غزلیات اسیری لاهیجی
یارم چو ز رخ نقاب بگشود
یارم چو ز رخ نقاب بگشود اسرار دو کون فاش بنمود یار است عیان بصورت کون این نقش جهان نمود بی بود شد نقش دوئی…
همچو خاک ره بعشقش خوار می باید شدن
همچو خاک ره بعشقش خوار می باید شدن بلبل آسا در پی گل، زار می باید شدن گر همی خواهی که بوی فقریابی در طریق…
هان ای صبا ز لطف بشیراز کن گذر
هان ای صبا ز لطف بشیراز کن گذر زین جان بی نوا برجانان پیام بر کان مبتلای محنت غربت ز اشتیاق دارد دلی پرآتش و…
من که در کوی غم عشق تو سرگردانم
من که در کوی غم عشق تو سرگردانم سخن صبر و خرد باد هوا می دانم ناصحا عیب مکن گر چه نظر بازم ورند چون…
مستم ز جام عشق و ندارم ز خود خبر
مستم ز جام عشق و ندارم ز خود خبر ساقی رهان مرا زمن از جرعه دگر رندیم و باده نوش و بمیخانه معتکف ز آواز…
مانیستیم و هستی ما هستی خداست
مانیستیم و هستی ما هستی خداست هستی به نیستی نه قرین است نه جداست دلبر چو رو در آینه مختلف نمود این صورت مخالف از…
ما در دو جهان غیر تو مطلوب ندیدیم
ما در دو جهان غیر تو مطلوب ندیدیم از روی بتان غیر تو محجوب ندیدیم بودیم بسی ناظر رخساره خوبان جز حسن تو هرگز ز…
گر شیخ شهر بود و گر پیر می فروش
گر شیخ شهر بود و گر پیر می فروش هریک ز جام عشق تو دیدیم باده نوش ذرات کون مست شراب محبتند از شوق روی…
عشق چو جور و ستم آغاز کرد
عشق چو جور و ستم آغاز کرد بر رخ عاشق در غم باز کرد شد بجهان رسم نیاز آشکار شاهد حسنش چو بخود ناز کرد…
عاشق بکوی عشق چو خود را فدی کند
عاشق بکوی عشق چو خود را فدی کند معشوقش از خودی خود او را خودی کند هر لحظه هست و نیست شود نفس کاینات فیض…
ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد
ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد منت عالم بهر جامی به مستان می نهد زان شراب بیخودی دریاب جانم را که چون مست…
زان پیشتر که دور جهان را مدار بود
زان پیشتر که دور جهان را مدار بود از شوق روی دوست دلم بیقرار بود هرگز نگشت جان من از وصل ناامید چون لطف دوست…
روز فراق اگر ز قیامت علامت است
روز فراق اگر ز قیامت علامت است روزی که یار روی نماید قیامت است یکدم لقا ز دولت دنیا مرا به است دیدن جمال دوست…
دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود
دوش جانم در هوای آن خط و رخسار بود شب همه شب در سرم سودای زلف یار بود با وجود روی جان افروز و قددلربات…
دل من ز ذوق دردت نکند هوای درمان
دل من ز ذوق دردت نکند هوای درمان چو بجان خرید دردت ندهد ز دست آسان دل و جان بیدلانرا نکند قبول ورنه همه دم…
در سویدای دلم سودای عشقش جا گرفت
در سویدای دلم سودای عشقش جا گرفت در درون خانه جانم غمش مأوا گرفت تا نقاب زلف بر روی چومه انداختی از پریشانی دماغ جان…
خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست
خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست شد در میانه هستی تو پرده حجاب ورنه همیشه…
چون مظهرِ حسنِ تو رخِ ماه رُخانست
چون مظهرِ حسنِ تو رخِ ماه رُخانست میلِ دلِ عاشق بِرُخِ ماه رُخانست چون شاهدِ حُسنت همهجا جلوهگری کرد هرکس بِجمالِ تو ز جایی نگرانست…
چو دل در دست عشقش مبتلا شد
چو دل در دست عشقش مبتلا شد چگویم برمن از جورش چه ها شد چو درد عشق جانم راست درمان مرا درد تو بهتر از…
جمال یار می بینم ز روی صورت و معنی
جمال یار می بینم ز روی صورت و معنی که پیش چشم مجنونست عالم سربسر لیلی چو شد مشهور در عالم جمال یار و عشق…
جان طالب جمال دلفروز یار ماست
جان طالب جمال دلفروز یار ماست غافل که یار ما همه دم در کنار ماست ما را ز جور دهر و جفای فلک چه غم…
تا کرد شاه عشق بملک دلم نزول
تا کرد شاه عشق بملک دلم نزول برخاستست از سر جان عقل بوالفضول خورشید عمرم ار بفراقت زوال یافت لیکن ز جان خیال وصال تو…
بیاکه بی تو ز عمر خودم گرفت ملال
بیاکه بی تو ز عمر خودم گرفت ملال مگر ز روی تو گردیم شادمان ز وصال ازآن بکنه جمالت کسی نشد واقف که داشت شاهد…
بردار ای صبا ز جمالش نقاب را
بردار ای صبا ز جمالش نقاب را گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت برروی خود فکند ازین…
با درد عشق جانان درمان چه کار دارد
با درد عشق جانان درمان چه کار دارد با بی سران سودا سامان چه کار دارد گر آشنای عشقی بیگانه از خرد شو در بزم…
ای ماه برون آمده از مشرق بطحا
ای ماه برون آمده از مشرق بطحا تابان ز رخت شعشعه نور تجلی خورشید جهانی ز تو روشن همه عالم انوار الهی ز جبین تو…
ای رخ چون گلشن تو روضه رضوان ما
ای رخ چون گلشن تو روضه رضوان ما چین زلف بیقرار آرامگاه جان ما در کمان ابروان آن چشم کافر کیش تو می نهد هر…
ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر
ای جمالت رو نموده هر زمان جائی دگر چون مسافر حسن تو هر دم بمأوائی دگر من چنان حیران حسن روی یارم کز جهان جز…
ای از جمال روی تو یک ذره مهر و ماه
ای از جمال روی تو یک ذره مهر و ماه بر منتهای حسن تو کس را نبود راه گفتم چه دورم از تو چو ما…
اگر بسعی تو فضل خدای گشت رفیق
اگر بسعی تو فضل خدای گشت رفیق رساند این دو رفیقت بمنزل تحقیق اگر تو عاشقی محکم بگیرد دامن عشق که عشق در ره معشوق…
از غم عشق تو ما را نیست یکساعت خلاص
از غم عشق تو ما را نیست یکساعت خلاص عامی عشق است زاهد او چه داند حال خاص عاشقان دانند ذوق عشق او نه زاهدان…
یار ماباماست از ماکی جداست
یار ماباماست از ماکی جداست مائی ما پرده ادبار ماست هرکه از ما و منی بیگانه شد بی حجاب ما بجانان آشناست هست از وهم…
هرگز نبود حسن ترا مبداء و غایت
هرگز نبود حسن ترا مبداء و غایت نه عشق مرا هست نهایت نه بدایت بی هادی عشقت بخدا سالک عاشق هرگز نتواند که رود راه…
هر دل که از کدورت طبع و هوا برست
هر دل که از کدورت طبع و هوا برست بیند عیان جمال رخت هر کجا که هست مطلوب جان جمله بهر حال جز تو نیست…
من که مست جام عشقم از ازل
من که مست جام عشقم از ازل کی بهشیاری کنم مستی بدل عشق و مستی شیوه رندی بود رند را زین چاره نبود لااقل سوی…
مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را
مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را بهر خمارم از کرم پرکن دگر پیمانه را مستم ز جام عشق تو دیوانه ام از شوق…
ما سالها به کوی ملامت دویدهایم
ما سالها به کوی ملامت دویدهایم راه سلامت همچو ملامت ندیدهایم حرص و امل چو رهزن راه طریقتند ما رخت دل به ملک قناعت کشیدهایم…
ما در ازل بعشق تو افسانه بوده ایم
ما در ازل بعشق تو افسانه بوده ایم تا مست رند و عاشق و فرزانه بوده ایم نام و نشان لیلی و مجنون نبد که…
گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی
گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی ز نگار غم از آینه دل بزدائی جانا چه شود هر دم اگر روی چو ماهت بی…
عشق توچاره ساز دل بیقرار ماست
عشق توچاره ساز دل بیقرار ماست درد و غم تو مرهم جان فگارماست فقر و فناست شیوه رندان جان فشان در راه عشق هستی و…
عاشق چشمان مست آن نگار
عاشق چشمان مست آن نگار تا ابد هرگز نباشد بی خمار هر دلی کو پر ز درد عشق نیست پیش عشاق جهان ناید بکار چون…
ساقی بیا که موسم عیش آمد و طرب
ساقی بیا که موسم عیش آمد و طرب پرکن قدح که میگذرد فرصت عجب مستم کن آنچنان که ندانم سر از قدم تا وار هم…
زان غمزه ناوکی بمن آید ز هر طرف
زان غمزه ناوکی بمن آید ز هر طرف یارب مباد تیر بلا را دگر هدف آمد ندا ز یار که گر مست و عاشقی درکش…
روی تو به نقشهای محکم
روی تو به نقشهای محکم بنمود جمال خود بعالم آخر بکمال حسن خود را آورد عیان به نقش آدم هرلحظه بجلوه نماید حسن رخ تو…
دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث
دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث دامن وصلش نمی آید بدست و من چنین در غم هجران…
دست و پایی میزنم در راه عشق
دست و پایی میزنم در راه عشق تا مگر روزی شوم آگاه عشق چون کواکب بی سر و پا گشته ام تا شوم یکدم قرین…
در سر همه سودای سر زلف تو دارم
در سر همه سودای سر زلف تو دارم دردل بجز از مهر رخت هیچ ندارم از باده لعل لب تو مست مدامم وز نرگس مخمور…
حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند
حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند جان چو زلف بیقرارت اضطرابی میکند عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار زلف او آشفته گشت…
چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع
چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع شد از همه سو نور تجلی تولامع خورشید صفت پرتو حسن تو عیانست از کعبه و بتخانه…
چو در بحر توئی مائی است فانی
چو در بحر توئی مائی است فانی ازآن گویم حدیث من رآنی چو مرغ دل زند برهم پرو بال شوم عنقای قاف لامکانی نشان وصل…