مُردم، امشب

مُردم، امشب
من برای اوّلین و آخرین بار مُردم.
عشق مرد “ناشناس” داس اجل؟
این چه مرگ بی‌محل؟
این چه ساده رفتن و احساس باطل؟
مُرد دل!

سرنوشتم را به رنگ سیپسیاه
آه، بینویشتند آخر اشتباه!؟
من به رنگ سپسفید عادت نکردم،
درد، آه ، درد، آه، درد، آه!

ای شناس ناشناس،
ای مرد خودخواه!
دسته‌گلهای شقایق شد کجا؟
کو شقایق،
کست عاشق؟؟؟
آمدی و بسته شد دست امید،
پابزنجیر است بختم ، ناسفید.
ما و تو هستیم گویا محبسی،
در سرای بی‌کسی،
نیم‌نگاه ما به دست ناکسی؟!

ناامیدی سخت دشوار است ،
سرنوشتم باز تکرار است؟
انقلابی‌ام!
روح پازولانه‌ام در دست آزار است.
قالبی بودن چه درکار است؟. .

آمدی؟
خوش آمدی!
از بهر کُشتن؟
زحمتت بیهوده نیست!
این زن ن-آسوده می‌دان، سخت بیمار است!
سخت بیمار است!

ترسم که تنهایی مرا
دیوانه ی دنیا کند
ترسم که تنهایی مرا
تنها ترین تن ها کند

ترسم که تنهایی مرا
با درد می سازد نگاه
از گوشه ی جا در چو شه
اندوه میسازد نگاه

ترسم که تنهایی مرا
از درد آبستن کند
تولید طفل غصه را
از چشم بگریستن کند

ترسم که بعد رفتنم
تنهائیم نالد مرا
ترسم به راه خرًمی
ماند دوچشمم نیمه وا

ترسم که بعد چند ها
با این الم پایی روم
ترسم که بعد مردنم
از یاد تنهایی روم

ترسم که نام خوب من
در واژه ها دیگر شود
ترسم که جای شاعره
“تنهاترین دختر” شود.

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *