تیغ خونخوارست بیدل جادهٔ دشت جنون

تیغ خونخوارست بیدل جادهٔ دشت جنون تا ز سر نگذشته‌ای نتوان‌گذشتن از سرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جز عرق بیدل ز موی پیری‌ام حاصل نشد

جز عرق بیدل ز موی پیری‌ام حاصل نشد آه ازآن شیری‌که خجلت می‌کشد از روغنش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جوش یاسی‌ست بهار طرب ما بیدل

جوش یاسی‌ست بهار طرب ما بیدل می‌دمد چشم پر آب از لب خندان صدف حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چسان به محرمی دل رسد زکوشش بیدل

چسان به محرمی دل رسد زکوشش بیدل نفس به خانهٔ آیینه نیز جا که ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چنان‌خشکی‌ست بیدل بحرامکان‌را که‌می‌بینم

چنان‌خشکی‌ست بیدل بحرامکان‌را که‌می‌بینم غبار افشاندنی چون دامن صحرا سحابش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چه حسرت‌ها که در خاکسترم خون می‌خورد بیدل

چه حسرت‌ها که در خاکسترم خون می‌خورد بیدل سپند شوقم و از ناله خالی‌گشته آغوشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو بیدل ازهوس سیر کعبه مستغنی ‌ست

چو بیدل ازهوس سیر کعبه مستغنی ‌ست کسی‌که‌گرد تو یعنی به دور دل‌گردید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو شمع چاره ندارم ز سوختن بیدل

چو شمع چاره ندارم ز سوختن بیدل وفا گلی به سرم زد که داغدارم‌ کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چوبرق ازچنگ فرصت رفت بیدل دامن وصلش

چوبرق ازچنگ فرصت رفت بیدل دامن وصلش ز دود خرمن هستی مگریابم نشانش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون سحر بیدل از اندیشهٔ هستی بگذر

چون سحر بیدل از اندیشهٔ هستی بگذر از نفس هرکه اثر یافت ز عالم برخاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حاصل نکنی صندل درد سر هستی

حاصل نکنی صندل درد سر هستی بیدل به ره عشق اگر جبهه نسایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حرص قانع نیست بیدل ورنه از ساز معاش

حرص قانع نیست بیدل ورنه از ساز معاش آنچه ما درکار داریم اکثری در کار نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل در این هوسگاه تا چند خود نمایی

بیدل در این هوسگاه تا چند خود نمایی ساز تغافلی هم آیینه شد مکرر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دل ما را نگهی برد به غارت

بیدل دل ما را نگهی برد به غارت آن‌گل‌که تو دیدی چمنی بود نظر زد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خط پرگارنیرنگی‌ست بیدل نقش ایجادم

خط پرگارنیرنگی‌ست بیدل نقش ایجادم هزار انجام طی کرده‌ست این آغاز گردیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خواب‌غفلت می‌شود پادر رکاب از موج اشک

خواب‌غفلت می‌شود پادر رکاب از موج اشک در میان آب بیدل نیست تمکین سنگ را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دانه را بیدل ز فیض سجده‌ریزیهای عجز

دانه را بیدل ز فیض سجده‌ریزیهای عجز نیست بی نشو و نما از خاک سر برداشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در تظلمکده دیر محبت بیدل

در تظلمکده دیر محبت بیدل ناله فریاد دلی داشت‌که ناقوس نبود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در رهش چون خامه‌کار پستی‌ام بالاگرفت

در رهش چون خامه‌کار پستی‌ام بالاگرفت آنچه بیدل‌، ناخن پا بود، شد مژگان مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در وادیی‌ کز شوق او بیدل ز خود من رفته‌ام

در وادیی‌ کز شوق او بیدل ز خود من رفته‌ام خوابیده هر نقش قدم بگذشت جولان در بغل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین حدیقه به صد رنگ پر زدم بیدل

درین حدیقه به صد رنگ پر زدم بیدل ز رنگ در نگذشتم‌که رنگ و بوی تو داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دست ترحم‌کیست مژگان بیدل ما

دست ترحم‌کیست مژگان بیدل ما بر هرکه چشم واشد پیش از نگه دعا کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل بیدل نکند قطع تعلق ز خیالت

دل بیدل نکند قطع تعلق ز خیالت حیرت و آینه را نیست ز هم رنگ جدایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دلدار تا تو رفته‌ای از خود رسیده است

دلدار تا تو رفته‌ای از خود رسیده است بیدل‌گذشتنی که همین شاهراه اوست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا بیدل

دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا بیدل زمین هم بال وپر دارد به نازآسمانیها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل

راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل عمر چون حلقه به بیرون درم می‌گذرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رم‌طور مصرع‌بیدلم‌، دم‌و دود سلسله‌ام رسا

رم‌طور مصرع‌بیدلم‌، دم‌و دود سلسله‌ام رسا کمک د‌‌و عالم امل دمد که سراسر علمم رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ریشه‌ ها دارد غبار من زمین تا آسمان

ریشه‌ ها دارد غبار من زمین تا آسمان مرگ هم نگسست بیدل رشتهٔ آمال من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز بس چون شمع بیدل با شکست ‌رنگ درجوشم

ز بس چون شمع بیدل با شکست ‌رنگ درجوشم ز هر عضوم توان‌کرد انتخاب چهرهٔ زردی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز تیغ حادثه پروا نمی‌کند بیدل

ز تیغ حادثه پروا نمی‌کند بیدل کسی‌که برتن او جوشن است نقش حصیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز خودسران تعین عیان نشد بیدل

ز خودسران تعین عیان نشد بیدل جز اینکه چون تل برف آبگینه‌کهسارند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز سردمهری ایام دم مزن بیدل

ز سردمهری ایام دم مزن بیدل مباد.چون سحرت از نفس دمد کافور حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز طرف مشرب مستان خجل شوم بیدل

ز طرف مشرب مستان خجل شوم بیدل دمی‌که هفت فلک برگی از عنب‌گیرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز نقش‌های بد و نیک این جهان بیدل

ز نقش‌های بد و نیک این جهان بیدل دلی‌که صاف شود، در شمار آینه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زبان شرم اگر باشد به کامت

زبان شرم اگر باشد به کامت خموشی نیست بیدل جز مناجات حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زمین تا فلک نغمهٔ بیدل ست

زمین تا فلک نغمهٔ بیدل ست خمیدن‌کجا می‌برد پیر را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل

زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل هر نفس در جگرم تا دم مردن تیغ است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سجودی‌می‌برم‌چون‌سایه‌درهر‌دشت‌ودربیدل

سجودی‌می‌برم‌چون‌سایه‌درهر‌دشت‌ودربیدل جبین برداشت ازدوشم غم بی‌دست وپایی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل

سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل بقدر گم ‌شدنها هرکه اینجا رهنما دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سعی امل از قد دوتا چاره ندارد

سعی امل از قد دوتا چاره ندارد بیدل به ره‌کوهکنی تیشه دواند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سوخت بیدل غافل از خود شعلهٔ تصویر ما

سوخت بیدل غافل از خود شعلهٔ تصویر ما یک شرر برق نگاهی وام نتوانست‌کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شبم آمد به‌کف بیدل حضور دامن وصلی

شبم آمد به‌کف بیدل حضور دامن وصلی که ناخن هم ز شوقش چشم حیران بود در دستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرم می‌دارد درشتی از ملایم‌طینتان

شرم می‌دارد درشتی از ملایم‌طینتان غالب افتاده‌ست بیدل سرب بر الماسها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکوه فطرتم فرشست هرجا می‌روی بیدل

شکوه فطرتم فرشست هرجا می‌روی بیدل ز هستی تا ‌عدم یک سایه افکنده است شمشادم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صبح امیدیم بیدل آفتاب عشق‌کو

صبح امیدیم بیدل آفتاب عشق‌کو تیغ میلی می‌کشد خواب‌گران زخم را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ضعیفم آنقدربیدل‌که با صد شعله بیتابی

ضعیفم آنقدربیدل‌که با صد شعله بیتابی نچیند تا ابد دامن شکست رنگ در رویم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی

عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی نقش پایم تاکجا تدبیر پا مالی‌ کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد

عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد بیدل از واماندگی سر تا به پای شمع‌ پاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عقدهٔ دل را ز زلفش بازکردن مشکل ست

عقدهٔ دل را ز زلفش بازکردن مشکل ست بیدل اینجا ناخن از انگشت‌های شانه ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمری‌ست می‌کنم عرق ومی‌چکم به خاک

عمری‌ست می‌کنم عرق ومی‌چکم به خاک بیدل سرشته‌اند گلم از حیای ابر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب