عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد

عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد
بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی
بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد
قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا
نه صداغ نفحه گل نه جفای خار باشد
به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر
که سری است جای این سر که سزای دار باشد
ز می شبانه ساقی قدحی نثار ما کن
نه از آن معنی که او را به سحر خمار باشد
به فریب و وعده ما را مکش ای پسر که تشنه
ز عطش بمیرد اولی که در انتظار باشد
نکند کمال دیگر طلب حضور باطن
که قرار گاه زلفش دل بیقرار باشد
کمال خجندی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *