چو نار هجر او جان میگدازد

چو نار هجر او جان میگدازد
زلال وصل کو تا دل نوازد
بخط عنبرین و خال مشکین
لباس دلبری را می طرازد
قبای دلبری و خوبی امروز
بقد همچو سروش می برازد
رباید گوی محبوبی ز خوبان
چو رخش حسن در میان بتازد
به گنج وصل او کی راه یابد
طلسم هستی هر کو در نبازد
کسی کو جان خود را باخت در عشق
میان عاشقان او سر فرازد
اسیری را بغیر از درد عشقش
بجان او دگر درمان نسازد
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *