غزلیات اسیری لاهیجی
شاه و گدا یکسان بود بر درگه سلطان عشق
شاه و گدا یکسان بود بر درگه سلطان عشق صدپایه از طاق فلک بالاترست ایوان عشق برقطع سر از عاشقان گر حکم راند شاه عشق…
زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما
زد خیمه شاه عشق بصحرای جان ما ویران شد از سپاه غمش خان و مان ما از دست جور عشق خرابست ملک جان برآسمان شد…
ز جام عشق سرمستم زهی ذوق
ز جام عشق سرمستم زهی ذوق ز مستی از خودی رستم زهی ذوق همین قدر بلندم خود تمام است که در کویت چنین پستم زهی…
دیده ام عالم نمود بود بود
دیده ام عالم نمود بود بود ورنه عالم را کجا بودی نمود هستی ذرات عالم بیگمان پرتو خورشید روی دوست بود خط حسنش را ز…
دل و دینم ببرد آن شوخ عیار
دل و دینم ببرد آن شوخ عیار چه میخواهد ندانم از من آن یار بغیر از ناله و آه جگر سوز ندارم در غم عشقش…
درآبکوی خرابات عشق اگر مردی
درآبکوی خرابات عشق اگر مردی شراب بیخبری نوش تا شوی فردی ز صحن جان و دلم سوسن و سمن روید اگر ز گلشن رویت بما…
خوش وقت عاشقان که بمعشوق همبرند
خوش وقت عاشقان که بمعشوق همبرند در کوی عشق محرم اسرار دلبرند دایم ببزم وصل که اغیار ره نیافت با یار خود بعیش و طرب…
چونکه شهانند گدایان عشق
چونکه شهانند گدایان عشق باش دلا چاکر سلطان عشق دفتر ناموس بآتش بسوز تا که رهی یابی بدیوان عشق ره بسر خوان وصالش بری گر…
چون بفضل حق رهی در ملکت جان یافتم
چون بفضل حق رهی در ملکت جان یافتم صد هزاران عالم بیحد و پایان یافتم سال ها درهر یکی زان عالم اقلیم جان سیر کردم…
جهان رانور رویت روشنی داد
جهان رانور رویت روشنی داد ز قید ظلمت او را کرد آزاد به نور روی تو بیناست چشمم چنین بودست و تا بادا چنین باد…
جان ما را نیست در عالم بجز این آرزو
جان ما را نیست در عالم بجز این آرزو کو نشیند یکدمی با دلبر خود روبرو تا بملک وصل او جان و دلم آرام یافت…
تا که دریای قدم آمد بجوش
تا که دریای قدم آمد بجوش گشت صحرای دو عالم پرخروش در نقاب کفر زلف بیقرار نور ایمان رخ خوبت مپوش تا نمودی حسن رخسار…
تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد
تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد دل ز ایمان برگرفت و در پی زنار شد از شراب عشق جانان جان ما چون گشت…
بگرفت صیت حسن تو از قاف تا بقاف
بگرفت صیت حسن تو از قاف تا بقاف تا او فتاد پرتو رویت بنون و کاف آئینه جمال تو دیدیم هرچه بود عارف کسی بود…
باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم
باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم در شعاع حسن او شیدائی و حیران شدم تا که خورشید جمال نوربخش او بتافت ظلمت ما…
ای مهر آسمان ملاحت خوش آمدی
ای مهر آسمان ملاحت خوش آمدی وی ماه برج حسن و لطافت خوش آمدی عمری در آرزوی لقای تو بوده ایم ای مظهر وفا و…
ای صبح تجلی جمالت رخ انسان
ای صبح تجلی جمالت رخ انسان هر ذره ز مهر رخ جانبخش تو تابان جانا دو جهان ذره صفت واله و شیداست در پرتو خورشید…
ای در شعاع روی تو عقل خبیردنگ
ای در شعاع روی تو عقل خبیردنگ در راه عشقت آمده پای خرد بسنگ مست شراب عشقم و از عقل بیخبر واعظ بما مگو سخن…
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما محنت عشقت دوای درد بی درمان ما خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار تا مگر نقش…
آمد برون ز خانه بصد ناز و عشوه یار
آمد برون ز خانه بصد ناز و عشوه یار حسن جمال خود بجهان کرد آشکار معشوق چون بجلوه گری گشت داستان هر عاشقی بنقش دگر…
از ما سخن کشف و کرامات مپرسید
از ما سخن کشف و کرامات مپرسید مستان خدا را ز مقامات مپرسید با زاهد رعنا خبر از عشق مگوئید از صوفی بی ذوق ز…
یک رو که درصد آینه بینی هرآینه
یک رو که درصد آینه بینی هرآینه روی دگر نمایدت ای جان هر آینه مهر رخش بصورت ذرات شد عیان تا حسن خود بدید کماهی…
والله لیس غیرک فی عرصة الوجود
والله لیس غیرک فی عرصة الوجود چون هر چه بود جمله تویی غیر تو نمود رخسار تو بنقش جهان جلوه میکند عالم نمود حسن تو…
هرکس که از جفای غم عشق خایفست
هرکس که از جفای غم عشق خایفست با عاشقان بدین و مذهب مخالفست در موقف محبت و عشق است لایزال هر دل که او ز…
من مستم و میخوارم گو خلق بدانیدم
من مستم و میخوارم گو خلق بدانیدم مخمورم و خمارم گو خلق بدانیدم من رند خراباتم در بتکده بالاتم فارغ زکراماتم گو خلق بدانیدم من…
مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است
مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است خرم دلی که از غم هجران رهیده است شادست آنکه دولت غم های عشق تو برجان و…
ماز عشق یار دردل آتشی افروختیم
ماز عشق یار دردل آتشی افروختیم هرچه نقش غیر در وی بود کلی سوختیم گر نباشد عشق ما حسنش کجا پیدا شود شمع رویش را…
ما ز جام باده عشقیم مخمورالست
ما ز جام باده عشقیم مخمورالست زان سبب باشد مدامم با می و شاهد نشست با می و معشوق چون شد عهد و پیمانم درست…
گردیدن گردون یقین از عشق جانان بوده است
گردیدن گردون یقین از عشق جانان بوده است جانا نگر کز جست و جو یک لحظه کی آسوده است ارواح قدسی زین سبب بیخورد و…
قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا
قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا از پس هر ذره تابان گشت مهر روی او فی مرایا کل عین قد راینا عینه فافتحوا عینا…
عاشقان تا در میان زنار عشقت بستهاند
عاشقان تا در میان زنار عشقت بستهاند همچو ترسایان ز قید کفر و دین وارستهاند چشم جان تا بر جمال روی تو واکردهاند خانه دل…
شرح درد عشق دارد طول و عرض
شرح درد عشق دارد طول و عرض فرصت ار یابم کنم با دوست عرض عشق اگر گوید بترک سربگو عاشقان را طاعت عشقست فرض طاقت…
زان روز که روی تو مرا در نظر آمد
زان روز که روی تو مرا در نظر آمد خورشید جهان در نظرم مختصر آمد مشتاق لقا را چه خبر از بد و نیکست چون…
روی چو مهت کاینه جان و جهانست
روی چو مهت کاینه جان و جهانست حسنش ز همه ذره چو خورشید عیانست عالم شده از نور رخت ظاهر و پیدا در پرده هر…
دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر
دیوانه عشق توام و ز عقل و دینم بیخبر تا مست دیدارت شدم از خود نمییابم اثر ای همدم جان و روان جویی کنار از…
دل را که داغ عشق ندارد نشان کجاست
دل را که داغ عشق ندارد نشان کجاست بی سوز و درد جان کسی در جهان کجاست سری که پیر میکده میگفت با عقل در…
در هوای عشق بازم دل پرواز کرد
در هوای عشق بازم دل پرواز کرد بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد بر در او بس که بنشستم درآخر آن صنم رحم…
خوی کردم با جفای عشق تو
خوی کردم با جفای عشق تو باختم جان در وفای عشق تو جان و دل آمد کمینه ماحضر عاشقانرا از برای عشق تو دارد از…
چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم
چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم مطلق و بی تعینم، من نه منم، نه من منم نورم ونار و ظلمتم وحدت صرف…
چو نار هجر او جان میگدازد
چو نار هجر او جان میگدازد زلال وصل کو تا دل نوازد بخط عنبرین و خال مشکین لباس دلبری را می طرازد قبای دلبری و…
چنان حیران حسن آن نگارم
چنان حیران حسن آن نگارم که پروای همه عالم ندارم مرا از جنت و دوزخ چه پرسی چو من محو جمال روی یارم ز دست…
جان ما را میل دل جستن نشد
جان ما را میل دل جستن نشد درد و غم در پیش وی گفتن نشد وعده کرد امشب که آیم پیش تو ز انتظارش امشبم…
تا که در دل تخم عشقت کاشتیم
تا که در دل تخم عشقت کاشتیم حاصل از دنیا و دین برداشتیم عالم از گلبانگ شی لله پرست تا علم در کوی عشق افراشتیم…
تا بعشق تو جان گرفتارست
تا بعشق تو جان گرفتارست دل از این درد و غم جگرخوارست عمر خود هرکه بی غم عشقت میگذارد بهر زه بیکارست مکن انکار عشق…
بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست
بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست ز بند دام تو جستن نه سرسری کارست ز مهر روی تو ذرات کون در رقصند جهان ز تابش…
با همچو تو یاری نفسی هر که برآرد
با همچو تو یاری نفسی هر که برآرد از لذت فردوس برین یاد نیارد خواهم که کنم تازه برخسار تو ایمان کفر سرزلف تو بایمان…
ای منکسف ز تاب جمال تو آفتاب
ای منکسف ز تاب جمال تو آفتاب وی ماه رو ز عاشق بیچاره رو متاب عمری بآرزوی تو گشتیم در بدر اکنون مران مرا ز…
ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا
ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او فارغ…
ای در انوار جمالت گشته شیدا شیخ و شاب
ای در انوار جمالت گشته شیدا شیخ و شاب ذره وار از مهر رویت عاشقان در اضطراب همچو شمع از سوز دل گریان همه شب…
ای باد صبا ز روی دلدار
ای باد صبا ز روی دلدار از لطف نقاب زلف بردار بنمای بعاشقان بیدل حسن رخ جانفزای آن یار گر یار ز رخ نقاب بگشود…