ز بس بار خجالت می‌کشم از زندگی بیدل

ز بس بار خجالت می‌کشم از زندگی بیدل نگین در خود فرو رفته‌ست از سنگینی نامم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز تشریف جهان بیدل به عریانی قناعت ‌کن

ز تشریف جهان بیدل به عریانی قناعت ‌کن که ‌گل اینجا همین یک جامه می‌یابد پس از سالی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز خلق آنهمه بیگانه نیستی بیدل

ز خلق آنهمه بیگانه نیستی بیدل تو هرزه‌فکری و این قوم عالم بنگند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ریشهٔ دم تسلیم می‌تپد بیدل

ز ریشهٔ دم تسلیم می‌تپد بیدل نهال‌ گلشن ما تا گیاه در زنجیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز صحرای فنا تا چشمهٔ آب بقا بید‌ل

ز صحرای فنا تا چشمهٔ آب بقا بید‌ل ره خوابیده‌ای دیگر ندیدم غیر شمشیرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ناهنجاری مغرور جاه ایمن مشو بیدل

ز ناهنجاری مغرور جاه ایمن مشو بیدل لگداندازیی بر پرده دارد هرکه خر دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زبان بو‌ی‌ گل جز غنچه بیدل ‌کس نمی‌فهمد

زبان بو‌ی‌ گل جز غنچه بیدل ‌کس نمی‌فهمد فغان نازکی دارم اگر افتد به‌ گوش‌ او حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زمانه‌کج‌منشان را به برکشد بیدل

زمانه‌کج‌منشان را به برکشد بیدل کسی‌که راست بود خارچشم افلاک است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین چمن بیدل کسی را شرم دامنگیر نیست

زین چمن بیدل کسی را شرم دامنگیر نیست سرو تاگل‌، پا به‌ گل دارد تک و تاز بلند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سجده‌اش آیینهٔ عافیتم شد بیدل

سجده‌اش آیینهٔ عافیتم شد بیدل راحت نقش قدم غیر زمین‌بوس نبود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سرااغ سایه از خورشید نتوان یافتن بیدل

سرااغ سایه از خورشید نتوان یافتن بیدل من و آیینهٔ نازی‌که می‌سوزد مقابل را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سزد انعه ترک هوا کنی‌، طربی چوبیدل ماکنی

سزد انعه ترک هوا کنی‌، طربی چوبیدل ماکنی اگر آرزوی فنا کنی به فنا رسد شرف غرض حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شب مهتاب ذوق گریه دارد فیض‌ها بیدل

شب مهتاب ذوق گریه دارد فیض‌ها بیدل کدامین بیخبر روغن نخواهد از چنین شیری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرم کن بیدل از آن جلوه‌ که چون آب روان

شرم کن بیدل از آن جلوه‌ که چون آب روان همه تن آینه پردازی و حیران نشوی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکنج دام بود مفت عافیت بیدل

شکنج دام بود مفت عافیت بیدل چو بوی‌ گل نکنی آرزوی رستن خویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صاف‌مشرب دو زبانی نپسندد بیدل

صاف‌مشرب دو زبانی نپسندد بیدل هرچه در دل‌، به لب آب همان می‌باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صورت آفاق اگر آشفته دیدی دم مزن

صورت آفاق اگر آشفته دیدی دم مزن بیدل این تصویرکلک بی‌نیازی می‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طمع را چاره دشوار است از ناز خسان بیدل

طمع را چاره دشوار است از ناز خسان بیدل به دندان تا توانم ساخت با مسواک می‌سازم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عجرما بیدل‌به تقریری دگرمحتاج نیست

عجرما بیدل‌به تقریری دگرمحتاج نیست موج در عرض شکست خود بود یکسر زبان حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق ورزیدیم بیدل با خیالات هوس

عشق ورزیدیم بیدل با خیالات هوس این نفسها یکقلم از عالم تشکیک بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرهاست بیحاصل می‌زنی پر بسمل

عمرهاست بیحاصل می‌زنی پر بسمل بهر نیم‌جان بیدل این‌چه سخت‌جانیهاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غرور خودسری از پست‌فطرتان بید‌ل

غرور خودسری از پست‌فطرتان بید‌ل دمیده آبله‌ای چند ازکف پایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر عزلت نیست بیدل باعث افواه خلق

غیر عزلت نیست بیدل باعث افواه خلق مرغ شهرت را خم این دام شهپر می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فکر خوبش است سرانچام دو عالم بیدل

فکر خوبش است سرانچام دو عالم بیدل همه کردیم اگر سر به گریبان کردیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قامتت خم‌گشت بیدل ناگزیر سجده باش

قامتت خم‌گشت بیدل ناگزیر سجده باش ناتوانی هر کجا بی‌پرده شد محراب شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قناعت مفت جمعیت دو روزی صبرکن بیدل

قناعت مفت جمعیت دو روزی صبرکن بیدل جهان دام است اگر آبی ندارد دانه‌ای دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کباب عافیتی‌، بگذر از هوس بیدل

کباب عافیتی‌، بگذر از هوس بیدل دبیل صحت بیمار حسن پرهیز است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کرد بید‌ل ‌گفتگو ما را ز تمکین منفعل

کرد بید‌ل ‌گفتگو ما را ز تمکین منفعل قلقل آخر سرنگونیهای مینا می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کمین ناله‌ای داریم درگرد عدم بیدل

کمین ناله‌ای داریم درگرد عدم بیدل ز خاکستر صدای رفته می‌جوید سپند ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر از فرامشانیم امروز شکوه ازکیست

گر از فرامشانیم امروز شکوه ازکیست زین پیش هم کسی را ما کی به یاد بودیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر همه تن لب شوبم جرأت‌ گفتار کو

گر همه تن لب شوبم جرأت‌ گفتار کو قاصد ما بیدل است خط به دریدن دهیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرهگشای سخنور سخن بود بیدل

گرهگشای سخنور سخن بود بیدل به ناخنی نفتدکار لب‌گشودنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهرم نشناخت بیدل قدر دریا مشربی

گوهرم نشناخت بیدل قدر دریا مشربی کارها با خود فتاد آخرمن دلتنگ را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مباد شام‌کسی محرم سحر بیدل

مباد شام‌کسی محرم سحر بیدل دماغ نشئه در اندیشهٔ خمارم سوخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حق ادای رموز از قلم طلب بیدل

حق ادای رموز از قلم طلب بیدل که حرف دل به زبانهای لال می‌گذرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خاک این دشت هوس هیچ ندارد بیدل

خاک این دشت هوس هیچ ندارد بیدل مگر از هستی موهوم غباری‌ گیریم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از جنون جولانی تحقیق این بیدل مپرس

از جنون جولانی تحقیق این بیدل مپرس شعلهٔ جواله‌ای بر گرد خود گردید و سوخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از قدم نیست جدا عشرت مجنون بیدل

از قدم نیست جدا عشرت مجنون بیدل شور زنجیر نواسنج هزار آهنگ است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ازبن باغ عبرت نجوشید بیدل

ازبن باغ عبرت نجوشید بیدل دماغی ‌که بوی دل سرد گیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اشک مژگان است بیدل برگ ساز این چمن

اشک مژگان است بیدل برگ ساز این چمن می‌نهد هر غنچه بر بالین چندین خار سر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر این برق دارد آتش رخسار او بیدل

اگر این برق دارد آتش رخسار او بیدل نیابی در پس دیوار هیچ آیینه سیمابش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر ز وارستگان شوقی به فکر هستی مپیچ بیدل

اگر ز وارستگان شوقی به فکر هستی مپیچ بیدل که همّت آیینهٔ تعلٌق به دست دامن‌فشان نگیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آن جلوه ‌که در عالم امکان نتوان دید

آن جلوه ‌که در عالم امکان نتوان دید در آینهٔ بیدل معذور ببینید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

این سخن نیست‌ که یارا‌ن فهمند

این سخن نیست‌ که یارا‌ن فهمند عبرت ازبیدل ما سر زده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با زبان خلق‌ کار افتاد بیدل چاره چیست

با زبان خلق‌ کار افتاد بیدل چاره چیست گوشه‌‌گیری‌های ما عنقا شد و تنها نشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

باطن آسوده ازیک حرف بر هم می‌خورد

باطن آسوده ازیک حرف بر هم می‌خورد غنچه تا خواهد نفس‌بر لب‌رساند بیدل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آخر ای بیدل چه‌کردی حاصل بزم وصال

آخر ای بیدل چه‌کردی حاصل بزم وصال وقف‌چشمت‌تاجمالش دیده‌ای‌خمیازه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر دل مایوس بیدل پشت دستی می‌گزم

بر دل مایوس بیدل پشت دستی می‌گزم غنچهٔ این عقده کاش از سعی دندان بشکفد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

برون از خودت‌ گر همه اوست بیدل

برون از خودت‌ گر همه اوست بیدل مبینش‌، مدانش‌، ‌مخوانش‌، مجویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه بیدل کلفت‌اندود است گلزار جهان

بسکه بیدل کلفت‌اندود است گلزار جهان بوی‌ گل در دیده‌ام دود ز آتش جسته‌ای‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب