هرکه آمد در جهان امروز فردا رفتنیست
کج نهاد هرگز نمیداند که پاس نان چیست
چاپلوسان عاقبت از چشم دل افتیدنیست
نیست در دوکان عیاران بجز آب بقا
از ادبگاه معانی حرف دل ها چیدنیست
منطق الوده را از چنگ حسرت پاک کن
آفتاب سینه پاکان هر کجا رخشیدنیست
در دبیرستان الفت ماه من بیدار باش
در بهاران هر کجا گل واژه ها روئیدنیست
قطره قطره آب باران میشود رود بزرگ
اتحاد و همدلی قطعن که باور کردنیست
بی ادب راسخ فتد آخر به مرداب هوس
خاکساران در حقیقت دل ز مردم بردنیست
غلام صدیق راسخ