شنيدم دوش از غواص پيرى
به پيرى بخرد و روشن ضميرى
كه زى از آبرو جان در امان است
صدف را قيمت از گوهر گران است
كسى محروم جام آبرو شد
كه پر از آب دونانش گلو شد
نه مرد آنكو بريزد آبرو را
نه گل آنكو فروشد رنگ و بو را
در اين يم آبروسان گوهرى نيست
بدين خوبى جهان را جوهرى نيست
اگر خواهى كه باشى آبرومند
لب از دريوزه پيش غير بربند
به مشت صبر بشكن آرزو را
مريزان آبروى آبرو را
به هر ابرى دهن مگشا صدف وار
چو مرواريد آب خود نگهدار
نبودى گر چمن را آبرويى
نكردى ابر گل را شستوشويى
تو هم گر آبرو بر روى دارى
نشانى از گل خوشبوى دارى
مريزان آبروى خويش بر خاك
نگه كن آب را چون ريشه در تاك
چمن دشت است، گر تابش نباشد
كه گل ميرد، اگر آبش نباشد
ز جوش آبروى زندگانى
مبادا خشك جوىِ زندگانى
به آسانى توان از جان گذشتن
ولى از آبرو نتوان گذشتن
استاد ضيا قاريزاده