تا که دریای قدم آمد بجوش

تا که دریای قدم آمد بجوش
گشت صحرای دو عالم پرخروش
در نقاب کفر زلف بیقرار
نور ایمان رخ خوبت مپوش
تا نمودی حسن رخسار چو ماه
از دل و جانم ربودی عقل و هوش
ترک زهد و دین و دنیا در رهت
هست آسان پیش رند باده نوش
مستی و مخموری امروز ما
هست از آن می ها که یارم داد دوش
واقفم از ذوق مستی تا دلم
شد مرید پیر جام می فروش
دربدر بی پا و سرگردیده ام
چون اسیری سال ها در جست و جوش
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *