همی‌رسان به جماعت چو شاخ نخل کرم

همی‌رسان به جماعت چو شاخ نخل کرم وگرنه باش چو بید لطیف راحت روح

ادامه مطلب

فتنه عالمی شدی فتنه شدم چو دیدمت

فتنه عالمی شدی فتنه شدم چو دیدمت فتنه نگر که می‌کند فتنه فتنه‌بین من

ادامه مطلب

چون تو از جانب شیراز به تبریز آیی

چون تو از جانب شیراز به تبریز آیی شکر آن نعمت را وام کنم گویایی

ادامه مطلب

هنوز صبح نخستین روز دولت توست

هنوز صبح نخستین روز دولت توست در انتظار طلوع جمال خورشیدی

ادامه مطلب

عمری که از او جهانی ارزد

عمری که از او جهانی ارزد در صحبت خلق رایگانی بگذشت

ادامه مطلب

چه نویسم ز آرزومندی

چه نویسم ز آرزومندی کان زبان قلم نداند گفت

ادامه مطلب

هر باد که از شام به اصحاب تو آید

هر باد که از شام به اصحاب تو آید آرام دل و راحت ارواح فزاید

ادامه مطلب

سعادت با سلامت یار بادت

سعادت با سلامت یار بادت نگه‌دار حوادث کردگارت

ادامه مطلب

چه گویم و چه نویسم که زین سفر چه کشیدم

چه گویم و چه نویسم که زین سفر چه کشیدم ز روزگار پیاپی بدیدم آنچه بدیدم

ادامه مطلب

همیشه باد به کام تو گردش گردون

همیشه باد به کام تو گردش گردون قدر ببسته بدین کار تا ابد میثاق

ادامه مطلب

ز ذوق یار ملامت‌گران چو بی‌خبرند

ز ذوق یار ملامت‌گران چو بی‌خبرند به روی دوست چو خرگوش خفته می‌نگرند

ادامه مطلب

بهانه می‌طلبد دوست گفتگویی را

بهانه می‌طلبد دوست گفتگویی را وز این متاع شود گرم عشق را بازار

ادامه مطلب

هست امیدم که خاک پای تو گردم

هست امیدم که خاک پای تو گردم بار خدایا بدین امید رسانم

ادامه مطلب

ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من

ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی

ادامه مطلب

بیش از آن است که آید ز زبان تقریرش

بیش از آن است که آید ز زبان تقریرش ی میسر شود از نوک قلم تحریرش

ادامه مطلب

ناز ز حد ببرده‌ای ای بت نازنین من

ناز ز حد ببرده‌ای ای بت نازنین من راه جفا گزیده‌ای ای ز جهان گزین من

ادامه مطلب

ز چشم دوری و دل روز و شب ملازم توست

ز چشم دوری و دل روز و شب ملازم توست امید هست که محروم هم نماند چشم

ادامه مطلب

به جای خویش بود گر درخت طوبی را

به جای خویش بود گر درخت طوبی را ز سلسبیل وز آب حیات آب دهند

ادامه مطلب

می‌نویسم پیش جانان نامه‌ای

می‌نویسم پیش جانان نامه‌ای کاشکی من نامه خود بودمی

ادامه مطلب

درین دیار بدان زنده‌ام که گه‌گاهی

درین دیار بدان زنده‌ام که گه‌گاهی نسیم باد صبا زان دیار می‌آید

ادامه مطلب

بفرست نسیمی که سلام تو رساند

بفرست نسیمی که سلام تو رساند وز دست فراقم به سلامت برهاند

ادامه مطلب

من کیم باری که نامم بر زبان آورده‌ای

من کیم باری که نامم بر زبان آورده‌ای یا به نوک کلک در تصنیف نامم برده‌ای

ادامه مطلب

دل گفت که زحمت تن آنجا چه بری

دل گفت که زحمت تن آنجا چه بری این کار همان به که به جان فرمایی

ادامه مطلب

برون ز عالم حس است جان خرده بینان را

برون ز عالم حس است جان خرده بینان را به غمزه سوی یکدیگر اشارت‌های پنهانی

ادامه مطلب

نه آن پیوند دارد با تو جانم

نه آن پیوند دارد با تو جانم که آید وصف آن اندر بیانم

ادامه مطلب

درخت بخل ترا کس ز بیخ برنکند

درخت بخل ترا کس ز بیخ برنکند مگر که صرصر حمق تو بشکند آن را

ادامه مطلب

ای سواد نامه‌ات نور سواد دیده‌ام

ای سواد نامه‌ات نور سواد دیده‌ام تازه جانی یافتم تا نامه‌ات را دیده‌ام

ادامه مطلب

نانش نه و خلق او را در هر دو جهان مهمان

نانش نه و خلق او را در هر دو جهان مهمان ای دوست چنین باشد ایثار جوانمردان

ادامه مطلب

ره‌روان بستند بر فتراک ما را لاجرم

ره‌روان بستند بر فتراک ما را لاجرم پیشتر از کاروان خود را به منزل یافتیم

ادامه مطلب

آن همی‌خواندم همی‌بوسیدمش

آن همی‌خواندم همی‌بوسیدمش در سواد دیده می‌مالیدمش

ادامه مطلب

ملول شد دل ما در شب دراز فراق

ملول شد دل ما در شب دراز فراق مگر طلوع کند آفتاب روز وصال

ادامه مطلب

ز دولت تو مرا دست داده بود دمی

ز دولت تو مرا دست داده بود دمی به بندگیت که تاریخ روزگار من است

ادامه مطلب

ای دل من نگین تو مهر تو مهر آن نگین

ای دل من نگین تو مهر تو مهر آن نگین عمر شد و نمی‌رود نقش تو از نگین من

ادامه مطلب

ملامتی نتوان کرد روستایی را

ملامتی نتوان کرد روستایی را که پیش شهد و شکر نام کشک و دوغ برد

ادامه مطلب

در سماع آمد بت خوبان چین

در سماع آمد بت خوبان چین آفتابی بر زمین در چرخ بین

ادامه مطلب

به آن هم مفتخر هم مبتهج شد

به آن هم مفتخر هم مبتهج شد دلش با انس و راحت ممتزج شد

ادامه مطلب

مردم تبریز همچو آب لطیفند

مردم تبریز همچو آب لطیفند شخص بجز از شکل خود در آب نبیند

ادامه مطلب

حرف و ترکیب ندانم که من از سر تا پای

حرف و ترکیب ندانم که من از سر تا پای هر کجا دیده برافتاد همه جان دیدم

ادامه مطلب

از دل خبر مپرس که بر وی چه‌ها گذشت

از دل خبر مپرس که بر وی چه‌ها گذشت کاین سیل غم نخست به شهر شما گذشت

ادامه مطلب

مرا به طلعت تو اشتیاق چندانی است

مرا به طلعت تو اشتیاق چندانی است که زائران حرم را به کعبه چندان نیست

ادامه مطلب

حالی که به صد زبان بیان نتوان کرد

حالی که به صد زبان بیان نتوان کرد کلک دو زبان چگونه تقریر کند

ادامه مطلب

از دیده گرچه دوری از دور در حضوری

از دیده گرچه دوری از دور در حضوری در جسم دل چو جانی در چشم جان چو نوری

ادامه مطلب

مرا به فکر چه حاجت که شعر من آبی‌ست

مرا به فکر چه حاجت که شعر من آبی‌ست که طبع را ز لبت در دهان همی‌آید

ادامه مطلب

چون جان و دلم ز خدمتت نیست جدا

چون جان و دلم ز خدمتت نیست جدا اندر نظرت چه قدر دارد بدنی

ادامه مطلب

از آن مجلس به صورت گرچه دور است

از آن مجلس به صورت گرچه دور است مخوان دورش که جانش در حضور است

ادامه مطلب

هر گه که دلم ز ره بیفتد

هر گه که دلم ز ره بیفتد نور رخ تو دلیل گردد

ادامه مطلب

کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی

کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی تا ماتم مردمی و مردی دارند

ادامه مطلب

حالم ز فرقت تو نیاید به نامه راست

حالم ز فرقت تو نیاید به نامه راست کاین کارنامه‌ای‌ست نه این کار نامه است

ادامه مطلب