مطالع – صائب تبریزی
نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید
نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید دل پیکان ز شکرخنده سوفار نگشاید
می شوم گل، در گریبان خار می افتد مرا
می شوم گل، در گریبان خار می افتد مرا غنچه می گردم، گره در کار می افتد مرا
مرا در چاه چون یوسف وطن از مکر اخوان است
مرا در چاه چون یوسف وطن از مکر اخوان است برادر گر پیمبرزاده باشد دشمن جان است
ما از لب خامش ز سخن داد گرفتیم
ما از لب خامش ز سخن داد گرفتیم با شیشه سربسته پریزاد گرفتیم
گر چه رخسار ترا آب طراوت کم نیست
گر چه رخسار ترا آب طراوت کم نیست اثر گریه ما هیچ کم از شبنم نیست
کشید آن سنگدل از دست من زلف پریشان را
کشید آن سنگدل از دست من زلف پریشان را که سازد کعبه در ایام موسم جمع دامان را
فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من
فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من نیست از جوش پری ره در خیال آباد من
عقل شرع باطن است و شرع عقل ظاهرست
عقل شرع باطن است و شرع عقل ظاهرست هر که سرمی پیچد از فرمان ایشان کافرست
سیر شکوفه عقل مرا زیر دست کرد
سیر شکوفه عقل مرا زیر دست کرد این ماهتاب روز، مرا شیرمست کرد
زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما
زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما گردید رفته رفته زمین آسمان ما
روشندلان که قبله خود روی او کنند
روشندلان که قبله خود روی او کنند در هر نظر دو عید ز ابروی او کنند
دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد
دلی دارم که از یاد طرب غمناک می گردد سری دارم که بر گرد سر فتراک می گردد
در لعل یار خنده دندان نما ببین
در لعل یار خنده دندان نما ببین در روز اگر ستاره ندیدی بیا ببین
در جبین تاک، نور باده بی غش ببین
در جبین تاک، نور باده بی غش ببین در ته بال سمند شعله آتش ببین
خط مشکین را به گرد خال آن مهوش ببین
خط مشکین را به گرد خال آن مهوش ببین جنگ موران بر سر آن دانه دلکش ببین
چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب
چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب اشاره ای است که بر در زن از جهان خراب
چرخ خونخوار دلیرست به خونریزی ما
چرخ خونخوار دلیرست به خونریزی ما شش جهت پنجه شیرست به خونریزی ما
تنها نه همین با تو مرا روی نیازست
تنها نه همین با تو مرا روی نیازست هر کس که ترا دیده به من بر سر نازست
تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟
تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟ می ریزم، اگر دست دهد، خون حنا را!
بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را
بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را ترک رفت و رو بود جاروب این ویرانه را
به قلب خصم عاجز تاختن از ما نمی آید
به قلب خصم عاجز تاختن از ما نمی آید به روی سایه تیغ افراختن از ما نمی آید
به احسان همتم می کرد قارون اهل دنیا را
به احسان همتم می کرد قارون اهل دنیا را اگر می بود ممکن خرج کردن دخل بی جا را!
بحر نتواند غبار غم ز دل شستن مرا
بحر نتواند غبار غم ز دل شستن مرا چون گهر گرد یتیمی گشته جزو تن مرا
ای خط سبز کز لب جانان دمیده ای
ای خط سبز کز لب جانان دمیده ای بر آب زندگی خط باطل کشیده ای
آسمان افتادگان را غمگساری می شود
آسمان افتادگان را غمگساری می شود گردش پرگار مرکز را حصاری می شود
از دعا در صبح کام دل توان آسان گرفت
از دعا در صبح کام دل توان آسان گرفت دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت
از باده چون عقیق تو سیراب می شود
از باده چون عقیق تو سیراب می شود گوهر در آب خود چو شکر آب می شود
همین ز می نه رخ بزم ها نگارین شد
همین ز می نه رخ بزم ها نگارین شد کز این سهیل، لب بام هم عقیقین شد
هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو
هر چه بخشد عالم ناساز می گیرد ز تو غیر عبرت هر چه گیری باز می گیرد ز تو
ندیده ایم به جز ماه روزه ماه دگر
ندیده ایم به جز ماه روزه ماه دگر که از تمام بود ناقصش مبارک تر!
می شود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب
می شود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب بیشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب
مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود
مزن ای سرو با شمشاد او لاف از خرام خود که رسوایی ندارد تیغ چوبین در نیام خود
گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو
گر شود گویا به ذکر حق لب خندان تو مصحف ناطق شود سی پاره دندان تو
کریم سایل خود را غنی کند یکبار
کریم سایل خود را غنی کند یکبار دو بار لب نگشاید صدف به ابر بهار
غیرت خسرو چو خواهد رشک فرمایی کند
غیرت خسرو چو خواهد رشک فرمایی کند یاد شکر داغ شیرین را نمک سایی کند
عشق هر چند مجازی است خوش است
عشق هر چند مجازی است خوش است سلطنت گر چه به بازی است خوش است
صد در صد آفاق، بیابان جنون است
صد در صد آفاق، بیابان جنون است کی عقل تنک مایه به سامان جنون است؟
سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای
سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای
زخم زبان به جوش نیارد فسرده را
زخم زبان به جوش نیارد فسرده را نشتر سبک عنان نکند خون مرده را
ز پیچ و تاب در دل به ما فراز نشد
ز پیچ و تاب در دل به ما فراز نشد چه حلقه ها که بر این در زدیم و باز نشد
ز آفتاب شود خشک خط چو تر باشد
ز آفتاب شود خشک خط چو تر باشد خط عذار تو هر روز تازه تر باشد
دور شو ای آستین از دیده گریان ما
دور شو ای آستین از دیده گریان ما مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما
در گلشنی که حسن تو عارض جمال کرد
در گلشنی که حسن تو عارض جمال کرد گل آب و رنگ خود عرق انفعال کرد
در تلاش آفرین افکار خود رنگین مکن
در تلاش آفرین افکار خود رنگین مکن گوش خود را کاسه دریوزه تحسین مکن
خضاب تازه ای هر دم به روی کار می آری
خضاب تازه ای هر دم به روی کار می آری شدی پیر و همان دست از سیه کاری نمی داری