مطالع – صائب تبریزی
حسن در دوستی یگانه خوش است
حسن در دوستی یگانه خوش است رنگ معشوق، عاشقانه خوش است خشکی زهد از دماغم ابرهای تر نبرد صندلی شد آبها و توبه در سر…
حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد
حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد این راه نه راهی است که انجام پذیرد
چنان که جمله عبادات از وضوست تمام
چنان که جمله عبادات از وضوست تمام وجود آدم خاکی به آبروست تمام
تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر
تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است
تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است خار صحرای ملامت موی آتشدیده است
بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را
بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را نی صور سرافیل بود مرده دلان را
به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت
به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت بهار عنبر ما در کنار دریا ریخت
به جز دندان کز آب زندگی چون آسیا گردد
به جز دندان کز آب زندگی چون آسیا گردد کدامین آسیا دیدی که از آب بقا گردد؟
بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم
بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم اول مشق جنون ماست، مدی می کشیم
با جسم کس به عالم بالا نمی رسد
با جسم کس به عالم بالا نمی رسد دجال خرسوار به عیسی نمی رسد
اشکم همیشه خون به دل آستین کند
اشکم همیشه خون به دل آستین کند هر طفل را که روی دهی این چنین کند
از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت
از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت وسعت از دست و دل خلق به منزلها رفت
از پرده شرم تو دلم داغ و کباب است
از پرده شرم تو دلم داغ و کباب است بر روی شکر گر همه شیرست نقاب است
یکی دو شد ز اجل ماتم روان غریب
یکی دو شد ز اجل ماتم روان غریب دوباره کور شود کور در مکان غریب