زو نرنجی که به غایت دل صافی دارد
سینه از زخم فراق تو چنان شد نی را
که به هر جا که نهی دست شکافی دارد
چشم فتّان تو پیوسته ز ابرو و مژه
صف کشیده ست و به عشّاق مصافی دارد
محرم کوی تو محروم ز دیدار چراست
چون به گرد حرمِ کعبه طوافی دارد
گر کسی پیش خیالی کند اظهار سخن
هیچ کس را سخنی نیست که لافی دارد
خیالی بخارایی