دیوانه عقل کُل شود و دزد؛ راهبر
هرسو هزار کله و «هر کله بِر خیال»
کو آن سری که جمع نماید هزار سر
جای پرنده خرمگسانند در هوا
جای درخت روید از این خاک… خر
ملا به میل خویش فروشد بهشت را
بر زنگیان مست و پسرهای بیپدر
مردان ایلیاتی ما گوسفندیاند
باب شکار گرگ و اجلهای بیخبر
شاید هزارسال دگر لازم است؛ تا
ٱدم شوند طایفهٔ غولهای نر
این غولهای بادیه با برچههای سرخ
اطفال را به نام خدا میبُرند سر
از شر فیلسوفنماها گریختند
خلق هزارپاره به هفتاد بوم و بر
تا این جزیره باغ شود صبر لازم است
صبری ز صبر حضرت ایوب بیشتر
یحیا جواهری