شدت‌گرفت سردی و سد گشت کار را

شدت‌گرفت سردی و سد گشت کار را
بربَست زمهریر ســـری جـــویـبار را
باریدن پیاپی و ســــرمــای بی امان
مسدود ساخت جاده‌ی گشت و گذار را
دیگـــر ز خـانه کس نبرامد به حاجتی
بـــرفِ زیـاد بسـت درِ کـار و بـار را
در حیــرتم که مـادر سـه طفلک یتیـم
آخــر چگـونه پیش بـــرَد روزگار را
سرما که سخت آفت جانِ گرسنه است
بیچـاره سـاخت بیـوه زن بیقـــرار را
من در سکـوت آن شب یلــدا شنیده‌ام
لالایی‌هــای مــادرِ شـب زنده‌ دار را
میخــواند گهَ سـرودِ نوازشگــرِ امید
میگفـت گاه قصه‌ی خرگوش و مار را
گاهی به آن امید که خـواند پـرنده‌ها
نجــوای آمــد آمــدِ فصـلِ بهــار را
آخر سحر شد آن شب و فرزندِ دهخدا
آمـاده سـاخت اسپ و تفنگِ شـکار را
سرمای سخت و روزِ خنک عید اغنیاست
شـادی‌ست بـرف مـردم بـا اقتدار را
هـرچند مرگِ طفلِ یتیم اسـت زمهریر
یخ‌مـالک است طفلک ســرمایه دار را
من در فراز سفـره‌ی خان نیز دیده‌ام
منتو و آش و آشـک و سیب و خیار را
دیـدم پـلاو لانـدی و انــــواعِ قابلی
مطبـوخِ کله‌پاچه به دیـگِ بخــــار را
من دیده‌ام که خانم چـــاقی کنارِ خان
میخـورد جـوس کیله و آبِ انــــار را
ازآن همه پــلاو نمـی خـورد لقمه‌یی
جــز داروی دیابـت و قـرصِ فشار را
حـالا بیـا ز روزنِ وجـدان نظــاره کن
حــالِ یتیم و بیـــوه زنِ روزه دار را
الفت ملزم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *