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن می‌کشد

بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن می‌کشد هرکه چون گرداب پای خود به دامن می‌کشد در تمنای تماشای تو چشم داغ دل از شکاف سینه همچون…

ادامه مطلب

بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین

بی جان بود قدح شب آدینه بر زمین مالد ز تشنگی بط می سینه بر زمین پاشید گل زشرم صفای تو در چمن از برگ…

ادامه مطلب

بود آسودگی در اضطراب از چشم بی‌تابم

بود آسودگی در اضطراب از چشم بی‌تابم چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی…

ادامه مطلب

به قدر دستگه پامال حب مال خواهی شد

به قدر دستگه پامال حب مال خواهی شد اگر دستی نخواهی داشت فارغ بال خواهی شد خمار آرزویم بشکن و یک جرعه بر لب نه…

ادامه مطلب

به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی

به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی وز آن دل کز جهانش کنده ای صاحب نگین باشی قضا را نیست پروایی ز…

ادامه مطلب

به آب و رنگ حسن او چمن نیست

به آب و رنگ حسن او چمن نیست به خوش حرفی لعل او سخن نیست به جایی می رسد هر کس ز خود رفت که…

ادامه مطلب

بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم

بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم برگداز خویش تا بستم کمر، دریا شدم بستن لب، بال پرواز است مرغ ناله را تا خموشی…

ادامه مطلب

بر لب منه پیالهٔ سرشار بیش ازین

بر لب منه پیالهٔ سرشار بیش ازین دامن مزن بر آتش رخسار بیش ازین من آن نیم که اینقدر جان بخواهمت می خواهمت بجان تو…

ادامه مطلب

با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند

با همه اعضا مرا چون ابر گریان ساختند همچو شاخ گل سراپای تو خندان ساختند شکرین لعلت ز موج آب حیوان ساختند نقل دندان ترا…

ادامه مطلب

اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا

اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا چون دل من جان من یک پهلو افتادن چرا رحم بر خود کن که بیخود گشتی از یک…

ادامه مطلب

آهم گشود تا پر پرواز در هوا

آهم گشود تا پر پرواز در هوا شد رشک گلستان ارم سربسر هوا تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم آهم عبیر بوی گل…

ادامه مطلب

آنکه از داغ فراقت جگرش سوخته است

آنکه از داغ فراقت جگرش سوخته است یار اغیار شدن بیشترش سوخته است اولین گام بود راه به مقصد چون برق هر که از گرم…

ادامه مطلب

آمدی مستانه و گل گل طرب دارد بهار

آمدی مستانه و گل گل طرب دارد بهار خندها از غنچهٔ گل زیر لب دارد بهار تا زشور خنده رنگ قهقهه گلها که ریخت؟ دیدهٔ…

ادامه مطلب

افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب

افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب شد موسم بهار گل آتشین در آب شمشیر موج تیغ سیه تاب می شود شوید سیاه بخت…

ادامه مطلب

اسیر پیچش آن طره شکن گیرم

اسیر پیچش آن طره شکن گیرم ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار به روی آب روان گر…

ادامه مطلب

از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان

از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان خندان بود چو لاله دل خونفشانشان رفتم پی سراغ دل و دیده یافتم در انتهای وادی وحشت…

ادامه مطلب

از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود

از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود این کتاب آخر ازین شیرازه ابتر می شود شعله ور گردد چو از می آتش رخسار یار عندلیب…

ادامه مطلب

از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار

از ازل بی وحشتی نبود دل ما را قرار طفل ما نگرفته جز در دامن صحرا قرار دشمن هر کس به قدر خواهش او می…

ادامه مطلب

همین نه لعل ترا معجز دم عیساست

همین نه لعل ترا معجز دم عیساست ز رویت آینه را جلوهٔ ید بیضاست چه دولتی است که در عشق بشکند رنگی به دستم آینه…

ادامه مطلب

هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند

هر موج خون به سینه مرا تیغ کین زند آن تندخو ز ناز چو چین بر جبین زند دور از تو ذرهٔ من دشمن همند…

ادامه مطلب

هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما

هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست همچو شب در…

ادامه مطلب

نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار

نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار عکس در آیینه چون در چشمه باشد بیقرار از بر خود افکند در سینه کندنها برون هست…

ادامه مطلب

نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا

نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا لباس دولت دنیاست بر تنم سنگین نهال…

ادامه مطلب

نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا

نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی آسمان چون…

ادامه مطلب

می‌نهد بر سینه، داغم، عشق سیم‌اندام‌ها

می‌نهد بر سینه، داغم، عشق سیم‌اندام‌ها یا برای مرغ دل می‌گسترد گل، دام‌ها سینه را چندان کند تا از برش دور افکند می‌کند دایم نگین…

ادامه مطلب

می توان صد عمر داد ناله و فریاد داد

می توان صد عمر داد ناله و فریاد داد آه از این کم فرصتی این عمر بی بنیاد داد عاشقان زار را با قوت بازو…

ادامه مطلب

مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما

مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما…

ادامه مطلب

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت همچو آب جو که برگ گل برون…

ادامه مطلب