مقطعات رشید الدین وطواط
در حق تاج الدین
تاج دین ، در بسیط عالم نیست بی ثنای تو هیچ دانایی نه چو قدر تو هست گردونی نه چو جود تو هست دریایی اختران…
در حق فرید الدین
بر بدایع نظم تو ، ای فریدالدین طویله های گهر را نماند مقداری نه باغ طبع ترا هست جز ادب شجری نه شاخ لفظ ترا…
در مدح امام حمیدالدین ابوبکر بن عمر محمودی
حمیدالدین ، در انواع محامد که از مادر نظیر تو نزادست ره آزادگی خلقت نمودست در فرزانگی طبعت گشادست تویی گردون فراز دهر و در…
دربارۀ ملک اتسز
شاها ، خدایگانا ، آنی که لحظه ای از بیم خنجر تو نیارد غنود چرخ در روزگار دولت تو همچو ماتمی پوشد ز هیبت تو…
طقع دوم در حق شمس الدین
بزرگوار جهان ، شمس دین ، بزرگ کریم تویی ، که هست بتو بیضهٔ هدی محروس رفیع قدر ترا آفتاب برده سبق عریض جاه تو…
هم در حق مجدالدین نجیب الملک یوسف
دیار بلخ چون مصرست خرم بمجدالدین نجیب الملک یوسف خداوندی ، مه خصمش را ز نیکی نصیبی نیست جز رنج و تأسف بزرگی را بجاه…
در حق حاسدان خویش
مرا نقصی نیابد، گر سفیهان بنقض من فراوان ژاژ خایند چو پیشانی شیر بیشه بینند سگان کاهدان در بانگ آیند رشیدالدین وطواط
در حق مجد الدین صاحب وزیر
صاحب ، ای فاضلی ، که از دانش بندهٔ تست صاحب عباد همت تست پیشوای علوم فکرت تست مقتدای رشاد همه محض محامدی و شرف…
در عشق گوید
آه ! از عشق بی کران ، کین عشق همه رنج دلست و دردسرست خبر درد من به عالم رفت ای دریغا ! که یار…
دربارۀ ادیب صابربن اسمعیل ترمذی
صابر، ای چون صبر ذات تو گزیده نزد عقل تا نپنداری که در هجرت دل من صابرست هست چندان آرزوی تو مرا ، کز وصف…
طقع دوم در حق جمال الدین
در هنر ، ای حمید دین رسول همچو صدر نژاد عبادی جاهت افروختست هر محفل ذکرت آراستست هر نادی مایهٔ صد هزار محمدتی در خور…
یز در حق ملک اتسز
ای شاه ، بی سفینهٔ جود تو مانده ام از چشم و دل در آتش و توفان صاعقه دیدستم از مفارقت صدر تو همانک بیند…
در حق حمیدالدین
با جمال تو ، ای حمیدالدین رونق ماه و آفتاب نماند در جهان با مکارم دستت نام و آوازهٔ سحاب نماند پیش الطاف تو ز…
در حق مجدالدین
اجل مجد دین ، در بلا و عنا ز ناله چو نالم ، ز مویه چو موی تو دانی که : در حسن رأی ملک…
در مدح پادشاه
خدایگانا ، آنی که دشمنان ترا دریده نیزه و تیر تو سینه و حدقه نجاح تو بمعالی هزار چون جراح رباح تو ببزرگی هزار چون…
در هجو ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی
آن مخنث ادیبک صابر هجو کردست بی سبب ما را پرز گه کردمی دهانش ، اگر ببرد کس ببصره خرما را رشیدالدین وطواط
طقع سوم در حق شمس الدین
شمس دین ، ای ترا بهر نفسی در جان کهن سعادت نو ای زبانها بمدحت تو روان وی روانها بطاعت تو گرو بر گذشته موافق…
رحق امیر زنگی حبش
صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست روز اعدا بسیاهی چو رخ…
در حق حمید الدین
مجلس سامی حمید الدین که همه جز بمهر نگراید بخصال حمید خویش همی رونق محمدت بیفزاید شرع را زیور شمایل او گوش و گردن همی…
در حق ضیاء الدین عراق وزیر
ایا خوب سیرت وزیری ، که ملک ندیدست مانندهٔ تو وزیر عراقی بنام و بود با سخات خراج عراق و خراسان حقیر مطیع مثالت وضیع…
در مدح تاج الدوله
ای گشته کار خلق مفوض برای تو اقبال آفریده شده از برای تو ماوی گه اکابر عالم بکوی تو منزلگه افاضل گیتی سرای تو بهرامشاه…
ر حق شهاب الدین صابر بن اسمعیل ترمذی
شهاب الدین، سپهر فضل ، صابر فضایل هست ذاتت را بفرمان خرد با جان تو جستست وصلت هنر با طبع تو بستست پیمان شعار تست…
قطعۀ مصنوع
بعلم نظیرش نیابی بهمت بگیتی مثالش نیابی بحکمت مقدم بدانش ، ممیز ببخشش مظفر بکوشش ، موفر بخدمت ز زمزم حلاوت چشاند بسیرت ز رضوان…
یز در مدیحه گوید
من نگویم : بابر مانندی که نکو ناید از خردمندی او همی بخشد و همی گرید تو همی بخشی و همی خندی رشیدالدین وطواط
در حق جمال الدین
جمال دین پیمبر ، تو آن سر افرازی که نیست بمعالی و مکرمات عدیل سداد رأی تو در گرد ملک حصن حصین جناح عدل تو…
در حق ملک اتسز
شها ، دست رادت بکردار نیک ز آفاق بیخ بدیها بکند بداندیش را از سریر سرور نهیبت بچاه نوایب فگند بروز وفا دست اقبال تو…
در مدح امیر داد مرضی
ای مرتضی نیابت سلطان شرق را منسوخ کرده صدق تو آیات زرق را هستی امیر داد بشرق و بغرب و هست از داد تو نظام…
ر حق شمس الدین
گزیده شمس دین ای از نهیبت شده حال بداندیشان مشوش کشیده بر سرت تأیید سایه فگنده بر درت اقبال مفرش بدست باس تو چون موم…
طقع ششم در حق شمس الدین
شمس دین ، کدخدای خاص ملک ای درت کعبهٔ عوام و خواص رأی تو گنج عقل را گنجور طبع تو بحر فضل را غواص چرخ…
خطاب بپادشاه
خسروا ، چرخ با عنایت تو دل اهل هنر نیازارد دست بر آسمان برد هر کو پای در خدمت تو بفشارد بنده روزی که پیش…
در حق رئیس الدین
ای جهان کرم رئیس الدین ای جهان در طلب رضای ترا بر سپهر معالی آن بدری که نپوشد زمین ضیای ترا مجلس ما پر از…
در حق ملک نیمروز
نه من از آسمان گردنده خدمت تو بجان طلب کردست ؟ تا تو اشعار من طلب کردی روح در قالبم طرب کردست خاصه ، آن…
در مدیحه گوید
چاکران تو گه رزم چو خیاطانند گر چه خیاط نیند ، ای ملک کشور گیر بگز نیزه قد خصم تو می پیمایند تا ببرند بشمشیر…
ر حق صابر بن اسمعیل ترمذی
پیش انواع فضلت ، ای صابر کثرت اختران قلیل آمد نظم تو خطهٔ خراسان را همچو در خلد سلسبیل آمد نکتهٔ خاطر چو آتش تو…
لغز در نام قطب
مهی ، کندر سمرقند از لب او نبات مصر را جان می فزاید اگر طوطی طبع جان فزاید بشاخ شکر نابش گراید بشولد مر طبق…
ترجمه از شعر تازی
هست ابوبکرخته در دانش لیک در عهد و در وفا خامست با هر آن کس که دوستی دارد غایت آن ز صبح تا شامست رشیدالدین…
در حق جمال الدین وزیر
ای فخر جهان ، جمال دولت آفاق بتو جمال دارد گردون ، که بروست مطلع سعد دیدار تو را بفال دارد هر اهل هنر ،…
در حق مؤتمن الدین امین الملک
ای فخر عصر، مؤتمن دین ، امین ملک در دل ترا ز آتش انده مباد سوز با سور و پا سروری و تا هست روزگار…
در مدح عمر بن عبدالعزیز
دو عمر آورد پیدا روزگار هر دو را نام پدر عبدالعزیز آن عمر را عدل بود آیین و رسم این عمر را عدل هست و…
ر مدیحه گوید
ای همه عاقلان بطوع و بطبع سوی خاک در تو پوینده ای همه فاضلان بنظم و بنثر مدحت مجلس تو گوینده چون نسیم شمایل تو…
نبز در حق شمس الدین
ای شمس دین ، نظام معالی ، جمال ملک ای زیر پای قدر تو گردون شده بساط طبع تراست از ستم و بخل اجتناب رأی…
د رحق شمس الدین
ای شمس دین و دولت ، ای صدر شرق و غرب ای از همه خصال بدی گوهر تو پاک احباب را ز مایدهٔ جود تو…
در حق شمس الدین ابو الفتح
شمس دین ، صورت ، بو الفتح ای در فضل بر دلت مفتوح ای تو شیر و غابروز مصاف وی تو ابر سخا بوقت صبوح…
در حق نجم الدین
سوار فضلی ای نجم دین و می سازد زمانه ساعد جاه ترا ز فخر سوار یسار برده فراوان یمین مادح تو از آن گزیده یمین…
در مدیحه
ما بندگان ، اگر چه جداییم از درت پیوسته در دعای و ثنای تو مانده ایم بر ما شب حوادث گیتی دراز گشت در آرزوی…
ر حق ملک اتسز
سرای ترا ، شهریارا ، ز نزهت بهر گوشه صد بوستانست گویی بروزی رسند از در او خلایق در او در آسمانست گویی رشیدالدین وطواط
مقطع
آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد! دل ز درد آزاد داری روی زرد از رخ زردم روان و ز دل روان وز…
خطاب بملک اتسز
دانی ، شها ، که دور فلک در هزار سال چون من یگانه ای ننماید بصد هنر گر زیر دست هر کس و ناکس نشانیم…
در حق شمس الدین محمد وزیر
تاج اسلام شمس الدین ، گشتست خاک صدر تو آسمان را تاج تحفه داده ترا عنایت حق سیرت و نام صاحب المعراج هست عزم ترا…
در حکمت
اگر آید ز دوستی گنهی بگناهی نباید آزردن ور زبان را بعذر بگشاید باید آن عذر نیک بپذردن زانکه نزدیک بخردان بترست عفو ناکردن از…