لرزد از جورت دل خلق خدا بر خویشتن

لرزد از جورت دل خلق خدا بر خویشتن ظلم می داری روا ظالم چرا بر خویشتن رخنه ها ترسم فتد بر سقف خلوتخانه ات بسکه…

ادامه مطلب

گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست

گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست گویم برهنه سرو چو او جامه زیب نیست از دود آه کرده سیه خیمه ها بلند در…

ادامه مطلب

گرداب بحر عشق مرا آشیانه ای است

گرداب بحر عشق مرا آشیانه ای است هر موج پیش همت مردان کرانه ای است از دخل و خرج آمد و رفت نفس ببین کاین…

ادامه مطلب

کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا

کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا حاصل از تر دامنی شد…

ادامه مطلب

کسی که در طلبش درد جستجو دارد

کسی که در طلبش درد جستجو دارد همیشه گریه چو گرداب در گلو دارد هوای باده بود در سری که بی مغز است شراب، نسبت…

ادامه مطلب

قسمت هرکس ز نعمت خانه‌اش پیمانه‌ای است

قسمت هرکس ز نعمت خانه‌اش پیمانه‌ای است آنکه ز ابر رحمتش هر قطره رزق دانه‌ای است جوش یک‌رنگی ز بس با هم نیاز و ناز…

ادامه مطلب

فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام

فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام تا به پشت پاره ای این دشت می پیموده ام بسکه بی آرامم از هجرت به هر…

ادامه مطلب

غافل از حق گر باو شد جام می هشیار نیست

غافل از حق گر باو شد جام می هشیار نیست باز باشد دیدهٔ نرگس ولی بیدار نیست از ریاضت در گداز دل چو پا قایم…

ادامه مطلب

عذار لعل‌گون خوب است از خوبان به هم سودن

عذار لعل‌گون خوب است از خوبان به هم سودن به انداز گزیدن‌ها لب و دندان به هم سودن حریصم بس که بر نظارهٔ شب‌های وصل…

ادامه مطلب

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند تار…

ادامه مطلب

شمعی که مرا روشنی جان تن است آن

شمعی که مرا روشنی جان تن است آن زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن دردی که رسد از تو چو جان است…

ادامه مطلب

شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا

شد بهار و بیخودیم از نشئهٔ جام هوا توبهٔ ما را شکست امروز ابرام هوا جلوهٔ آهم هوا را بسکه رنگین کرده است صد تذرو…

ادامه مطلب

شب پا نهد چو مست می ناب بر زمین

شب پا نهد چو مست می ناب بر زمین ریزد ز نقش پا گل مهتاب بر زمین پر گرد کلفت است ز بس سینه، می…

ادامه مطلب

سرو من چون به سر شوخی انداز آمد

سرو من چون به سر شوخی انداز آمد گلبن از شوق چو طاوس به پرواز آمد سوی من شست گشاید چو کشد جانب غیر چشمت…

ادامه مطلب

ساعد او می زند بر شمع کافور آستین

ساعد او می زند بر شمع کافور آستین دست حسنش می فشاند بر رخ حور آستین بسکه روشن گشته بر دستم چراغ داغ عشق شد…

ادامه مطلب

زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود

زموج چین توانی ساده کردن گر جبین خود کشی چون آفتاب آفاق را زیر نگین خود توانی در کمند وحدت آری خویش را آسان پس…

ادامه مطلب

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال می کشد…

ادامه مطلب

ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا

ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا زکار عاشق زار حزین گره بگشا گره شد به دلم مطلبی خداوندا تو با انامل فض خود…

ادامه مطلب

ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شب‌ها

ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شب‌ها ز وحشت گشته‌اند آشفته چون گیسوی او شب‌ها مگر درمان تواند گشت درد احتیاجش را عرق…

ادامه مطلب

رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه

رفتیم ز بس با دل پر شور در این راه شد نقش قدم خانهٔ زنبور در این راه در گام نخستین ز سلیمان گذرد پیش…

ادامه مطلب

ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است

ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز تیغم و…

ادامه مطلب

دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم

دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل…

ادامه مطلب

دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است

دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است می تواند باعث احیای عالم شد دلت…

ادامه مطلب

دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود

دل به قدر عقل هر کس را اسیر غم شود چون سبک مغزی فزون شد سرگردانی کم شود آدمیت فوق خوبیها بود، خوارش مگیر آنکه…

ادامه مطلب

دشمن جان و تنش تاج زر است

دشمن جان و تنش تاج زر است هر که همچون شمع زرین افسر است سبزهٔ خط را دهد نشو و نما داد از حسنت که…

ادامه مطلب

در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست

در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست رفتن از رنگی به رنگی نعمت الوان ماست تا درون ما خم صهبای صدرنگ آرزوست بر جگر…

ادامه مطلب

در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است

در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است ره نوردان طریق عشق را منزل یکی است مایه دار از توشهٔ عقبا نماید خلق را…

ادامه مطلب

در این صحرا به گوشم شور محزونی نمی‌آید

در این صحرا به گوشم شور محزونی نمی‌آید صدای شیون زنجیر مجنونی نمی‌آید شهادتگاه ما را کار هرکس نیست پی بردن که چون نقش نگین…

ادامه مطلب

خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟

خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟ دانسته ای که زندگیت را مآل چیست؟ بی بهره نیست هیچ کس از روشنی چو ماه جز فیض…

ادامه مطلب

خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد

خصم چون گردید عاجز بردباری پیشه کرد مار چون بی دست و پا شد، خاکساری پیشه کرد همچو شمع و شعله می میرد زیکدم هجر…

ادامه مطلب

چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست

چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست بسکه خوردم زهر غم با شیر…

ادامه مطلب

چون بهار جلوهٔ شوخش چمن پرور شود

چون بهار جلوهٔ شوخش چمن پرور شود غنچه آسا در قفس بلبل زبال و پر شود زآتش رخسار او چون بیضهٔ قمری به باغ غنچهٔ…

ادامه مطلب

چو رو از برقع آن رشک قمر می آورد بیرون

چو رو از برقع آن رشک قمر می آورد بیرون به چشم مردمک چون مور پر می آورد بیرون عجب نبود نگاهم آب و رنگ…

ادامه مطلب

چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را

چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه…

ادامه مطلب

چشم بد دور آفتاب می نماید بر زمین

چشم بد دور آفتاب می نماید بر زمین هر کجا نقش کف پای تو افتد بر زمین تا به کی تن پروری سازی شعار خود،…

ادامه مطلب

جنس آسایش متاع کشور بیگانگی است

جنس آسایش متاع کشور بیگانگی است گر فراغت هست با بال و پر بیگانگی است هر که راه آشنایی را زهر سوبسته است اختلاط خلق…

ادامه مطلب

تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را

تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها…

ادامه مطلب

تا نهاد آن مست رنگین جلوه پا در کلبه ام

تا نهاد آن مست رنگین جلوه پا در کلبه ام بال طاؤسیست هر موج هوا در کلبه ام از بناگوشی ز بس سامان فیض اندوختم…

ادامه مطلب

تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا

تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا عشق آمد و رهاند زننگ هوس مرا گردیده رزق…

ادامه مطلب

پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود

پیش از آن دم که قضا در پی ایجادم بود عکس رخسار تو در آینهٔ یادم بود هست دل در طلب هر چه میسر نبود…

ادامه مطلب

بیدلی کو واله دیدار آن طناز ماند

بیدلی کو واله دیدار آن طناز ماند دیدهٔ حیران در فیضی به رویش باز ماند بسکه وحشت کرده از طبل تپیدنهای دل رنگ ما چون…

ادامه مطلب

بی تو ساغر لخت دل چون لاله دارد در کفش

بی تو ساغر لخت دل چون لاله دارد در کفش قطرهٔ می سوزش تبخاله دارد در کفش کرده گلچین سخت بیرحمانه تاراج چمن چون جرس…

ادامه مطلب

بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست

بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست همچنان کز عاشق دل خسته گفتن رسم نیست یک گل افشا کسی از باغ تمکینم نچید در…

ادامه مطلب

به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار

به فکر نام مباش اینقدر همین زنهار به زیر سنگ منه دست از نگین زنهار مباش بر من دل خسته خشمگین زنهار مشو مشابه گلهای…

ادامه مطلب

به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را

به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟ ندارم من…

ادامه مطلب

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد

بگو به پیرمغان که شبها به روی میخواره درنبندد که هر که بهر شکست دلها کمر ببندد، کمر نبندد شب فراقت سر تو گردم به…

ادامه مطلب

بس که گوهر بر کنارم چشم خون‌پالا فشاند

بس که گوهر بر کنارم چشم خون‌پالا فشاند بی‌نیازیم آستین چون موج بر دریا فشاند از شکفتن غنچه آب روی گلشن را فزود گوییا مشت…

ادامه مطلب

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش که ناوک مژهٔ او بود…

ادامه مطلب

با شیخ خانقاه می ناب می زنم

با شیخ خانقاه می ناب می زنم ساغر بطاق ابروی محراب می زنم در دیده ام خیال تو هر دم بصورتیست هر لحظه نقش تازه…

ادامه مطلب

این چه بیداد است ای شمشاد قامت می‌کنی

این چه بیداد است ای شمشاد قامت می‌کنی در شکرخندی نهان شور قیامت می‌کنی جام بی‌مهریت بادا سرنگون زاهد چو چرخ باده‌نوشان محبت را ملامت…

ادامه مطلب