دریغا که کام و لب از کار ماند

دریغا که کام و لب از کار ماند
سخنهای ناگفته بسیار ماند
گدایم نهانخانه ای را که در وی
در از بستگی ها به دیوار ماند
جنون پرده دارست ما را که ما را
ز آشفتگی سر به دستار ماند
نگه را سیه خال طرف عذارش
به تمغاچی رهرو آزار ماند
ادایی ست او را که از دلربایی
نهفتن ز شوخی به اظهار ماند
چو جویم مراد از شگرفی؟ که او را
نشستن ز شنگی به رفتار ماند
در آیینه ما که ناساز بختیم
خط عکس طوطی به زنگار ماند
گروهی ست در دهر هستی که آن را
ز پیچش نفس ها به زنار ماند
به جز عقده غم چه بر دل شمارد
زبانی که در بند گفتار ماند
ز قحط سخن ماندم خامه غالب
به نخلی کز آوردن بار ماند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *