به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی

به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی…

ادامه مطلب

حسن تو چند زینت هر انجمن بود

حسن تو چند زینت هر انجمن بود روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف شیرافکن آهوی…

ادامه مطلب

شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین می‌باید

شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین می‌باید برق این شعله هویداتر ازین می‌باید نیم بسمل شده‌ای فیض تمام از تو نیافت خنجر ناز تو بُرّاتر ازین…

ادامه مطلب

هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی

هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز آن…

ادامه مطلب

به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم

به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم دل از تو می‌کنم ای بت خدا مدد کندم مرا تو کشته‌ای و بر سرم ستاده کسی…

ادامه مطلب

داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق

داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق تا چه آید بر سرم فردا زبیداد فراق بود بنیاد طلسم جسم من قائم به وصل ریخت ذرات…

ادامه مطلب

عشقت زهم برآورد یاران مهربان را

عشقت زهم برآورد یاران مهربان را از همچو مرگ به گسست پیوند جسم و جان را تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی…

ادامه مطلب

هرگز از زلف کجت بی‌پیچ و تابی نیستم

هرگز از زلف کجت بی‌پیچ و تابی نیستم صید این دامم از آن بی‌اضطرابی نیستم گرچه هستم در بهشت وصل ای حوری نژاد چون قرینم…

ادامه مطلب

به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم

به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم به دامن گرم آتشپاره‌ای اما خطا کردم منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی…

ادامه مطلب

دارم از دست تو بر سر افسر بی‌غیرتی

دارم از دست تو بر سر افسر بی‌غیرتی می‌برم آخر سر خود با سر بی‌غیرتی سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او همچو…

ادامه مطلب

قیاس خوبی آن مه ازین کن کز جفای او

قیاس خوبی آن مه ازین کن کز جفای او به جان هرچند رنجم بیشتر میرم برای او به کارم هر گره کاندازد آن پیمان گسل…

ادامه مطلب

وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک

وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک کی نشیند در زمان وصل بر خاطر غبار گر…

ادامه مطلب

این منم کز عصمت دل در دلت جا کرده‌ام

این منم کز عصمت دل در دلت جا کرده‌ام این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کرده‌ام این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده…

ادامه مطلب

چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو

چون جلوه‌گر گردد بلا از قامت فتان تو صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر…

ادامه مطلب

سخن درست بگویم اگرچه می‌ترسم

سخن درست بگویم اگرچه می‌ترسم که آتش از دهنم سر برآرد از اعراض به غیر عهد نهان نیستی ازو دیدم که بر محبت ما بی‌دریغ…

ادامه مطلب

یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد

یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد گیرد بلا کناری عشق از میان برافتد دهر آتشی فروزد کابی بر آن توان زد داغ درون…

ادامه مطلب

به مهر غیر در اخلاص من خلل کردی

به مهر غیر در اخلاص من خلل کردی ببین کرا به که در دوستی بدل کردی چه اعتماد توان کرد بر تو ای غافل که…

ادامه مطلب

دانسته باش ای دل کزان نامهربانت می‌برم

دانسته باش ای دل کزان نامهربانت می‌برم گر باز نامش می‌بری بی‌شک زبانت می‌برم با شاهد دلجوی غم دست وفا کن در کمر کامروز یا…

ادامه مطلب

کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن

کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن تواند صد هزاران خانه را زیر و زبر کردن کسی هم بوده کز مردم اگر عالم…

ادامه مطلب

نمی‌گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت

نمی‌گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت نمی‌گفتم که خواهد بست همت رختم از کویت نمی‌گفتم کمند سرکشی بگسل که می‌ترسم دل من زین…

ادامه مطلب

به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت

به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت به راه جستجویت هرکه کمتر می‌کند کوشش…

ادامه مطلب

در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو

در حلقه بتان است سر حلقه آن پری رو در گوش حلقه زر بر دوش حلقه مو زلفش گزنده عقرب کاکل کشنده افعی قامت چمنده…

ادامه مطلب

گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من

گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیه‌رو کرده چشم روسیاه من چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد…

ادامه مطلب

یزک سپاه هجران که نمود پیش‌دستی

یزک سپاه هجران که نمود پیش‌دستی عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی ز می فراق بوئی شده آفت حضورم چه حضور ماند آن دم…

ادامه مطلب

آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد

آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور قدرتت…

ادامه مطلب

بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید

بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر کوچ کن…

ادامه مطلب

در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست

در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست صد رشک تا سبب نیست با خود درین صدد کیست یاران مدد نمودند در صلح…

ادامه مطلب

گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه

گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر غیرتم…

ادامه مطلب

اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من

اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو…

ادامه مطلب

بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان

بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان دامن‌فشان رفتم برون زین انجمن وز غافلی نقد…

ادامه مطلب

دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی

دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی حریفان می‌کنید امروز یا فردا تماشائی دگر خواهند دید احباب در بازار رسوائی دوان عریان تنی…

ادامه مطلب

گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او

گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی راست برقدم…

ادامه مطلب

ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا

ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا ای اجل چون گشته‌ام بار دل آن نازنین جان…

ادامه مطلب

تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی

تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند کنند جای دگر بندگی ولی او را به صدق دل همه جا…

ادامه مطلب

دل می‌شود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود

دل می‌شود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود اشکی که می‌دارم نهان از غیرت…

ادامه مطلب

ما به یارانیم مشغول و رقیب ما به یار

ما به یارانیم مشغول و رقیب ما به یار یا به یاران می‌توان مشغول بودن یا به یار یاری یاران مرا از یار دور افکنده…

ادامه مطلب

آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او

آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او من که بی او زنده تا…

ادامه مطلب

بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان

بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار بر…

ادامه مطلب

دلم آزاد از دامش نمی‌گردد چه دامست این

دلم آزاد از دامش نمی‌گردد چه دامست این زبانم کوته از نامش نمی‌گردد چه نام است این گر آید روز روشن ور رود دور از…

ادامه مطلب

من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا

من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا ورنه شهبازی ز چنگت می‌کشد بیرون مرا زود می‌بینی رگ جانم به چنگ دیگری گر نوازش…

ادامه مطلب

آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود

آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد چون لاله گر زبان…

ادامه مطلب

چراغ خود دگر در بزم او بی‌نور می‌بینم

چراغ خود دگر در بزم او بی‌نور می‌بینم بهشتی دارم اما دوزخی از دور می‌بینم به خشم است آن مه از غیر و نشان تیر…

ادامه مطلب

دلم که بی‌تو لگدکوب محنت و الم است

دلم که بی‌تو لگدکوب محنت و الم است خمیرمایهٔ چندین هزار درد و غم است نمونه‌ایست دل من ز گرگ یوسف گیر که در نهایت…

ادامه مطلب

من و دیدن رقیبان هوسناک تو را

من و دیدن رقیبان هوسناک تو را رو که تا دم زده‌ام سوخته‌ام پاک تو را من که از دست تو صد تیغ به دل…

ادامه مطلب

الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد

الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد به کام عشق بازان شاه حسنت کامران باشد الهی خلعت حسنت که جیبش ظاهر است…

ادامه مطلب

چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی

چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی زبان بنده ببندی به التفات زبانی چو تیر غمزه نهی در کمان کشی همه بر من ولی کنی…

ادامه مطلب

دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم

دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم درین کار آزمودم خویش را خوش طاقتی دارم به حال مرگ باشد هرکه دور افتد ز…

ادامه مطلب

منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی

منم شکسته نهال ریاض عشق و گلی ز دهر می‌کند امسال غالبا بی‌خم به زخم ناوک او چون شوم شهید کنید شهید ناوک شاطر جلال…

ادامه مطلب

باز جائی رفته‌ام کز روی یارم شرمسار

باز جائی رفته‌ام کز روی یارم شرمسار روی برگشتن ندارم شرمسارم شرمسار در تب عشقم هوس فرمود نا پرهیزیی کاین زمان تا حشر از آن…

ادامه مطلب

چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من

چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا حرف…

ادامه مطلب