غزلیات جویای تبریزی
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم
در راه تو گه جان و گهی سر بفشانیم آن چیز که داریم میسر بفشانیم چون نخل که آبی خورد و میوه دهد بار از…
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام
در حریم وصل از دلدار دور افتاده ام مستم از کیفیت سرشار دور افتاده ام معنی بیگانه با دل آشناتر می شود در بر یارم…
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب
خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب جویای تبریزی
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است گرنه…
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض…
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند
چون شدم از خویش ره در بزم یارم داده اند رفته ام تا از میان جا در کنارم داده اند بر مآل خویش خندم یا…
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید میان چاه زنخدان او نشان یابد کسیکه پای…
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد
چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد بکن ستایش اهل کمال در غیبت که روی آینه…
چشمت که ز خون ما شرابی است
چشمت که ز خون ما شرابی است دایم پی خان و مان خرابی است روی تو چو آفتاب پرنور لعلت گل قند آفتابی است محو…
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟
چرخ را از تو نکو روی تری یاد کجاست؟ آدمی در دو جهان چون تو پریزاد کجاست؟ غنچه آسا دلم از ضبط فغان بی تو…
توصیف تو از بشر نیاید
توصیف تو از بشر نیاید در کسوت گفت در نیاید بی معنی عشق همچو تصویر از عالم رنگ برنیاید معنی حقیقت از بزرگی در قالب…
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را
ترسم که خراشد تن نازک بدنم را از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را چون موج که برهم خورد از وی کف دریا در…
تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند
تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند از برگ نخل را شده دست دعا بلند ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از…
تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است
تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است…
پای بر آسودگان خواب راحت می زند
پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر
بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش
بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش بچشم کم مبین سیمای دردآلود عاشق را که باشد آتشی پنهان ته…
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد
به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی…
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد به نیسان بهاری لاف هم…
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش…
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم
بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده…
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است
برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر…
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد
باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما…
آیینه با وقار تو سیماب می شود
آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در…
ای خضر هر که مست شراب جنون بود
ای خضر هر که مست شراب جنون بود حاشا که در متابعت رهنمون بود دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند سوهان استخوان تنم…
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست
آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست از نفس مشت غبار جسم را برباد بست می تواند نالهٔ دل را به گوش او…
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را
امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده…
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم
افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم از…
اسم باید که موافق بمسمی باشد
اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد جویای تبریزی
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم
از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق…
از روی نو خط تو دل زار من شکفت
از روی نو خط تو دل زار من شکفت چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت برداشت زلف را زبناگوش او نسیم در باغ…
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد
از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد به حسرت لخت دل از جیب…
هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست
هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست رشتهٔ جانم رنگ خواب ار شود آسوده نیست حیف بر تن گر نه چون فانوس…
هست آنچه از زبان تو بیگانه نام ماست
هست آنچه از زبان تو بیگانه نام ماست چیزی که نیست محرم گوشت پیام ماست لبهای آن صنم به دو عالم برابر است منت خدای…
هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است
هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است سرو و گل کی جانشین شیشه و پیمانه است با زبان حال در رفتن ز خود…
نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را
نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟ گرد ره…
نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک
نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک گرچه سر تا پا تنم در بزم…
نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند
نقشبندان زآب و رنگ و گل چو تصویرش کنند پیچ و تاب جوهر جان صرف تحریرش کنند قصر دل از پستی همت خراب افتاده است…
نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را
نباشد مامنی چون پیکر ما عشق سرکش را که نبود غیر خاکستر حصاری امن، آتش را دل یکدسته عاشق تا بکی گرد سرت گردد حیا…
می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش
می مکد خون دلم را غنچه عنابی اش می زند بر آتشم دامن قبای آبی اش عندلیب نوگلی گشتم که از طفلی هنوز بوی شیر…
مهربانی با خلایق پاسبان دولت است
مهربانی با خلایق پاسبان دولت است در حقیقت دل شکستن کسرشان دولت است بر شکم سنگ قناعت بند و آسایش گزین سیری از چیزی که…
مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا
مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد چنین که…
ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم
ما دل خویش به ابروی خم آویخته ایم همچو قندیل ز طاق حرم آویخته ایم بر نداریم ز مژگان کجت دست امید همچو خون در…
لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد
لاله آسا هر که در عشق تو خون آشام شد از حلاوت پای تا سر یک دهن چون جام شد بعد مردن هم به راه…
گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار
گریم ز هجر آن گل رو چون سحاب وار باشد شمیم گریهٔ تلخم گلاب وار یکدم ذخیره ای است برای تمام عمر گردآوری کنی چو…
گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر
گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر گل دگر چمن دگر و نهال دگر بس است در شب هجر توام توانایی همین قدر که…
کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمیباشد
کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمیباشد مسیحا معجزی مانند لعل او نمیباشد به ایمایی دل آهونگاهان میشود صیدش کمانداری دگر مانند آن ابرو نمیباشد به…
کام دو جهان در قدم زاری دلهاست
کام دو جهان در قدم زاری دلهاست هر کار که شد ساخته از یاری دلهاست بی جلوهٔ دیدار تو بر صفحهٔ امکان هر مد نگاهی…
فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم
فزونتر گردد از زهد ریایی نخوت مردم کدوی باده بر خود بند تا خود را نسازی گم گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید اگر جویا سراسر…
غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم
غمی در خاطر هر کس وطن گیرد غمین باشم دلی در هر کجا آید به درد اندوهگین باشم به یاد عارضی سیاره ریزد در کنارم…